به یاد نگارنده ع ش ق
تنگ بلور بی ماهی
مشتی روشنی
شمعدانی نقره
پیاله ای ترانه
گل اطلسی
سیبی کال
کاسه آب
آسمان
ستاره
پیمان
آینه
...
* به نظرت برای یک شروع کافیست ؟!
به یاد نگارنده ع ش ق
* دیشب به یاد تو
آسمان را به جستجوی مهربانیت بوییدم ...
سرت را روی شانه ام بگذار
به خداوند عالم سوگند
دیگر برایت نه حافظ می خوانم و نه سهراب ،
فقط تو ... شعر تو را خواهم گفت ...
باور کن ...
* نگاهت پر است از احساس و مردانگی ،
و چشمان پر غرور و مهربانت
مرا از قعر عزلت به فراسوی شادمانی ،
حتی تا عظمت پروردگارم می برد ...
* عشق تو نخستین ترانه ایست
که مرورش دل بی تاب و بیقرارم را
تپشی تندتر از ستاره ها میبخشد
ای کاش من ،
برق دو چشمانت را دزدیده بودم
و صداقت آشکار نگاهت را بر قلب عاشقم حک می کردم ...
* عشق تو چنان لطیف و مهربان است
که اگر بخواهم دفترم را پر از شعر تو کنم
قلم از ابراز احساسات من عاجز می ماند ...
به یاد نگارنده ع ش ق
* پیشکش تنها امید زندگانیم که جز دلی بیقرار و مشتی واژه چیزی در طبق اخلاص ندارم *
امشب دل آسمانم بارانیست ، من نیز هم !
نمی دانم ! شاید دلتنگی وسیعی داشته باشد !
آرام و بیصدا می گرید بلکه ، گشایشی پدید آید ...
ممکن است اشکهایم میان قطراتش گم شوند ...
یا شاید بشویدشان آنگونه که ،
هیچ کس نداند شبی هوای چشمان من ابری بود ...
اما نه تو ، تو حتما می دانی ...
شک ندارم، فردا که ببینمت ،
به نمناکی آسمان چِشَم پی خواهی برد ...
آری !
( ه ... )
به یاد نگارنده ع ش ق
یادگاری از غریبی آشنا * ۱۶ آبان ۸۲ *
** و گاهگاهی دو خط شعری که گویای همه چیز است و خود ناچیز **
...
به یاد نگارنده ع ش ق
شاید یک روز آبی ،
که عشق با نسیم نگاه ِ تو گیسوانم را می نوازد ،
پرنده لبخند به کویر سوخته لبانم باز گردد ...
جرقه امید دق الباب کند و سپیدی،
سپیدی چهره مهربان تو تمامی سیاهی لحظه هایم را پر کند ...
به یاد نگارنده ع ش ق
نقطه ای برای شروع ... سرگردان بین کلمه و واژه ...
آغاز موزیکی ملایم لبریز از تمامی احساسهای صادقانه ،
و تنها یک قلم برای آزادی حروف ...
شاید باید تراشیده شود تا بنویسد ... شاید هم نه ...
اگر دوباره شکست چه ؟! می شود تراشیدش ؟!
حرف دل بی قلم بر دل حک می گردد ...
با کلید نگاه ... نگاهی پر سکوت ... پر از رمز و رازی پنهانی ...
** آنگاه که عطر بهار نارنج در کلام مقدس پیچید، من تو را از پشت چشمان بسته ام دیدم **