سر آن ندارم امشب ،
میزبان کسی باشم .
چراغ را خاموش می کنم و
از چشمان تو می نویسم .
سرانگشت تمامی جهان ــ ناگاه ــ
زنگ حواسم را می فشارد .
فریاد می زنم ؛
" کسی در خانه نیست  . "
م.ع بهمنی

* شاید وسعت این شب ها را
   نفهمد آنکه
   تا همیشه با من ، بی من می ماند .
   آوار ستاره ،
   تاریکی شب را 
   پای بی گناهی اش نمی گذارد و من ، 
   لمس کردم دست های شاعر را 
   وقتی پرنده شد ،‌
   پرواز کرد تا همگان به خاطر بسپرندش .
   درست سه ماه پیش ، 
   آخرش هم مُرد . 
   حالا تو  ــ هی ــ بنشین و 
   با خودت بگو 
   این پرت و پلاها ، شعر نمی شوند .

نظرات 1 + ارسال نظر
هانا 1384/03/15 ساعت 12:53 ب.ظ

به نام خدا...سلام هدی عزیزم...نمی پرسم خوبی ...چون بی معنی...چرا آهنگ وب رو عوض کردی؟راستی این ها پرت و پلا نسیت...این ها صدای سخن عشق.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد