به یاد نگارنده ع ش ق 

             

قرار بود آبی آبی باشد و
مقدار زیادی پر طمطراق تر از همیشه ،
سوت و کور و خاکستری ولی نه !
گفته بودند بهار عشق که بیاید
همه جا را سبزی خنده فرا می گیرد و
برق طلایی طلوعش ، چشم ها را 
به هیوایی قلیان کننده ، خیره می کند .
گفته بودند روزها در پناه خیال زندگی
خوش می شود ،‌ خوش !
قرار نبود التماس دست های جدا از هم 
اشکبار و با حسرت زمین خالی را بنگرد و 
عطر شقایق پژمرده ته مانده گیاه تقدیر را
آواز یاسی رنگین تر بخواند .
آن وقت بود که من آمدم تا بگویم 
" هی ! فریبتان دادند به آغاز حیاتی دوباره "
اما باور نکردند مرا بوف های شب زده ی صبح .
درونم شعله پژمرد ،‌ جرقه خشکید ،
نفسم به یکباره برید .
تنها ماندم با تمامی بوران های زهرخند مرداب و 
این همه شب بی آبی و بی طمتراق .
عجین شدم با زمستان یخی سکوت و ملحد به خدایی که
همه را به حکمت های بی فلسفه مهمان می کرد ، شب و روز . 
کافر شدم به عشقو دستان یتیمی آدمیزاد یکه . 
نازک و شکننده چون بوته ای که از ترس خزان ، 
چله نشین تک تک خارکهای کوچک جاده های بیابانی شد .
خشکیدم از ریشه و هنوز هیچ کس نمی داند
سایه ی شوم مرا به هیچ فردایی تکیه نیست . 
نظرات 2 + ارسال نظر

اینجا بی پروا منتظر توست!

پسرک تنها 1383/11/07 ساعت 08:26 ب.ظ http://asemanesaf.tk

سلام عزیز .......انتظار ... انتظار ... انتظار ... چه سخت است لحظه لحظه را منتظر بودن ... چه سخت است ادعای عشق نمودن ... چه سخت است انتظاری برای هیچ ... چه سخت است انتظاری برای پوچ ... همچنان دقایق از پس هم می گذرند ، اما خبری نیست ... گویی هر لحظه صدایی می آید ، اما دقت که می کنم صدایی نیست ... می خواستم که صدای تو باشد ... می خواستم آوای تو باشد ... می خواستم با تو بگویم از همه جا ... می خواستم بگویم که عشق هست در هیچ کجا اما ... عشقی نیست ... ... ... چه سخت است ماندن به بهانه علت ها ... چه سخت است تن دادن به ذلت ها ... اما ... بهانه ای نیست ...همه چیز سراب است ، سرابی که در جاده های رسیدن به تو می بینم ... همه چیز نقش بر آب است ...به هرکس دل بستم دلم را شکست ... دوباره ساختمش ... دوباره شکست

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد