طلوع من ! وقتی غروب پر بزنه ، موقع ِ رفتن منه (۱) !

به یاد نگارنده ع ش ق 

                                    Camel Train through the Sahara Desert
        
         

هوا ابریست ...
ابر می خواهد ببارد ، اما اجازه ندارد !
من جای او می بارم ،‌ ساده و بی منت !
تازگی ، اشک واژه ام شده ...
می دانم ، هیچ گاه شاعر نخواهم شد  !
آخر کلمات مهمل مرا چه به شعر و شاعری !
در انتهای افق چشمانم ، غروب لانه کرده ...
وقت الوداع با خانه و غزل رسیده ...
می بینی ! چقدر زود دیر می شود !
تا چشم برهم زنی باید بروی و
اشک مجالی برای آخرین کلامت نمی دهد ...

همیشگی ترین طلوعم ، ســـلام ...

گفته بودم وداع نزدیک است ... شاید زمان زیادی تا جاری شدن واژگانم نمانده باشد ... سه ، چهار غروب دیگر شاید ... می بینی ! ... هر آمدنی یک رفتنی دارد ... تک تک ِ مان به نوعی  مسافریم ... آنقدر بغض دارم که نوشتن را برایم مشکل می کند ... نگو " خودت را بیش از حد  میازاری " ... نـــه ! ... اگر تو هم جای من بودی شاید اینگونه عمل می کردی ، شاید هم نه ! نمی دانم ! اما باور کن همیشه دوستت داشتم و دارم ... شاید نتوانسته باشم ثابت کنم آخر من به جز چند واژه خط خطی شده چیزی نداشته ام ... سهم من و تو از بودنمان تنها چندین رویا و خاطره شیرین است ... همیشه وقت رفتن علایقمان اوج می گیرد ... وقتی می خواهیم دور یا جدا شویم می فهمیم چقدر به یکدیگر دلبسته و عاشق بوده ایم ...

ادامه دارد ...        
نظرات 3 + ارسال نظر

یعتی چی ؟!؟!!!!

احمد 1383/04/16 ساعت 07:23 ق.ظ

خیلی قشنگ!
واقعا هم موقع رفتنا آدم می فهمه!
همیشه وقت رفتن علایقمان اوج می گیرد

مهدی 1383/04/16 ساعت 12:34 ب.ظ

طلوع من وقتی غروب سر بزنه موقع رفتن منه
پر زدن غروب اغاز است.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد