گلک و ستاره

به یاد نگارنده ع ش ق
سلام به خودم، سلام به همه و  هیچکس و سلام به ...........
امروز میخوام واسه خودم، واسه دل تنهای خودم یه قصه بگم.از اون قصه ها
که مامان جونم شبا وقت خواب برام تعریف میکرد...دلم واسه بچگیام یه ریزه 
شده...برای شبایی که بخاطر مدرسه ام مجبور بودم خونه مامان جون اینا بمونم
و تا صبح حتی پلک هم نمیزدم....چه روز و شبایی داشتم....
و اما قصه امشب......
یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود غیر از خدای مهربون هیچکس نبود یا نه چرا انگار 
یه کوچولوی تنها به اسم گلک بود. گلک کوچولوی قصه ما خیلی مهربون و ساده 
بود . این گلک خانوم ما توی آسمون به این بزرگی یه دونه ستاره داشت که خیلی دوستش داشت. روزا از صبح می شست لب پنجره و انتظار اومدن ستاره خندونشو 
می کشید. گاهی وقتا دم غروب که پایان انتظار نزدیک میشد قلب کوچولوش مثل
یه گنجیشک کوچولو شروع می کرد به تپیدن. بعضی وقتا احساس میکرد قلب 
مهربونش میخواد حصار کوچولوشو بشکنه و بپره بیرون. گلک ما این حالتو دوست داشت آخه توی اون لحظه هیجان خاصی همه وجودشو پر میکرد که با هیچی قابل وصف نبود.یه شب که آسمون پر ستاره قصه ما از همیشه آبی تر و خوشگلتر بود 
ستاره به گلک گفت: گلکم امشب میخوام یه چیزی بهت بگم اما نمی دونم چه جوری 
بگم که ناراحت نشی......
گلک که ته دلش یه خورده شور میزد با یه لحن به ظاهر شاد گفت : ستاره خندونم 
هرچی دلت میخواد بگو من قول میدم دختر خوبی باشم و ناراحت نشم .
ستاره جواب داد : آخه....آخه ....آخه میدونی چیه من مجبورم به خاطر یه کار مهم
از پیش تو.....یعنی برم یه سیاره دیگه
گلک از ناراحتی زبونش بند اومده بود اما سعی کرد قافیه رو نبازه و گفت : کجا 
میخوای بری ستاره قشنگم آخه من دلم واست تنگ میشه....آخه من اگه یه روز
تورو نبینم از قصه دق میکنم..آخه.......
ستاره با یه لبخند تلخ گفت : خوب دل منم واسه تو تنگ میشه گلک مهربونم اما
خوب چاره جیه من مجبورم اما هرجا برم دوستت دارم .....دوستت دارم...
و اینجوری شد که ستاره خندون رفت و دل گلکو هم با خودش برد............
گلک هم از وقتی ستارش رفت دیگه لباش نمی خندید و همیشه ابرای چشمام بارونی بود و هوای دلش طوفانی........از صبح کارش شده بود که بیاد لب پنجره
و منتظر برگشت ستاره کوچولوش بشه چون امید داشت که ستارش بالاخره
برمیگرده....یه شب که بیشتر از همیشه دلتنگ یار مهربونش بود ماهو توی آسمون
دید و از ستارهش به ماه اینجوری شکایت کرد
سلام ماه خوشگلم! ماه قشنگم میشه ستارمو برگردونی پیشم آخه دل کوچیک من
دیگه طاقت دوری ستارشو نداره آخه ستاره ......................
اما ماه گفت : گلک من، عزیز من قصه نخور ستارت برمی گرده بهت قول میدم....
از اون موقعست که گلک قصه ما پشت پنجره ایستاده تا اینکه ستارش بیاد و این
انتظارش تموم شه ......گلک منتظره تا یه روزی ستارش دلش هوای پنجره خونه
گلک اینا رو بکنه و بازم مثل قدیما سرشب با چشمک بیاد سر قرار همیشگیشون
....گلک منتظره تــــــا...................گلک می خواد تا دنیا دنیاست همونجا به انتظار
ستارش بمونه تــــــــــا...........
قصه ما به سر رسید اما بازم مثل همه قصه کلاغه به خونش نرسید....یعنی میشه 
یه روز کلاغه هم به خونش برسه؟؟!!! مامان جون که میگفت بالاخره یه روزی میرسه پس حتما میرسه....   
نظرات 1 + ارسال نظر
امین 1382/07/09 ساعت 01:45 ب.ظ http://loveanddie.persianblog.com

سلام
خیلی قشنگ بود وبلاگم داره ژشه میپرونه!!!!
وقت داشتی یه سر بزن ثواب داره

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد