به یاد نگارنده ع ش ق

وقتی شب با دستانی خون زده ،‌
بی هیچ دغدغه ی قصاص ،
قاتل جان روز بی پناه می شود و 
آب از آب تکان نمی خورد ، 
تنها آسمان است که
بی منت سیاه می پوشد و
بی پروا به سوگ خورشید می نشیند .

* امروز مراسم خاکسپاری فردی بود که ۲۹ فرودین ماه ۸۲ این خونه ی مقدس رو برام ساخت . جرقه ی نوشتن رو شروین در ذهن من بوجود آورد . شاید اگه پیشنهاد اون برای ساختن اینجا نبود من هرگز به طور جدی نویسندگی رو دنبال نمی کردم . می دونم مرگ بهترین آرزویی بود که همیشه در ذهنش می پروروند و بهش رسید . با اینکه دیگه نیست و بر نمی گرده هیچ وقت ولی من همیشه برای شادی روحش دعا می کنم و ازش ممنونم که به من روشی برای آروم
شدن و بیان احساستم یاد داد .
 
زمان گذشت و
ساعت چهار بار نواخت ..
به مادرم گفتم دیگر تمام شد .
گفتم همیشه پیش از آنکه فکر کنی اتفاق می افتد ..
شاید حقیقت آن دو دست جوان بود ،
آن دو دست جوان که زیر بارش یک ریز مرگ مدفون شد .

( روحت شاد )

نظرات 13 + ارسال نظر
مسعود 1383/12/04 ساعت 03:12 ب.ظ http://www.massoudx12.blogsky.com

سلام وب لاگ جالبی داری

پیش منم بیا

مسعود از وب لاگ جادوهای ویندوز

فرزانه 1383/12/04 ساعت 03:29 ب.ظ http://www.skylove1.persianblog.com

نمی دونم چی باید بگم . شاید فقط مرگ آرامش واقعی باشه . آرامشی که شروین بهش رسید و ما ازش بی خبریم.
عزیزم تو غمت تنها نیستی . همه ی دوست هات اینجا برای شادی روحش دعا می کنن .

پریسا 1383/12/04 ساعت 10:20 ب.ظ

سلام عزیز نمی دونم چی بگم:( برای شادی روح شروین دعا میکنم.

سلام ندا جان ..خوشحالم که به نتیجه رسیدی ...آنسوترها همیشه کسی با شاخه گلی در انتظار است ..تو شاد باش روزی او برای تو خواهد بود (فرامرز) راستی ندا جان لوگو بلاگ منو بزار تو بلاگت اگه دوست داشتی ممنون میشم

الهه ناز 1383/12/05 ساعت 07:05 ب.ظ http://elahenaz59.parsiblog.com/

سلام... قشنگ بود! خیلی قشنگ بود!

سونیا 1383/12/05 ساعت 08:11 ب.ظ http://naayak.persianblog.com

باز چرا تنها نشستی چرا باز چشمات وبستی؟
حیف اون چشمای خوشگل حیف اون دل که شکستی
از کسی دلگیر شدی که اینجوری چشمات یه دریاست
شایدم فکر میکنی که کسی منتظرت اونجاست
اخه ای اهوی غمگین مگه اون با تو چه کرده؟
چرا توفکر می کنی که میره وبر نمی گرده؟
می دونم چقدری با اون حرفای نگفته داشتی
پس چرا دیروز نرفتی دلشو تنها گذاشتی؟
همه می دونن چقدری به تو ودل تو بد کرد
می دونن از پشت پرده به یکی دیگه نگاه کرد
اونروز و یادم نمی ره که چقدر تو گریه کردی
که چقدری با نگاهت دلش و بدرقه کردی
خیلی دوست داشتی بدونی چه کسی چشماش وگول زد
اون کیه ساخته با دستاش بین دل شماها سد
یادته بهت میگفتم نکن این کارو عزیزم
یه روزی باید کنارت پا به پات من اشک بریزم
دل تو دادی به دستش نگاتو دوختی به چشماش
تا می گفت واسم عزیزی تو می مردی واسه حرفاش
دیگه هیچ کسی نتونست جلوی تو رو بگیره
نمی ذاشتی کسی جز اون دیگه دستاتو بگیره
مهربون بودی و با اون مهربونتری بودی انگار
اما ای اهوی نازم اون بهت نبود وفادار
حالااینجا تو نشستی با یه قلب پاره پاره
توی اسمون چشمات نمی بینم من ستاره
فکر نکن که تنها هستی من و اسمون باهاتیم
اینقدر تو مهربونی که پیشت ما خاک پاتیم
دلی رو که داده بودی روزگارپسش میگیره
اونی که وفا نداره توی تنهائی می میره
من میدونم که یه روزی اون پشیمون میشه بازم
میادش با یه بغل گل پیش تو اهوی نازم

سونیا 1383/12/05 ساعت 08:15 ب.ظ http://naayak.persianblog.com

دو نیمه خاموش ، دو نیمه خسته
دو شعر نخوانده ، دو بغض شکسته
دو نیمه آبی ، دو نیمه دریا
دو نیمه مهتاب ، دو نیمه رویا
دو نیمه شاعر ، دو نیمه عاشق
دو نیمه گریه ، دو نیمه هق هق
دو نیمه خورشید ، دو نیمه روشن

دو نیمه تنها ، یکی تو یکی من

تویی که گذشتی ،منم که نشستم
تویی که تکیدی ، منم که شکستم

منم که نگفتی اسیر ملالم
بهار سکوتم ، خزان خیالم

منم که نگفتی چگونه بخوانم
چگونه بمیرم ،چگونه بمانم

چگونه نشستی در آن شب ماتم
به سوگ همیشه ،به اشک دمادم

گذشتی و گفتی دو نیمه سیبیم
اگر چه جداییم ، اگر چه غریبیم


دو نیمه مهتاب ، دو نیمه رویا. .

سونیا 1383/12/05 ساعت 08:16 ب.ظ http://naayak.persianblog.com

یادت میاد وقتی یه روزمن اومدم سراغ تو

اومدم که به تو بگم آره منم عاشق تو

یادت میاد وقتی چشام چشماتو دید

حتی از مهربونی ها دیگه هیچی ندید

یادت میاد وقتی که من سلام کردم به تو

گفتی که من نمی دم جواب حتی به تو

یادت میاد وقتی گفتم به تو دوست دارم

خندیدی وگفتی که من حرف تو باورندارم

یادت میاد اون روز دلم خیلی شکسته شد

چی می شد بگی آره کاشکی می شدامانشد

یادم میاد تو اون روزها من اسیر بودم

اسیر نگاه و اون چشم های سیات بودم

یادم میاد دلم فقط وفقط تورومی خواست

تواون روزها جزتوازخدا هیچی نخواست

یادم میاد هر جا بودم فقط حرف تو بود

جز تو هیچ دلی تو دل این حقیر نبود

یادم میاد اشک توچشام خشک شده بود

برای دیدنت قند تو دلم آب شده بود

یادم میاد سکوت وفریادمن عشق تو بود

عشق اول و آخرم فقط وفقط عشق توبود

اما نه گذشت اون روزهای انتظار

انگار تموم شدن شب های فراق یار

دیدم عشق من ازاون ته هااین ور میاد

آدمارو پس میزنه میخواد زودتراینجابیاد

شاد بودم ودست و پای من گم شده بود

نمیدونستم فکراون چرا برعکس شده بود

اومد پیشم بی مقدمه گفتش سلام

اشک ریزون منم بهش گفتم سلام

گفت به من می شه عاشق من بشی؟

با من تنها دوست بشی رفیق بشی

گفتم بهش که این تنها آرزوی زندگیم

دیدن تو برای من تنها دلیل موندنم

ما دو تا عهد عاشقی بستیم با هم

بی خیال مردم که مارونشون میدن به هم

هروقت وقت وبی وقت دیداروگفتگو

ما دو تا شده بودیم یه کم بی آبرو

فکرکه میکنم چقدرخوش بودیم مادوتا

زندگیمون شده بود مثل زندگی قناری ها

اما یه روزاز آسمون خبر بدی رسید

دوست تومرده دیگه وقت مرگ توهم رسید

حالا بی کس شدم تنهاتر از قدیم شدم

عشق من رفتومن کنج می خونه اسیرشدم

خدایا!!توهم منودوست نداری تواین روزها

این همه عذاب و دوری غربت دیگه چرا؟

سونیا 1383/12/05 ساعت 08:18 ب.ظ http://naayak.persianblog.com

راست میگویی تو نیز قبل از صدای سلامم
خواستی خداحافظیم را بشنوی......
تو راست می گویی.....
من راست می گویم....
ما راست می گوییم.....
ولی عشق دروغ میگوید....
فریب می دهد .....
غافل می کند.....
تو راست می گویی....
ولی تو خدا حافظیم را خواستی.....
صدای خداحافظیت را شنیدم اما هنوز جواب سلامت را نشنیده ام.....
تو راست می گویی.....
من راست می گویم....
ما راست می گوییم....
چون او راست می خواهد....
فاصله بین ما جدایی انداخت یا جدایی بین ما فاصله انداخت.....
عجب مبهم است تصویر رویایت .....
وچه شطرنجی شد خاطراتت.....
تو را دوست دارم چون دوست دارم....
مرا خواهی فهمید.....مرا احساس کن....
من همان اشکی هستم که بر گونه ات یادگاری می نویسم....
من چشمان منتظرت بودم......
من دورترین آرزوی نزدیک تو بودم....
من لبخندی تلخ بر لبانت بودم.....
من خاطره یی مبهم برایت خواهم بود....
مرا از آن بالا نظاره گر مباش....
کمی به پایین تر بیا تا ببینی پله نه بلکه پله هایی دیگر نیز وجود دارد.....
فرود آی از بلندی تا ببینی عشق را......
چگونه می خوانی مرا به بلندی که نای رفتنم نیست.....
و چگونه عشق را به آن بلندی تشبیه می کنی ....
رویای لطیفم.....بلندی را به عشق تشبیه کن.....
نازنینم....بیا بر بال عشق بنشین تا بلندی عشق را حس کنی....
به خاطر عشق فقط اندکی فرود آی....فقط اندکی.....
مهربانم ....در وادی عشق غرور را قربانی کن تا حجت مقبول شود....
ای باور ناشناخته.....
ای نزدیک ترین آرزوی دور من....
ای لبخند شیرین من....
ای خاطره ی روشن ....
ای معنای مبهم.....
خدا حافظیت را شنیدم.....
شنیدم ....ای کاش جواب سلامم را می دادی....
تا خدا حافظیت را باور کنم.....
ولی عهدمان را بر یاد داشته باش....
در زمان دلتنگی وعده ی ما کنار چشمه ی خاطراتمان

سونیا 1383/12/05 ساعت 08:19 ب.ظ http://naayak.persianblog.com

امروز از کنارت می روم شاید که فردا نوید دیگری



به تو دهم امروز رهسپاره فردا می شوم که شاید با



فردا طلوع خوشبختی به همراه آورم امروز با جدایی



رهسپار می گردم ولی فردا با معنای پیوند به تو خواهم



پیوست ای مونس را داده من. ای پرسپوی مهربان



باغ دلم امروز از تو سخن می گویم شاید که از تو



سخن گفتن مرهمی بر دل زخم دیده ام باشد گیساوانت



همچو دریا آرام است که مرا به اوج رویای عشق



می برد دستهای مهربانت چون ناجی تو از ظلمت



شب رها می کند و در زندان روحت به اسارت



می کشد می دانی که از عشقت سوخته ام پس



بگذار تا گونه های مهتابیت را ببوسم و بگذار هوای



عشق و هوای امید و هوای تو در کنج سینه ام لانه



گزیند . اگر چه از تو دورم ولی بدان تنها عشق تو



رفیق دل من است باری اگر از تو دورم باز هم بدان



مقصد ما هر کجا که باشد هر جای دنیا هم که باشد



آنسوی شهر مهتاب هم که باشد معنای با هم بودن



را دارد به سویم بازگرد ای عزیز از دست رفته ای



قلب آکنده از عشق ای سفر کرده دلتنگ بر گرد و تا



می توانی بسوزانم با آتش عشقت. بی تو بودن به



پایان رسیدن است برگرد که زائری تشنه هستم



برگرد و خاک سرزمینم را سیراب کن و بگزار



تا فریادم در قلب تشنه ات جای گزیند برگرد و


معنای عشق را صلیب سینه ام کن. ای معبود



من بدونه تو زندگی برایم همچون گورستانی



سرد و خاموش است برگرد و روح خسته ام



را مرهمی بگذار. می دانی که مثله شمع در



حال خا موشیم. می دانی که با تو سخن گفتن



به خود رسیدن است بگذار که زیر بوسه های



شلاق هوس تو بمیرم. لحظه ای که سینه



پر مهرت را می بوسم اشکهایم را که عاشقانه


نثار گونه هایم می شود به چنین و چون نمانی



در سرزمین سینه است .



جاده ی من بی تو درختی خشکیدهو تنها هستم



در کویر سینه روزی کویری با خورشید جدای



برگرد به سویم ای ماه همیشه زیبای من

سونیا 1383/12/05 ساعت 08:21 ب.ظ http://naayak.persianblog.com

امید وارم از نوشته های که واست نوشتم ... منظورم و بفهمی...

ساهیک 1383/12/07 ساعت 12:42 ق.ظ http://www.tabar.blogsky.com

این همه احساس دلتنگی!شرمتان باد!کوته آستینان درازدست شیاد..

امید 1384/09/10 ساعت 08:30 ب.ظ

مخواستم ایمیل خانم مریم حیدرزاده را داشته باشم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد