به یاد نگارنده ع ش ق
 
                           

با چشمانی خسته ،
به آنچه دور و برم 
عرض اندامکی می کند ، 
بی هوا ، نگاهی می اندازم ..
همه جا بوی انزوا می دهد ،
بوی نای ِ خالی و تهی 
بوی پوچی نفرت انگیز یک نهلیست .
سکوتم طعم گس  ِ کُناری کال می دهد .
لامُروتی دقایق همه چیزم را به تاراج برده ،
سرد و قاسی ام کرده ،
تهذیب شده ام از کینه و تزکیه از نفرت ،
مهربانی و عاطفه ی احساسم خشکیده .
دور گشته ام از طلب خدا و هر چه نام  ِ ایمان دارد
و پر از موی باریکی که از اعلی به اسفل پرتم کرد .

( ه .. ـ شهریور ۸۳ )

نظرات 3 + ارسال نظر
پسرک تنها 1383/06/04 ساعت 02:37 ب.ظ http://asemanesaf.tk

سلام عزیز ..........من هم از بس این چیز ها رو دیدم ........خسته شدم .......همش سیاهی ......همش زشتی ........پس قشنگی ها کجا رفتن ؟؟؟؟؟ .....کی میشه وقتی نفس میکشی بوی لاشه و نم و نا رو حس نکنی ؟؟؟؟؟ ....... موفق و شاد باشی

آسمان 1383/06/04 ساعت 03:10 ب.ظ

دلم گرفته نازنین...نیومدی جشن تولدم؟؟؟مامانیت الان بیشتر از همیشه به بودنت احتیاج داره.

فرامرز 1383/06/04 ساعت 03:57 ب.ظ http://farasolove.blogsky.com

سلام ...لرزش دست برای عاشق ماندن نشان عاشقی است ...چشمان خسته نگاه را بسان کبوتری که بال بال میزند ...عشق را تقدیر میشود ...تا روزی مهربانی و عاطفه سراسر خانه را به اثبات عشق فراگیرد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد