فراموشی

به یاد نگارنده ع ش ق
انگاری همین دیروز بود که نسیم ازم پرسید کیم!!! انگاری همین چند لحظه پیش بود که
باد ازم می پرسید از کجا اومدی و اومدنت واسه چی بود!!! پس چرا من اون موقع جوابی
واسه سوالاشون پیدا نکردم من که همه این جوابا رو حفظ بودم!!!مثل اینکه یادم رفته بود که من یه آدم زمینیم که کل زندگیشو توی یه پیله تنهایی سپری کرده بود.... انگار
یادم رفته بود یه موجود مهربونتر از همه مهربونا منو با یه مداد گلی نقاشی کرد... مثل اینکه فراموشم شده بود که اومدم مهربونیو به آدما یاد بدم...چرا فراموش کردم بگم، اومدم تا بگم ای آدمای دنیا زندگی همه جورش خوشکله چه زیاد باشه چه کم....باید به دوردستا بریم به انتهای مهربونی،به اقیانوس عشق به دریای محبت... باید توی این راه یه کوله بار بزرگ از نون صبر،شکیبایی و تحمل و آب توکل همرامون باشه.....باید یابد بگیرم محکم و شجاع و جسور باشیم.... باید یاد بگیریم از مشکلات و سختیا  نترسیم. باید یاد بگیریم که حال برای ماست پس ازش نهایت استفاده رو ببریم. باید به آینده نگاه کنیم و با قدرت بسوی فرداهای پر از عشق بدویم....
نمیدونم چرا یادم رفت؟؟؟!!! شاید..........             
نظرات 1 + ارسال نظر
هالاو 1382/06/27 ساعت 04:29 ب.ظ http://hallowsky.blogsky.com

salam
aval shodam
bazma migam baz 2 bare migam webloget kheyli ghasange
hamintor neveshtehat

be omide didar dooste aziz

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد