به یاد نگارنده ع ش ق 

                            

در زندگی گاه لحظاتی هست که دلم از فرط گرفتگی مچاله می شود . آنوقت آرزو می کنم زیر باران راه بروم . آنقدر بروم که به اندازه پیراهن آسمان خیس شوم . هم آسمان تو ببارد و هم چشم های پر غصه ی من . نمی خواهم هیچ چتری بین من و باران تو فاصله بیاندازد . نمی خواهم هیچ کسی بین من و تو باشد . می خواهم سرم را به سوی آسمان تو بگیرم و از ته دل فریاد بزنم " یا الله ! " .. " یا الله ! " .. " یا الله ! " و تو که چشمان بارانی پر غصه ی مرا می بینی و دل کوچکم را که چون پرنده ی زخمی ،‌ بی صدا مانده است و تو که فریاد دادخواهی مرا می شنوی ، حتما به گریه های من پاسخ خواهی داد و حتما خواهی گفت " بگو ! بنده ی من چه می خواهی ؟ " خدایا باران می خواهم .. باران رحمت تو را .. آفریدگارا ! پروردگارا ! اگر باران رحمت تو ببارد یعنی که تو حاجات مرا برآورده ای .. یعنی غصه هایم شسته شده و چشمانم روشن گشته اند .. یعنی .. " خدایا باران رحمتت را می خواهم ! "

*  امشب به دور از تمامی باید ها و ناباید ها و جدا از هر چیزی که واقعیت نام داره ،‌ من و تو با
همیم .. من ، تو ، خدا و یه آسمان بزرگ پر از ستاره های رقصون و چشمک زن .. می دونم که بی نظیرترین خلوت دنیا رو خواهیم داشت و هیچ کس و هیچ چیز نمی تونه این لحظه ها رو از ما و ما رو از هم بگیره ،‌ باور کن ! .. پس تا ..

تو اینجایی بگو گمشه ستاره
بگو شب تا دلش می خواد بباره
دوباره رخت عریانی به تن کن
بگو آینه مکدر شه دوباره
کنار تو پره آواز قلبم
غزل بارونه جانم از حضورت
به من تا می رسی گل میده لحظه
گلستون میشه ساعت از عبورت
توی شب کوچه های ترس و پرسه
من و پیدا کن از اندوه آواز
کنار مرگ خاموش کبوتر
منو پیدا کن از رویای پرواز
تو اینجایی که نوارنی شه اسمم
به من برگرده خورشید شبانه
که من دیوانه شم از خواستن تو 
جهان رنگین کمون شه از ترانه
به من چیزی بده از موج و شبنم
به من چیزی بگو از ماه و ماهی
صدام کن تا که در وا شه به رویا
که رد شم از شبستان تباهی

( ب. مرتضوی )