احساس من اینگونه نوشت

به یاد نگارنده ع ش ق
چقدر دلم تنگ است ...
برای دیدنت ...
برای داشتنت و برای ...
چقدر دلم تنگ است ...
چقدر دوستت دارم ...
چقدر مهربانی و دوست داشتنی ...
" ای که در خوبی و پاکی چلچلراغ آسمانی "
این روزها نمی شود گفت شادم و می خندم
غمگینم ، از غم تو
غم تنهایی و بی کسی تو کمرم را شکانده ...
تا خورده ام ... مثل برگی در باد ...
عجب روزگار غریبی است نازنینم
من اینجا صامت و بی حرکت ... تو آنجا رونجور و حزین
می خواهم برخیزم
فارغ از تمامی بایدها و نبایدهایی که از دورمان کرده ...
دوست دارم دوباره شوم همان دختر نترسی که 
شعله آتش هم حریفش شیطنتش نبود ...
می دانی چرا نترس ...
آخر برای رسیدن به تو باید چون تو شجاع و دریا دل بود ...
دلم تنگ است ...
آنقدر تنگ که ستاره دیگر نمی گوید
" دیگه نبینم دلت بگیره کوچولوی بی طاقت "
اما من بزرگ شده ام ... یادت هست ؟! 
خودت گفتی ... رشد کرده ای ... خانوم شده ای ... خود تو ...
ماه هم روی برتافت از خجالت ... دیدی ؟! ...
شرمنده شد که تو را در این حال می بیند ...
ماه که مهربان بود ؟! نبود ؟! 
پس چرا گذاشت عزیز دل من درد بکشد ...
ماه که به من قول داده بود ... قسم خورده بود ...
قسم شکاندن مجازاتش بی مهریست، ماه ! می دانستی ؟!
راستی خدا اگر قسم شکاند چه ؟! کسی هست که مجازاتش کند ؟! 
نمی دانم ... نمی دانم ... نمی دانم ...
خداوندا چقدر دلم تنگ است ...
برای دیدنت ...
برای داشتنت و برای ...
چقدر دلم تنگ است ...

* اجازه دارم وقتی خوابی ببوسمت ؟! چون معصومیتت وقته خواب برام آرزو شده ...
* اللّهم  ...
* کاش قاصد حضرت معصومه پیغاممو ببره ... خانوم تهرانی میگه " خانوم معصومه همیشه حاجت روا می کنه ... "

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد