به یاد نگارنده ع ش ق 

                                

الان اولین باریه که دلم می خواد به جای این خونه یه جای خلوت تر و دنج تر ،‌ حرفای دلمو می زدم . مدتیه با این کلبه کوچیک پرخاطره غریبگی می کنم . آرامش و امنیت که از بین بره دیگه نمی شه اون راحتی سابق رو دنبال کرد ، حتی اگه تمامی آیتم های قبلی باز هم برگرده و همه چیز مثل روز اولش بشه . نمی دونم تا حالا چند دفعه در زندگی احساس بیهودگی کردی یا تا چند بار بودنت رو بی دلیل ترین کار دونستی ، حتی نمی دونم این احساس های متفاوت و 
نه چندان جالب رو دیدی یا نه اما من مطمئنم یه زمانی بیش از اون حدی که باید این وقایع یا بهتره بگم شرایط بد رو تجربه کردم . امشب برای اولین بار موقع صحبت با تو ،‌ یه بغض خفه کننده داشت گلومو وحشتناک می سوزوند . شاید اگه تو هم در موقعیتی مشابه وضعیت روحی بد من بودی اینقدر با قاطعیت نمی گفتی " دیگه هیچ وقت این کار رو نکن " البته مطمئن باش من نه حالا و نه هیچ وقت دیگه همچین کاری رو تکرار نمی کنم ،‌ ولی ای کاش ..

کفر گفتم ،
همه‌ جا فریاد کشیدم:
خدا نیست !
و خدا ،
از قعر مغاکی داغ
زنی آفرید
آن سان که به تماشای‌اش
حتی کوه
رنگ پریده می‌لرزید.
و خدا گفت :
عاشق ‌اش خواهی بود.
و مردی خسته
در پرتگاه زیر آسمان
دگر باره وحشی فرو مُرد . 

( مایاکوفسکی )
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد