به یاد نگارنده ع ش ق 

              

باز آمد ،
نگاهش نکردم ،
رفت .
ساکت و ساده .
به سادگی قاصدکی که 
در برابرم مسکوت ماند !
نه گفتم بمان . 
نه گفتم برو .
هیچ !
نگاهش نکردم !
گناه کردم ، بزرگترین گناه . 
اما دلم نلرزید ، نترسید و
او رفت ‌برای همیشه های دور از من .
و ناقوس " کفش هایم کو " ی او  ،
هر لحظه در برابر چشمانم نواخته می شود .

                                       " دلم از گناه نترسید که وجودت ، جون پناه بود " 
نظرات 6 + ارسال نظر
سارا 1383/11/02 ساعت 11:55 ب.ظ http://cottage.persianblog.com

احساس می کنم روز به روز خوب تر می نویسی

فرهاد 1383/11/03 ساعت 08:37 ق.ظ http://little-samurai.blogspot.com

سلام خواهر جون...من هم با سارا موافقم...روز به روز قلمت داره بهتر می شه و این نشون می ده که تو داری به دیدگاه جدیدی از زندگی می رسی...یادمه یکی می گفت نویسنده باید یه دردی داشته باشه تا خوب بنویسه؛البته این فقط یه حرفه.صبر و مقاومت و امیدواری سلاح آدم در جنگ با سختیهای زندگی است؛در کنارش ایمان و اعتقاد به این که بالاخره یه روزی همه چی درست می شه....درکت می کنم و برات آرزوی صبر و امیدواری دارم....موفق باشی و در پناه خدا.


یه تیکه نون ، حلال و پاک سبزه و یه گلدون و خاک یه کلبه و حوض و چمن یه عشق بی تاب ...تو و من بده دستاتو به دستم تا با هم کلبه بسازیم
کلبه ای پر از من و تو .. از من و تو ما بسازیم دور بشیم از همه مردم واسه درد هم بمیریم با ستاره ها بخوابیم با ترانه جون بگیریم
کلبه ای اندازه عشق باغچه ای و حوض و گلدون سر تو باشه رو شونم مثل لیلا.. مثل مجنون من بشم مادر گلها تو بشی بابای بارون
من واسه تو ، تو واسه من کلبه ای میخوام که تو باغچه اش پر باشه از یاسمن حیاطشم سر تا سرش باشه چمن فقط واسه تو واسه من
تو کلبمون خدا باشه خوشبختی مون قد تموم آسمون بی انتها باشه کلبه ای اندازه عشق باغچه ای و حوض و گلدون سر تو باشه رو شونم
مثل لیلا مثل مجنون من بشم مادر گلها تو بشی بابای بارون

عیدی به گلرو و آرش مهربون

پسرک تنها 1383/11/03 ساعت 08:50 ب.ظ http://asemanesaf.tk

سلام عزیز ....کی میخوایم یاد بگیریم که موقع ِ بدنیا اومدن ِ اتفاق ِ جدید، خوشحالی و امیدی بیشتر از اندازه ای که لازم هست بوجود نیاریم؟....... کی میخوایم یاد بگیریم که هنگام ِ خداحافظی با آرزوها در حینی که داریم براش دست تکون میدیم لبخند بزنیم؟

مرسده 1383/11/04 ساعت 10:37 ق.ظ

سلام عزیزم...خوبی؟آدرس وب عوض شد؟راستی روز موعود نزدیک...حتما یادی از من هم بکنید...یادت نره...به شیدا هم بگو یادی از من بکنه...من تو و شیدا رو خیلی دوست دارم...اگرچه از هم دوریم اما دلهامون نزدیک...دلم می خواد ببینمتون...به امید آرامش و صبوری...

آسمان 1383/11/04 ساعت 01:00 ب.ظ

دخترکم گاهی سکوت میکنیم و بعد یک عمر پشیمان میمانیم که چرا سکوت کرده‌ایم و گاهی حرفی میزنیم که یک عمر از گفتنش پشیمان می‌شویم.کاش میدانستیم کی سکوت کنیم و کی حرفمان را بگوییم.عزیز دلم خیلی شعر پرمعنایی بود.دلم برای دیدنت بیتابه..چرا قرار دیدنت رو برام نمیگی؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد