سردرگم

به یاد نگارنده ع ش ق
همه چیز از یادم رفته است هیچکس را نمی شناسم همه برایم غریبه اند حتی خودم.......
فقط می دانم که دیر گاهیست چشمانم با شبنم خواب آلود یک ستاره همصدا شده است
اما دلیلش را نمی دانم. سعی می کنم به خاطر آورم دلیل سنگینی حجم این همه بغض و ناراحتی را اما انگار بر عبث می پایم........ تنها چیزی که به یادم مانده تنهایی و بی کسیم است مثل اینکه یکی مرا به تنهایی نیلوفری آبی بخشیده است یا اینکه مرا به مردابی کشنده تبعید نموده اما این شخص کیست و به چه دلیل مرا با این ظلمت دلخسته همنشین ساخته است نمی دانم.تنها حس برجای مانده کنده شدن قسمتی از روحم توسط اوست..... نه انگار قلبم را هم با خود برده است چون دیگر تپشهای منظم آن را حس نمی کنم انگار او هم با مرگ هم آغوش شده است........... کاش به یاد آورم چه بر من گذشته است...........
خدایا کمکم کن......کمکم کن....کمکم کن

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد