به یاد نگارنده ع ش ق

                                        AX036266 - Distraught Executive in Empty Office

گریستم برای تو
به وسعت تمامی دلتنگی های دنیا
گریستم برای تو 
به وسعت تمامی فاصله های دنیا
گریستم برای تو
به وسعت تمامی احساسات دنیا 
گریستم برای تو
به وسعت تمامی مهربانی های دنیا 
گریستم برای تو
به وسعت تمامی برگ ریزان های دنیا
گریستم برای تو
به وسعت تمامی شبنم های دنیا
گریستم برای تو
به وسعت تمامی باران های دنیا
گریستم برای تو
به وسعت تمامی عاشقهای دنیا 
اما تو ،
حتی به وسعت ِ هیچ ، هم ،
به پیشواز اشک هایم نیامدی !
آه ..    
آه خدا ..
آه خدا ، دلم ..   
آه دلـــــــــــم ! 

* دیشب با اینکه با یه آرام بخش قوی خوابیدم اما کابوس  ِ خیلی بدی دیدم جوری که تا چند ساعت بغض کردم و اشک ریختم .. خدایا ! نمی دونم چه صلاح و حکمتی توی کارات هست که  ولی اینو بدون که حق من این نبود ..
نظرات 11 + ارسال نظر

salam
ajab shere zibaii bood
bebakhshid dir behet sar zadam
dar zemn omidvaram ke dige kaboos nabini
Ya hagh

۱مرده 1383/06/06 ساعت 12:19 ب.ظ http://1morde.persianblog.com/

وقتی که رفتی حس کردم که تنها می مانم
وقتی که رفتی فهمیدم که دلم از دستم رفت
وقتی کهرفتی فهمیدم که سرم شانه نوازش گرش را از دست خواهد داد
وقتی که رفتی فهمیدم من هم رفتم
وقتی که برای آخریت بار از خم کوچه عبور کردی روحم من هم پر کشید
ولی به خودم امید دادم
به خودم وعده دادم که بر می گردی
ولی دلم چیزی را کم داشت که کاملا اونو حس کردم
خودم حس کردم که قصر آرزوهایم خراب شد
خودم حس کردم که دیگر کسی نمی تواند مثل او دوست داشته باشد
اری
واقعا دوست داشتنت بی ریا بود
بی ریا دوست داشت
بی ریا عاشق شد
بی ریا مهر ورزید و بی ریا هم رفت
درست مثل قاصدک
اری قاصدکم رفت و من هم هم تنها شدم
قاصدکم رفت و قصر آرزوهایم خراب شد
قاصدکم رفت و دلم به انتظار برگشت او ماند تا مرد
به راستی بعد تو چه باید می کردم
من هم مردم دلم هم به همراه تو مرد
نمی خواست کسی را دیگر مثل تو دوست بدارد
وقتیک هرفتی نمیدانم چرا دلم هم رفت
وقتی که رفتی نمی دانم چرا دستانم دیگر توان نوشتن کلمات شاد را نداشت
وقتی که رفتی بارها با چشمانم جنگیدم
که چرا باز هم توان دیدن را دارند
بارها با خودم جنگیدم که چرا من مانده ام
بارها با دستانم جنگیدم که چرا هنوز توان نوشتن را دارند
از وقتی که رفتی بارها دفتر شعرم با قطرات اشکم مزین می شد
از وقتی که رفتی دیگر توانم نوشتن را هم نداشتم
مگر اینکه دلم واقعا هوای تو را می کرد
تنها آن زمان بود که می نوشتم آن هم فقط برای تو
از وقتی که رفتی دیگر چشمانم نتونست غیر از تو رویاهاش تو رو ببینه
از وقتی که رفتی دلم معبد و معبودش را از دست داد
مدام بهانه تو رو می گرفت
به او می گفتم که رفته، برای همیشه از پیشم رفته
ولی ساده دل قبول نمی کرد
هجران تو را باور نداشت
می گفت که تمام وجودش بوی تو را می دهد
برای همین می گفت که تو هم هستی
از چشمانم متنفر بودم
که چرا از همان لحظه اول برایت اشک نریخت
می دونی دیگه نمی خواستم اونها رو باز کنم
ازشون متنفر بودم
آخه می دونی روزی که برای اخرین بار دستت رو روی اونها کشیدی
و گفتی که قطره اشکت بوی عشق می ده
فکر کردم چشمام از خودم عاشق تر هستند
نمی دونم شاید دوامشون تو عشق خیلی بیشتر از سیاوش بوده
شاید چون خیلی دوستت داشتن نتونستن باور کن
شاید هم عزیز معجزه دستهای تو بوده
اره مطمئنم که معجزه دستهای تو بوده

فرهاد 1383/06/06 ساعت 09:13 ب.ظ http://little-samurai.blogspot.com

خواهر جون...واقعا توان ندارم که در جواب حرفهایی که زدی چیزی بگم...به شدت دارم با سرنوشتم می جنگم...فقط اگه اهل دعا و نمازی ازت خواهش می کنم برام دعا کن...دعا کن خدا نظری به من بیاندازه...می ترسم این دوشنبه بیاد و بگذره ولی من نتونم همپاش ادامه بدم...هیچ کس بهم نگفته ولی دلم گواهی می ده که آرزو همین دوشنبه می ره....خدا به دادم برسه اگه این طور باشه....موفق باشی و ممنون که سر زدی...در پناه خدا.

آسمان 1383/06/07 ساعت 08:39 ق.ظ

چی شده نازنین دلم؟؟؟چی شده مامانی؟؟؟چرا باید با خوردن قرص بخوابی؟؟؟چرا کابوس دیدی؟؟؟من دارم الان از نگرانی میمیرم.تو رو خدا برام پی ام بده ببینم چه اتفاقی افتاده...منتظرم نذاریا...

Mohammad 1383/06/08 ساعت 05:10 ق.ظ http://gharibe63.persianblog.com

خواب و بیداری من کابوس تو بود. بی شک مرگ من از کابوس تو بود. خیلی زیبا بود.

محیا 1383/06/08 ساعت 01:55 ب.ظ http://mehrabooni.persianblog.com

سلام گلروی نازنین...من همیشه میام پیشت.ولی گاهی اوقات نمی تونم برات کامنت بذارم..نمیدونم چی باید بگم.منم خیلی وقتها به خدا گفتم که این حق من نبود...خیلی وقتها همه وجودم از شک پر شد...اما بازم به خودم دلداری میدم که من از حکمت خدا خبر ندارم....شاید این تنها راه باشه که یه کم آرامش بگیریم....امیدوارم که آرامش بهت برگرده.بازم پیشم بیا.

مسعود 1383/06/08 ساعت 06:35 ب.ظ http://f-m.persianblog.com

سلام مهربان آری دیگه اون وبلاگ قبلی برا همیشه بسته شد و این به جاش اومد اون هیچوقت باز نمیشه و دیگه اینوهیچوقت نمیبندم بیا تا اولین کسی باشی که به من سر میزنی ضمنا لینک آخر قصه عشق ر و هم عوض کن اگه زحمتی نیست

بامزی 1383/06/09 ساعت 12:00 ق.ظ http://zs-star-b.pershianblog.com

سلام دوست خوبم. نمی دونم چه بلایی سر دل مهربونت اومده اما خدا هیچ وقت دوست نداره بنده هاش اذیت بشن. پس بدون توی این کارهاش صلاحی هست. مواظب خودت باش

سلام گلرو جون . آره حق این نبود پس عدالت خدا کو ؟ مارو نمی بینه ؟ اما بعضی وقتنا با این فکر احمقونه خودمو آروم میکنم که شاید واسه اون این بهترین کار بود . گلرو جون چی شدده ؟ تمومش کردی ؟

غریبه 1383/06/10 ساعت 11:41 ق.ظ http://soa.persianblog.com

به جُست‌وجوی ِ تو
بر درگاه ِ کوه می‌گریم،
در آستانه‌ی ِ دریا و علف.


به جُست‌وجوی ِ تو
در معبر ِ بادها می‌گریم
در چارراه ِ فصول،
در چارچوب ِ شکسته‌ی ِ پنجره‌ئی


که آسمان ِ ابرآلوده را




قابی کهنه می‌گیرد.




. . . . . . . . . .


به انتظار ِ تصویر ِ تو


این دفتر ِ خالی




تا چند


تا چند




ورق خواهد خورد؟





جریان ِ باد را پذیرفتن
و عشق را
که خواهر ِ مرگ است. ــ



و جاودانه‌گی




رازش را




با تو در میان نهاد.



پس به هیئت ِ گنجی درآمدی:


بایسته و آزانگیز




گنجی از آن‌دست


که تملک ِ خاک را و دیاران را




از این‌سان




دل‌پذیر کرده است!




نام‌ات سپیده‌دمی‌ست که بر پیشانی‌ی ِ آسمان می‌گذرد
ــ متبرک باد نام ِ تو! ــ


پسرک تنها 1383/06/10 ساعت 02:34 ب.ظ http://asemanesaf.tk

سلام عزیز ..........باز هم به تو که تونستی بغضت رو بترکونی و اشکی بریزی ....ولی من چی ........از وقتی یادم میاد یه خواب درست نرفتم .....همش کابوس میدیدم ..........چند وقتی میشه شبی یک ساعت هم خواب ندارم .....ایا حق من از زندگی اینه ؟؟؟؟؟ .......یه پسر ۱۸ ساله چرا این طوری باید باشه ؟؟؟؟؟؟ .......زیاد حرف زدم معذرت .........موفق و شاد باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد