به یاد نگارنده ع ش ق 
    
               

ای کلید قفل شعر !
ای تو هم گریه من !
خوب دیروز و هنوز ،
اگه حتی بین ما ، 
فاصله یک نفسه نفس منو بگیر .
برای یکی شدن ،
اگه مرگ من بسه نفس منو بگیر .

الان احساس می کنم به اندازه تمامی کلمه هایی که برات نوشتم و نخوندم ،‌ دلتنگ حضورتم . چقدر احساس خفقان می کنی زمانی که دوست داری کسی رو کنارت داشته باشی اما نداری . چقدر تلخه که حتی نمی تونی بهش بگی این دور شدن تدریجش داره عذابت میده . چقدر سخته که مجبوری علی رغم میلت سکوت کنی و بگی چشم . می دونم هیچ کس نمی فهمه من چی میگم . می دونم هیچ کس نمی فهمه . باورت میشه تو هم داری میشی یکی از اونا ؟! یکی از اونایی که عشقشون فداکاری بود و غریبه موندن . دوست دارم برات حرف بزنم مثل قبل مثل همیشه . اما یه حس موذی مثل خوره همه مغزم رو داره می خوره و نمی ذاره بگم . درسته زندگی احساس و رمانیتک بازی نیست . درسته که دیگه به هر کی بگی من دلم می خواد زندگی با عشق داشته باشم میگه " تو هم خیلی دلت خوشه " ولی من هنوز نفهمیدم تکلیف دل چیه ؟! آدما برای چی به همدیگه عشق می ورزن و عاشق می شن ؟! یعنی عشق صادقانه فقط علاقه ایی که آدم باید توی دلش نگه داره ؟! من اگه می فهمیدم عشق اینه که تو عاشق میشی و باید در آخر به هر دلیلی فراموشی باشه ، هیچ وقت عاشق نمی شدم . من نمی فهمم چرا تو داری این کارو می کنی ؟! اگه به خاطر خود منه‌ که من نمی خوام تو اینجوری باشی . به خدا منم ، آدمم ، بالغم ، احساس دارم . آخه چرا داری این کارو با من و خودت می کنی ! چرا همه راههای جلوی پامو یکی یکی داری می بندی . گناه من چیه !! من چه گناهی کردم که اینجوری باید تاوان پس بدم خدا ؟! ناشکری نمی کنم . من آدم صبور و پرتحملیم ، قویم ! من ازت گله دارم ، فقط همین . به خدا این انصاف نیست . به خدا این رسمش نیست . می دونم گرفتاری اونقدر که وقت نداری برای من از حال خودت بگی . می دونم درسات واجبترن . ولی من یه سوال می پرسم که لازم هم نیست به من جواب بدی . به وجدانت جواب بده . تو حتی یک لحظه هم وقت نداری ؟! فقط چند ثانیه که برای من بنویسی !  اگه می خوای با این کارا باعث بشی من از اینی که هست بیشتر بهت وابسته نشم ، اگه دوست داری من عذاب نکشم ،‌ اگه با این کارات قصد داری منو به زندگی عادیم برگردونی و اگه .. بولله قسم من اینجوری بیشتر غصه می خورم و عذاب می کشم . می دونم تو هم داری توی این رابطه عذاب می کشی و تنهایی بار همه چیزو خودت به دوش می کشی اما آخه عزیز دلم پس من واسه چی اینجام ، هان ؟! من که قول دادم تا وقتی نفس می کشم نذارم تنها بمونی . بی انصاف من دوستت دارم پس چرا می خوای خودتو ازم دور می کنی . آینده ، سرنوشت و هزار تا چیز دیگه ، فقط و فقط با خداست . هیچکسی نمی تونه بگه فرداش حتما اینه یا فرداش حتما اونه . اگه آدما می تونستن بفهمن فرداشون چیه که وجود خدا مفهومی نداشت ! آخه آرش من ، چرا با من و خودت داری همچین معامله ای می کنی ! مگه ما به هم قول ندادیم هیچ وقت همدیگه رو تنها نذاریم . مگه قرار نشد توی زندگی صبرمون زیاد باشه تا مشکلاتمون جرات نکن بیان و به خودش اجازه عرض اندام بدن . دلم برات تنگ شده . من دلم واسه آرشی تنگ شده که همیشه سعی می کرد بهم یاد بده باید بزرگ باشم و بزرگ فکر کنم . من دلم واسه اون آرشی تنگ شده که نمی ذاشت بقیه اشکامو ببینن . من اون آرشو می خوام ، نه این آرشو . به خدا غریبه نیستم . احساساتی نیستم . عجول نیستم . فقط دوست دارم مثل گذشته ، مثل اون وقتایی که سعی می کردی به من نزدیک شی ، باشی . دوست دارم ازم بپرسی چرا اینقدر بی تابم . دوست دارم بازم حامیم بشی و تنهام نذاری . دارم احساس بی کسی می کنم . انگار هیچ کسی نیست که بتونم بهش تکیه کنم . نگو نه . نگو خونوادت هستن . نگو دیگه از این حرفا نزن . درسته اونا هستن و هیچ وقت پشتمو خالی نمی کنن اما من خیلی وقته راهمو ازشون جدا کردم . من خیلی وقته نشون دادم تو رو دارم بهشون ترجیح میدم . ولی تو هم داری تنهام میذاری . انگار حرفامو باور نکردی یا اینکه هنوزم نمی دونی عشق من به تو واقعیه . من امروز اومدم پیشت گله کنم . آخه عزیز این درسته که تو آدرس اینجا رو یادت بره . یعنی اینجا اینقدر برات تکراری شده که آدرسشو فراموش کردی . من توقعی ندارم ازت . من نمی گم چرا اینجوریه . ولی باور کن تنهام گذاشتی . اما غصه نخور خدا بزرگه و حنان . می دونم همه چیزو به اصلاحمون تغییر میده ،‌ یگانه ! خب دیگه منم برم ساحل . می خوام قدم بزنم و فکر کنم . منتظرت می مونم . 

به امید دیدار همیشه نازنینم ..