به یاد نگارنده ع ش ق 

                          

دستامون از هم اگه دور بمونه
شب شیشه ای دیگه نمی شکنه
از توی این شیشه ای ِ همیشگی ،
خورشید مقوایی سر می زنه .
به عزای دوری دستای ما ،
کوچه ها ساکت و بی صدا می شن .
بوی رخوت همه جا رو می گیره ،
همه ی درها به غربت وا می شن .
جاده هامون که به خورشید می رسن ،
مثل تاریکی بی انتها می شن .

* خدای مهربونم بهم صبر و قدرت بده . خدا تحمل می خوام . می خوام قوی باشم و کم نیارم . دوست دارم وقتی گریه می کنم ، فقط تو ببینیش . خدای عزیز و بزرگ ، باید طاقت بیارم . نباید بشکنم . خدا جونم ، اونقدر که تو حنانی ، هیچ کس دیگه نیست . خدا می خوام فقط به خودت تکیه کنم . از تنهاییام فقط واسه خودت بگم . نکنه تو هم تنهام بذاری ! نکنه تو هم ازم خسته شی ! نکنه تو هم بخوای بی تو بودن رو تجربه کنم ! وای ببخش خدایی ، یادم نبود تو تا ابد ازلی هستی . راستی خدا چرا اینقدر روزگارتو نامهربون آفریدی ؟ چرا اینقدر بدجنس و بد طینته ؟ چرا با عاشقا واقعی دشمنی می کنه ؟ چرا مدارا با عشقو یادش ندادی ؟ خدا ،‌ باید بهم تاب و تحمل بدی . طاقت می خوام . صبر می خوام . محبت می خوام . نوازش می خوام . خدا ، بنده هات ، همونایی که مثل من هستن و من نیستن ، خیلی تنهان . خدایا دوست دارم یکی که مثل هیچکی نیست ، بیاد . باید صبور باشم ، نه ؟ باید خوب بشم ، نه ؟ باید بزرگ بشم ، نه ؟ باید لیاقت داشته باشم ، ‌نه ؟ باید نبازم ،‌ نه ؟ خدا من که صبور شدم ،‌ بزرگ شدم پس چرا هنوز نیومده ؟ نکنه فکر می کنی هنوز خوب و لایق نشدم ؟ نکنه فکر می کنی بازم لازمه تنها باشم . خدا یه چیزی بگم بین خودمون بمونه . خدا یه رازی هست که هیچ وقت نتونستم به هیچکی بگمش . خدا یه چیزی توی دلمه که گفتنش خیلی واسم سخته . باور می کنی از وقتی متولد شدم تنهای تنها بوده باشم ! می دونم باور نمی کنی آخه تو بنده هاتو جفت آفریدی . می دونی چرا همیشه از تنهایی و مرگ وحشت دارم ؟ می دونی چرا از کلمه ی مرگ فرار می کنم .خدای مهربون خیلی از بنده هات با وجود همه تنهان . مثل من . خدا من از اول تنها بودم . تنهایی من چیزی نیست که یکی دو روزه مهمونم شده باشه . من از کودکی با وجود همه تنها بود . تنهایی سال هاست همزاد من شده . خدا من هیچ وقت شاکی نبودم . هیچ وقت نگفتم چرا اینهمه تنهام . تنها کس من ، تو بودی و یه دنیای پر از تنهایی . همیشه سعی می کردم تنهاییمو با بابا تقسیم کنم . چون منو واسه خودم می خواست . همیشه از وحشت تنها شدن ، شب ها یواشکی می رفتم پیشش و زیر پتوی اون می خوابیدم . انگار اونجوری قانع می شدم که وجودش هست و من تنها نیستم . خدا یادته واسم یه آدم مهربون فرستادی تا تنها نباشم . خدا وقتی اومد یادم نبود ازت تشکر کنم . وقتی اومد نگفتم خدا دستت درد نکنه با این هدیه آسمونیت . با ورودش تمام تنهاییام پر کشید اما یه حس توی ته ته دلم ، تنهاییمو بهم یادآور می شد . خدا هیچ وقت بهش نگفتم ، از تنهایی می ترسم . از اینکه بازم بی پناه بشم و به پتوی بابا رو بیارم . خدا هیچ وقت بهش نگفتم بی اون بودن برام مثل مرگ می مونه . البته نه از اون مرگایی که بابابزرگو برد زیر خاک . یه مرگه دیگه . یه مرگی که از درون باشه . خدا وقتی اومد یادم رفت کی بودم . یادم رفت که هیچکی نبود که بهش بگم منم هستم . آخه اون که مثل هیچکی دیگه نبود . اون یه پا از این دنیایی که تو آفریدی جدا بود . یه فرشته بود که همیشه  حامیم بود و حمایتم می کرد نمی خواست فکر کنم تنها موندم . نمی خواست دلم بگیره و گریه کنم . می خواست قوی باشم . خدا بازم یه راز . یه رازی که بازم قرار نیست جز تو کسی بدونتش . خدا همیشه دعا کردم خوشبخت شه و تنها نمونه . خدا جونی ، هیچ وقت نگفتم اونو فقط به من بده . هیچ وقت نگفتم فقط مال من باشه . هیچ وقت نگفتم من مالکش باشم . آخه من که لیاقتشو نداشتم . آخه توی آسمونا رسمه که اگه کسی لایق چیزی بود بهش داده بشه ولی من که لایق نیستم . به قول اون عکسه که برام مثل جون عزیزه ، آدم تنهایی مثل من چی داره که لایق از بزرگا شدن باشه .  خدا ولی من که می دونم اون خوشبخت میشه . من که می دونم خوشبختی و تنهایی آدما ظاهری نیست ، دیدنی نیست . حس کردنیه .

( این متنو حتما ادامه میدم اما نه امروز . چون .. )   

نظرات 7 + ارسال نظر
سارا 1383/10/05 ساعت 10:00 ب.ظ http://cottage.persianblog.com

دعا می کنم قوی و محکم باشی . و منتظر ادامه اش می مانم

lost hero 1383/10/05 ساعت 10:01 ب.ظ

سلام...
تا کارت می خرم اولین جایی که میام وب لاگ تو هستش
همه چیزایی رو که تو اون مدت که من نیومدم نوشتی رو می خونم
من نه تورو دیدم نه آرش رو
هیچ کدومتون رو نمی شناسم
اما به عشقتون حسودیم می شه

از این که باید قوی باشم و حرف نزنم خسته شدم
از این که باید تا موقعی که معلوم نیست کی تموم میشه (اگه قرار باشه تموم بشه) انتظار بکشم, خسته شدم...

دیگه دل با کسی نیست
دیگه فریاد رسی نیست
آسمون ابری شده
دیگه خار و خسی نیست

کم محلی رو میشه تحمل کرد ولی با بی محلی چیکار باید کرد؟؟؟
تو جنگی که حق انتخاب بهت ندادن. جنگی که می دونی هیچ وقت توش پیروز نمی شی . فقط باید بجنگی و منتظر بمونی. اون قدر منتظر بمونی تا...
اما تو حتماَ پیروز می شی... اینشاالله

دیگه این قوزک پا یاری رفتن نداره
لبای خشکیدم حرفی واسه گفتن نداره

چشمای همیشه گریون آخه شستن نداره
تن سردم دیگه جایی برای خفتن نداره

دیگه این قوزک پا یاری رفتن نداره
لبای خشکیدم حرفی واسه گفتن نداره

می خوام از دست تو از حنجره فریاد بکشم
طعم بی تو بودن از لب سردت بچشم
نطفه باز دیدنت رو توی سینم بکشم
مثل سایه پابه پام تورو همرام نکشم

دیگه این قوزک پا یاری رفتن نداره
لبای خشکیدم حرفی واسه گفتن نداره

بذار من تنها باشم می خوام که تنها بمیرم
برم و گوشه تنهایی و غربت بگیرم
من یه عمریست که اسیرم زیر زنجیر غمت
دست و پام غرق به خون شد دیگه بسته موندنت

دیگه این قوزک پا یاری رفتن نداره
لبای خشکیدم حرفی واسه گفتن نداره
دیگه این قوزک پا یاری رفتن نداره
لبای خشکیدم حرفی واسه گفتن نداره

سلام خانوم.من دیشب خواستم .. .اما سرعت بد بود و نشد.
خانوم اول بگم خوش بحال خدا که تو بندشی.خیلی ناز مینویسی.باز هم ادامه بده.اما آهنک این کلبه دلت منو دیونه کرده با اون پروانه نازش.باید به هر حال خوش باشید

پــارسـا-پسر تنها

آسمان 1383/10/06 ساعت 01:16 ب.ظ

من عاشق اون شعریم که نوشتی....بعدشم تو که قزاز بود دیگه همیشه شاد باشی و دیگه غصه نخوری.چرا بازم غمگین شدی پس عزیزم؟

بامزی 1383/10/06 ساعت 05:54 ب.ظ http://zs-star-b.persianblog.com

سلام دوست مهربون. چقدر ناز با خدا درد دل کردی. دوست تنهای من دلم می خواد یه کم با هم حرف بزنیم اما متاسفانه تا شنبه اصلا وقت ندارم. اما اگه ای دیت رو بهم بدی شنبه حتما باهات حرف می زنم. بیا تنهاییت رو تقسیم کن شاید راحت تر بتونی تحملش کنی. مواظب خودت باش. شاد و موفق باشی

پردیس 1383/10/07 ساعت 10:10 ق.ظ http://version.blogsky.com

سلام...
مثل همیشه..... فوق العاده بود.
حرفای تو حرفای دل منم هست....فقط ...من خودمو گم کردم...
دعا کن واسه منم که از این وضعیتی که الان دارم بیام بیرون....ممنون.

فرهاد 1383/10/08 ساعت 12:53 ب.ظ http://little-samurai.blogspot.com

سلام خواهر جون...مدتی بهت سر نزده بودم دلم حسابی تنگ شده بود....خوبی؟دنیا به چه ترتیبی می گذره؟...هرچند شاید مناسبتی نداشته باشه ولی کریسمس رو بهت تبریک می گم و در شروع سال مسیحی دعا می کنم به تموم آرزوهای قشنگت برسی...موفق باشی و در پناه خدا.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد