مصاحبه ( ۱)

به یاد نگارنده ع ش ق
از نگاهش خستگی و غم میباره.....به احترام اون یه خورده مکث کردم تا نفسی تازه کنه.
تا چند ثانیه هردومون به استقبال سکوت رفتیم بعد از اون با یه حالت مردد ازش پرسیدم:
"میتونم خواهش کنم خودتونو معرفی کنید". یه نگاه سرد و بی فروغ بهم انداخت و گفت:
"یه پنجره با یه قفس، یه حنجره بی همنفس"  با یه عالمه تعجب پرسیدم:" عذر میخوام متوجه نشدم از کجا تشریف آوردید؟ " و دوباره همون جوابهای گنگ "من از تبار غربتم از آرزوهای محال" از جواباش کلی جا خوردم اما به روش نیاوردم و سکوت کردم .حرفاش، ظاهرش و مهمتر از همه اون نگاه سرد و عاری از هر نوع حسش، بد جوری حس کنجکاویمو قلقلک میداد ، به خاطر همین دوباره ازش پرسیدم:" از کجا اومدین و در حال حاضرچیکار می کنید؟ " دوباره همون نگاه بی تفاوت و صدایی که لحنی خش دار به خودش گرفته بود..." توی این مثلث غریب ستاره ها رو خط زدم ،دارم به آخر میرسم از اونور شب اومدم" و سکـــــوت ممتـــــد"داغ ترانه توی نگام...شوق رسیدن توی تنم...توی حجم این قفس....منتظر پرزدنم " و بــــــاز سکــــــــوت گویـــــا تر از سخـــن..
این بار منتظر نشستم تا خودش سر صحبت رو باز کنه اونم بعد از یه مکث مبهم بالاخره به
حرف اومد و گفت:"من همون جزیره بودم خاکی و صمیمی و گرم......یه عزیز دردونه بودم پیش چشم خیس موجا.....یه نگین سبز خالص توی انگشتای دریا " و صداهای مبهم  زمزمه وار" تا که یک روز تو رسیدی توی قلبم پا گذاشتی "....... " هرگز نخواستم که به داشتن تو عادت بکنم بگم فقط مال منی به تو جسارت بکنم " و البته " هرگز نخواستم که تورو با کسی قسمت بکنم " اما " هجرتت اوج صدامو از فراز شاخه آویخت" دیگه کلی اعصابم آب روغن قاطی کرد میخواستم ...........
                                                                          واین مصاحبه ادامه دارد.......

نظرات 1 + ارسال نظر
نازنین 1382/07/03 ساعت 11:12 ق.ظ http://Nazanin.blogsky.com

پس لینک به ما چی شد ؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد