دست سرنوشت

به یاد نگارنده ع ش ق
دنگ....،دنگ....
ساعت گیج زمان در عمر شب
می زند پی در پی زنگ
زهر این فکر که این دم گذر است
می شود نقش به دیوار رگ هستی من.
لحظه ام پرشده از لذت
یا به زنگار غمی آلوده است.
لیک چون باید این دم گذرد،
پس اگر بگریم 
گریه ام بی ثمر است.
و اگر می خندم  
خنده ام بیهوده است.
زندگی سرابی بیش نیست(دارم بهش معتقد میشم)
دنگ....،دنگ.....
لحظه ها میگذرد.
آنچه بگذشت، نمی آید باز.
قصه ای هست که هرگز دیگر
نتواند شد آغاز(قصه دیگه تموم شد)
دنگ.............
فرصتی از کف رفت.
قصه ای گشت تمامممممممممممممممممممممممممم
آخرش هم میشه فراموشی به همین راحتی!!!!!!!!!! منم میشم مات بازی تقدیر به همین راحتی!!!!!!!!!!!!!راستی من درست مهرهای زندگیمو حرکت ندادم یا تقدیر خیلی حرفه ای بود؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ بازم مثل همیشه نمی دونم ....................
و دنگ............دنگ............باز هم دنگ..............
نظرات 1 + ارسال نظر
محمد 1382/03/22 ساعت 08:40 ب.ظ http://shagarian.blogsky.com

جالب بود.
دنگ .... دنگ
و پس از چند لحظه سکوتی ترسناک
..............ددددددننننننننننننننگگگگگگگگگگ........

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد