شام مهتاب

به یاد نگارنده ع ش ق
تو اون شام مهتاب کنارم نشستی اجب شاخ گل را به پایم شکستی
قلم زد نگاهت به نقش آفرینی که صورت گری را نبود این چنینی
پریزاده عشقو مه آسا کشیدی خدا را به شور تماشا کشیدی
تو دونسته بودی که چه خوش باورم من
شکفتی گفتی از عشق پرپرم من
تا گفتم کی هستی تو گفتی یه بی تاب
تا گفتم دلت کو تو گفتی که در یاب
قسم خوردی بر ما که عاشق ترینی تو یک جمع عاشق توصادقترینی
همون لحظه ابری رخ ماه آشفت با خود گفتم ای وای
مبادا دروغ گفت
گذشت روزگاری از اون لحظه ناب که معراج دل بود به درگاه مهتاب
درون درگه عشق چه محتاج نشستم
تو هر شام مهتاب به یادت شکستم
توازاین شکستن خبر داری یا نه؟؟؟
 هنوز شور عشقو به سر داری یا نه؟؟؟؟؟ 
هنوزم تو شبهات اگه ماه هو داری
من 
اون ماه هو دادم به تو یادگاری

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد