به یاد نگارنده ع ش ق
هنوز هم گیجم و محو . نگاهم به نقطه ای دور دست شاید خیره است و نگران . سکوت کرده ام ، سکوت مطلق . حرفهایم در دل زندانی باشد بهتر است ، دیرینه رفیق ! لبخند می زنم ، خنده ام می گیرد ، می خندم . دیگر باور کرده ام حتی کلمه هایم را نیز پذیرا نیستی ! چون خودم ، چون احساسم و همانند خیلی چیزاهای دیگر . حالم اصلا خوش نیست . ضعف دارم و تا دلت بخواهد بغض دست نخورده ی کال . مادر می گوید خوب نشده ایی هنوز ، پدر نیز هم . فردایی که قرار است بیاید ، مقابل چشمانم تاب می خورد . من خسته ام عزیز ! خیلی خیلی خسته . خستگی تمامی روزهای بی مهر بر تنم جای مانده . دیگر واژه آرایی هم کمکی به این دل نمی کند . وقتی این چنین نامهربان می شوی ، تاب و توانم تحلیل می رود . سکوت می کنم و بی صدا می شکنم . دعا می کنم کاش نبودم ، کاش هیچ وقت نیامده بودم تا تو را مجبور به قاصی بودن کنم . دوست دارم در آغوش خدا بخوابم و هیچ بیداری در کار نباشد . خسته ام ، خیلی خسته .
* چقدر زندگی تلخ می شود وقتی بدانم دیگر هیچگاه برای من مهربان نخواهی شد .
سلام وبلاگ خوشگلی داری . وقت کردی بیا پیش ما از ایدز نوشتم نظرت درباره ایدز چیه؟
باز که دلخوره این دخترکم.باز که دلتنگ و ناامیده.مگه تو نبودی که گفتی دیگه میخوایی همیشه شاد باشی؟تو مگه نگفتی میخوایی صبور باشی مثا همونی باشی که اون میخواد؟چرا دوباره اینهمه غمگین شدی؟درکت میکنم نازنینم.صبوری کردن و شاد بودن تو این شرایط خیلی سخته.اما قولی ِ که دادی.تو که بدقول نبودی.باید پای حرفت وایسی.عزیز دلم بیا پیشم اگه خواستی درددل کن.منتظرتم.
نمی دونم چی بگم!!!
حانوم همیشه با این نوشته های مهربونت با این آهنگ نازت دل منو میگیری.
پـــارسا