!!!

به یاد نگارنده ع ش ق
 
عزیز دل هیوا سلام ...

                                             AAJY001017 - Woman Crouching Beside Window

مهربون من حالت خوبه ؟! خوبی آقا ؟! ... اگه بدونی چقدر دلم واست تنگ شده ... بازم مثل همیشه دارم دنبال یه شروع میگردم ... یه شروع خوب ... دیدی وقتی دنبال یه چیزی می گردی که نیاز فوری بهش داری بدتر گمش می کنی ... حالت منم یه جورایی اینجوریه ... عزیز دلم ... امشب دلم گرفته ... یادته همیشه چقدر باهات درد و دل می کردم ... مهربون دلم ... عزیزترینم ... شاید امشب یکی از شبایی بود که فقط و فقط حضور تو رو می خواستم ... امروز تنهای تنها رفتم ساحل ... باید آروم میشدم ... حس کردم فقط توی ساحل من و تو باهم تنهاییم ... جایی که هیچ بنی بشری جرات نکنه خلوتمونو بهم بزنه ... امروز روز وحشتناکی بود ... همه بد شده بودن ، حتی خودم ... فقط بابا خوب بود ... بابا مثل همیشه مهربون بود ...  می دونی عزیزم ... بابا امروز واسه چندمین بار گفت هیوا بگو تو چرا غصه می خوری ؟! ... با چشمای پر اشک فقط نگاش کردم و سکوت ... سکوت ... سکوت ... من حق ندارم بابای عزیزمو نگران کنم ... توی ساحل فقط گریه کردم ... باید این بغض لعنتی یه جایی می ترکید ... پس چه بهتر که پیش تو ... امشب احساس خوبی ندارم ... حس اینکه باید ۲ هفته ازت دور باشم داره مثل خوره می کشتم ... مامان جون گفته تا امتحانات بیا پیشم ... نمی دونم ... نمی دونم ... دلم بهونتو می گیره ... من از خداحافظی متنفرم ... من دلم واسه خونمون، درد و دلام ،‌ اشکای دلتنگیم تنگ می شه ... من دلم واسه غر زدنام تنگ میشه ... من دلم واسه تنها عشق زندگیم تنگ میشه ... من دلم واست تنگ میشه ... راستی دریا هم مثل تو آروم و مهربون بود ...  عزیز دلم ... بهترینم ... گل من ...مهربونترینم ... خیلی دوستت دارم ... خیلی ... خدایااااااااااااااااااااا ....

شب سردیست و من افسرده
راه دوریست و پایی خسته
تیرگی هست و چراغی مرده

می کنم تنها از جاده عبور
دور ماندند ز من آدمها
سایه ای از سر دیوار گذشت
غمی افزود مرا بر غمها

فکر تاریکی و این ویرانی
بی خبر آمد تا با دل من
قصه ها ساز کند پنهانی

نیست رنگی که بگوید با من
اندکی صبر سحر نزدیک است
هر دم این بانگ بر آرم از دل
وای این شب چقدر تاریک است !

خنده ای کو که به دل انگیزم
قطره ای کو که به دریا ریزم
صخره ای کو که به دام آویزم
مثل این است که شب نمناک است

دیگران را هم غمی هست به دل
غم من لیک غمی غمناک است
هر دم این بانگ بر آرم از دل
وای این شب چقدر تاریک است !

اندکی صبر سحر نزدیک است !
اندکی صبر سحر نزدیک است !
اندکی صبر سحر نزدیک است !
اندکی صبر سحر نزدیک است !

** امشب میایی پیشم ؟! گریه های من شونه هاتو می خواد ... عزیز دلم ...

کلید شروع

به یاد نگارنده ع ش ق



تنگ بلور بی ماهی
 مشتی روشنی
شمعدانی نقره
پیاله ای ترانه
گل اطلسی
سیبی کال 
کاسه آب
آسمان
ستاره
پیمان
آینه

...

* به نظرت برای یک شروع کافیست ؟! 

رویا !

به یاد نگارنده ع ش ق

                            


صدای پای شب می آید ، مشتاق و آبی !
با نسیمی از عطر آرام تو ! 
حضور زیبا و پر تپش تو !
هنوز هم وقتی می آیی قلبم پر شورتر می تپد
و اشکهایم صادقانه تر !
به شمار لحظات تنهاییم ، عاشقانه نگاهت می کنم ،
نگاهت مهربانست و پر از عشق ، چون همیشه !
به قدر ثانیه های بارانی خاطره هامان ، بی صبرانه می بویمت ،
دوست دارم بدانم بوی دلتنگی می دهی یا نه !   
به تعداد نفسهایی که در حسرت اقتدارت می سوختم ،
ملتمسانه و محکم در آغوشت می گیرم ، 
آغوشت گرم و بیقرارست برایم ، هنوز !
با خدایم عهد بسته بودم اگر بیایی ، 
همه هستیم را به پای عشق تو بریزم ... 
و حالا ، در رویاهایم ، تو با من و در کنار منی !
" سلام عزیزم ! صبحت بخیر ! "

من و کلمه هام

به یاد نگارنده ع ش ق

                             Orléans (Val de Loire)

* دیشب به یاد تو 
   آسمان را به جستجوی مهربانیت بوییدم ...
   سرت را روی شانه ام بگذار 
   به خداوند عالم سوگند
   دیگر برایت نه حافظ می خوانم و نه سهراب ،
   فقط تو ... شعر تو را خواهم گفت ...
   باور کن ...

* نگاهت پر است از احساس و مردانگی ،
   و چشمان پر غرور و مهربانت 
   مرا از قعر عزلت به فراسوی شادمانی ،  
   حتی تا عظمت پروردگارم می برد ...

* عشق تو نخستین ترانه ایست 
   که مرورش دل بی تاب و بیقرارم را
   تپشی تندتر از ستاره ها می‌بخشد
   ای کاش من ، 
   برق دو چشمانت را دزدیده بودم
   و صداقت آشکار نگاهت را بر قلب عاشقم حک می کردم ...

*  عشق تو چنان لطیف و مهربان است
    که اگر بخواهم دفترم را پر از شعر تو کنم 
    قلم از ابراز احساسات من عاجز می ماند ...

باران اشک !

به یاد نگارنده ع ش ق 

                        
 
* پیشکش تنها امید زندگانیم که جز دلی بیقرار و مشتی واژه چیزی در طبق اخلاص ندارم * 

امشب دل آسمانم بارانیست ، من نیز هم !
نمی دانم ! شاید دلتنگی وسیعی داشته باشد !
آرام و بیصدا می گرید بلکه ، گشایشی پدید آید ...
ممکن است اشکهایم میان قطراتش گم شوند ...
یا شاید بشویدشان آنگونه که ، 
هیچ کس نداند شبی هوای چشمان من ابری بود ...
اما نه تو ، تو حتما می دانی ... 
شک ندارم، فردا که ببینمت ،
به نمناکی آسمان چِشَم پی خواهی برد ...
آری !

( ه ... )

هوای خانه چه دلگیر میشود گاهی !

به یاد نگارنده ع ش ق 
 
                     عکس رو حال کن

حرف دل ...
گفته باید شود ! شنیده ، نیز هم !
هی فلانی ! 
دو ، سه خطی بنویس ! 
ساده تر ! رنگین تر ! سوژه امروزی ! 
در پی قافیه و واژه نباش !
حرف دل ...
نگاشته باید باشد ! حفظ ، نیز هم !
توفیری نمی کند با نگاه باشد یا حرف ...
ماندگار باید باشد ! در نگاه ، دل ، خط خط ِ کاغذ !
هی فلانی ! 
حرف دل ...
اگر نتوان گفت ؟! وقتی نتوان نگاشت ؟! اگر ... ؟! 

تنها مهربون دلم سلام ...
خوبی ؟! با روزگار و لحظه هاش یا غربتاش چه می کنی ؟! غصه که نمی خوری ؟! نبینم یه لحظه دل مهربونت بگیرها ... همیشه لبخند بزن ... همیشه ... من چهره مغرورتو با لبخندای ملیحت دوست دارم ... هیچ وقت فراموش نکن ... هیچ وقت ... می دونی بهترین ... گاهی وقتا نوشتن خیلی سخته ... خیلی ... دوست ندارم با افکار مشوشم تو رو نگران کنم به خاطر همین بیشتر ترجیح میدم شعر بنویسم تا حرف دل ...

وقتی که دلتنگ میشم و همراه تنهایی میرم ...
داغ دلم تازه میشه ... زمزمه های خوندنم ...
قد ِ هزار تا پنجره تنهایی آواز می خونم ...
دارم با کی حرف می زنم ... نمی دونم ... نمی دونم ...
این روزا دنیا واسه من از خونمون کوچیکتره ...
کاش می تونستم بخونم قد ِ هزار تا پنجره ...

عزیزترین طلوع من ...
حرفای دلم زیاده ... خیلی زیاد ... بیشتر از همیشه ... خیلی بیشتر ... دوست دارم اونقدر بنویسم ک هحرفای دلم جز چشمام جایی واسه بودن نداشته باشه ... دلم می خواد همه تنهاییامو ، گریه هامو ، بغضا و دلتنگیامو با تو قسمت کنم ...  

منم تنهاترین جزیره روی زمین ...
تو می دونی درد منو غربت نشین ...
جزیره ام ... جزیره ای که همیشه تو غربتم ...
تنهام نذار ای رهگذر من تشنه محبتم ...
تو ندیدی چه غریبه جزیره ، یه خاکه توی آب اسیره ... 
همیشه تو هراس مرگه که روزی زیر آب نمیره  ...

مهربون عزیزم ببخش اگه نگرانت کردم ... بخدا حالم خوبه ... فقط کمی آشفته و دلتنگم ... ببخش عزیز دلم ... منو ببخش اگه این روزا دختر خوبی نیستم ... اعتماد به نفس تو رو لازم دارم ، محکم بودنتو ... توروخدا کمکم کن ... دستمو بگیر ... با وجود همه عجیب احساس تنهایی و بی کسی می کنم ... دلم واست عجیب تنگه ... واسه بودنت اینجا ، پیش من ... نه بودنت توی اون غربت لعنتی ... از غربت متنفرم ... خدااااااااااااااااااااا ... 

به یک دریای طوفانی دل ما رفته مهمانی

به یاد نگارنده ع ش ق 

 
                          
    یادگاری از غریبی آشنا * ۱۶ آبان ۸۲ * 

 ** و گاهگاهی دو خط شعری که گویای همه چیز است و خود ناچیز **

...

یک روز آبی

به یاد نگارنده ع ش ق 

 

شاید یک روز آبی ،
که عشق با نسیم نگاه ِ تو گیسوانم را می نوازد ،
پرنده لبخند به کویر سوخته لبانم باز گردد ... 
جرقه امید دق الباب کند و سپیدی،
سپیدی چهره مهربان تو تمامی سیاهی لحظه هایم را پر کند ...

قلم نگاه

به یاد نگارنده ع ش ق 
            
PX001713 - Pensive Woman

نقطه ای برای شروع ... سرگردان بین کلمه و واژه ...
آغاز موزیکی ملایم لبریز از تمامی احساسهای صادقانه ،
و تنها یک قلم برای آزادی حروف ...
شاید باید تراشیده شود تا بنویسد ... شاید هم نه ...
اگر دوباره شکست چه ؟! می شود تراشیدش ؟!
حرف دل بی قلم بر دل حک می گردد ...
با کلید نگاه ... نگاهی پر سکوت ... پر از رمز و رازی پنهانی ...

** آنگاه که عطر بهار نارنج در کلام مقدس پیچید، من تو را از پشت چشمان بسته ام دیدم **

من نیازم تو رو هر روز دیدنه ! از لبت دوستت دارم شنیدنه !

به یاد نگارنده ع ش ق

                

گهگاهی، دل کوچک من، تنگ می شود ...
شاید برای اولین احساس، اولین خنده یا حتی اولین عشق ...
شاید برای اولین دوستت دارم ...
شاید برای بوسه ای که کوشید بر گونه ات بنشیند اما هرگز ننشست ...
شاید برای آخرین بغض ...
شاید برای فاصله ای که دوست داشت فاصله نباشد ...
شاید برای قطره اشک وداع ...
شاید برای واپسین نفس ...
شاید برای خداحافظی که رنگ سلام غروب بود ...
و شاید برای لحظه ای که برای آخرین بار معصومانه نگاهت کردم ...