به یاد نگارنده ع ش ق 

                  

وقتی هستی ،
وقتی میایی که بمانی ،
وقتی فقط و فقط برای من می خندی ،
وقتی حس می کنم تنها برای خود ِ من هستی ، 
از اعماق قلبم احساس خوشبختی می کنم . 
حاضرم هزاران هزار بار تکرار کنم
من بی وجود تو ، گلی سراسر پژمرده ی احساسم .
من بی حضور تو ، کوثر بی آب زمینم .
من بی تو ، نه ! .. بی تو ، نه هرگز !
دوستت دارم و خواهم داشت تنها محبوب دلم .

* بازم قصه سر " احساسهایی هست که .. " دور می زنه . خواستم فقط با چند کلمه ی کوتاه این لحظه ی شاد رو ثبت کرده باشم . 
نظرات 7 + ارسال نظر
یاس خانم 1383/10/13 ساعت 12:28 ق.ظ http://yasesefid.blogsky.com

یه چیزی فراتر از عالی بود
خوشبختم
سال نو مبارک

****************************
********/****/****/********
********/****/****/********
********||****||****||********
********||****||****||********
********||****||****||********
***(-------------------------------)****
***(---------سال نو.......--------)****
***(----------mobarak----------)****
***(-------------------------------)****
***(___________________)****
****************************
****************************
****************************
****************************

سلام مهربون خوبم .وبلاگ خیلی قشنگی داری اهنگ خیلی زیبایی هم روش گذاشتی .کجاست قافله نور در اینجا خورشید نابیناست .نفس خسته مجال اندک . در اینجا هر لهیفی مانده در دردست.خوشحال میشم به خونه غم من قدم رنجه کنی

شروین 1383/10/13 ساعت 12:30 ب.ظ http://yekzendebegoor.persianblog.com

بعد از مدتها دوباره اومدم..شاید بعد از چند ماه فکر می کردم می تونم یه مطلبی بخونم که پشیمون نشم ولی بازم پشیمون شدم...می بخشید که اینقدر رک حرف می زنم میدونی که عادت ندارم مثل بقیه آدمها از درو دیوار هر چیزی بالا برم و بگم به به چه زیبا بود !....فکر کنم مثل همیشه عشق داره جونتو می گیره ...وقتی که نیست و دوره !...شاید از اندیشه های شما نباید تناول کنم ...بدرود

آسمان 1383/10/13 ساعت 02:20 ب.ظ

خوشحالم که لحظهء شادی برای ثبت کردن داشتی.

خوشحالم که احساس میکنم شاد هستی . هرچنذ نمیدونم چه احساس قشنگی ئادارت کرد به نوشتن اما میتونم لذتشو حس کنم

شروین 1383/10/13 ساعت 03:40 ب.ظ http://yekzendebegoor.persianblog.com

من نه اومدم تو رو بکوبم نه نوشتتو....من اون چیزی که به ذهنم رسید رو گفتم..من نقطه منفی رو نمی بینم ..چون تو زندگی نقطه مثبتی دیده نمیشه...اون چیزی که هست همونی که من می بیبنم...راستی نوشته زشت نمیشه...نوشته یا خوبه یا بد ...من عادت وبلاگ خونی رو به غیر از خوندن یک وبلاگ ترک کردم...اینجا هم به خاطر یه حس کنجکاوی یا یه خاطره کهنه پرپر اومدم...تو این وبلاگهای امروزی هیچ چیز عاید من نمیشه...چون همش شده تعریف و خاله زنک بازیهایی که من همیشه فکر می کردم اینجا دیگه باب نمیشه اما متاسفانه شد...وبلاگ ها هم شده مکان بسیار مناسبی برای ترویج شهوت...آره ...من خیلی حرف دارم...اما اینجا نمیشه گفت...بدرود

پسرک تنها 1383/10/13 ساعت 10:45 ب.ظ http://asemanesaf.tk

سلام عزیز .....دردی کهنه....دردی یکسان...دردی تکراری.... چگونه میتوان همچون شاپرکی....کودکانه....شاد....بدون هیچ نگرانی از آینده ای مسموم.... بدون هیچ نم زیبای اشکی این تکرار را به پایان رساند؟ به من بگو چگونه میتوان دستهای خسته از خالی را بدون هیچ ترسی...بدون هیچ بیمی...بدون هیچ نا امیدی به سمت آسمان آبی نوازاند؟ چگونه میتوان این پاهای خسته را که توان سبقت از بیچارگی نیست به نیرو در آورد؟ چگونه میتوان این گره ی کور حماقتها را گشود و دیگر دریغ نداشت؟ فریاد زیبای شادی را....این قاب خالی زندگی را...چگونه میتوان با رنگی زیبا جان داد؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد