به یاد نگارنده ع ش ق

                

                                         آنچه در من نهفته دریایی ست
                                              کی توان نهفتنم باشد !
                                             با تو زین سهمگین توفان
                                             کاش یارای گفتنم باشد !

* دارم با دستای خودم آینده مو تباه می کنم و هیچ قدرتی ندارم که نذارم این کار اینجام نشه . خیلی خسته ام و دلسرد . از همه چیز حتی خدا . بابا می خواد نذاره من اینکار و با خودم بکنم
. بابا خیلی تلاش می کنه اما من نه ! باورم نمی شه این خود من باشم که اینجوری چوب حراج به آیندم زدم . باور نمی کنم . به خدا باورم نمی شه . خودم مقصرم . گناهم گردن هیچ کس نیست . بابا می خواد از این بحران ردم کنه . دارم بهش تکیه می کنم در صورتی که می دونم مقصر اصلی فقط و فقط خودخواهی خودمه . هنوز یاد نگرفتم باید شکست خورد تا پیروز شد . آدمی که زود خودشو ببازه ، همیشه می بازه . هنوز یاد نگرفتم آدما هر کدوم توی یه برهه از زمان باهامن . من دارم زحمتای همشونو به باد میدم ،‌ دارم به همشون ظلم می کنم ، خدا ! خدایا ! کمکم کن . کمک کن راهمو پیدا کنم . کمک کن خودم رو توی خود پیدا کنم . من حق ندارم با این همه خودخواهیم بابا رو عذاب بدم . حق خوب بودن اون این نیست . کمکم کن ،‌ خدا .  

نظرات 6 + ارسال نظر
[ بدون نام ] 1383/11/11 ساعت 09:17 ب.ظ http://dardeshgh.blogsky.com

پسرک تنها 1383/11/12 ساعت 02:06 ق.ظ http://asemanesaf.tk

سلام عزیز ....خواب عجیبش را برایم تعریف کرد ..خواب دیده بود به کسی می گوید : روزی دوست داشتن را هم مثل مسواک زدن به دیگران باید اموخت !!!!

آسمان 1383/11/12 ساعت 01:19 ب.ظ

هیوا تو که میدونی داری اشتباه میکنی انجامش نده.اگه میفهمی داری آینده‌ت رو تباه میکنی اینکارو نکن.چون یه روزی میشینی و حسرت روزای الان رو میخوری که ممکنه دیر شده باشه.تو رو خدا بیشتر فکر کن عزیزم.

مریم 1383/11/12 ساعت 09:05 ب.ظ http://www.hasrateshgh.persianblog.com

سلام ...خوبی ................ متن زیبایی بود
امیدوارم که موفق باشی وبلاگت زیبا است به من هم سر بزن قربانت مریم

سونیا 1383/11/13 ساعت 09:35 ق.ظ http://naayak.persianblog.com

تو نباید ایندتو خراب کنی...نه ..نباید .... تو دباره شروع کن... امیدت به خدا باشه..

سونیا 1383/11/16 ساعت 05:05 ب.ظ http://naayak.persianblog.com

همیشه از زمزمه های عاشقی بدم می آمد و بیان آنها و ابراز آنها... .
اما افسوس که تو مجال غرور را از من گرفتی و چه ساد ه مرا به
اسارت بندهای این شعر نا منظم
در آوردی , نوشته ای که با تمام بغضهای ترکیده و نترکیده ام به نثر در آمد .
دلواپسی هایم را برایت پرپر کردم اما هیچگاه پستشان ننمودم .

عاشق بودنت بودم اما هیچگاه ابرازش نکردم.

هراس از عاشق بودن نداشتم اما عاشق ویرانی خزان دوری بودم .

می خواستم با ابریشم خیال سبز بهاری ام از عشق بنویسم و تر مه ی زیبای صداقت...
آه که بی تو بودن چقدر سخت بود و با تو بودن ... .
ذره ای از امید مینوشتم تا برایت آسمان را کادو پیچ کنم و برای میلادت...

آماده می شدم تا ستاره های پلاتینی آسمان شهریوررا زینت کاغذکادوی روزتولدت کنم.
آماده میشدم تا بانوی سبز قصه هایت شوم... آماده میشدم تا مرمر سبز چشمانت شوم...

اما... آه , آری ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد