* کاش می دانستی دلم هر لحظه بهانه ات را می گیرد ..
کاش می دانستی دلم هوای با تو بودن دارد ..
کاش می دانستی دلم از این لحظه های سرد ِ بی تو بودن گرفته ..
کاش می دانستی دلم تنگ مهربانیت شده ..
کاش می دانستی عجیب دل نگران لحظه های توام ..
کاش می دانستی چقدر خسته و تنها شده ام ..
کاش می دانستی .. کاش .. کاش ..
به یاد نگارنده ع ش ق
* این مطلب رو کامل بخون و درست قضاوت کن *
نمی دانم چرا روزهامان
این چنین بی رحمانه ، دورمان می کنند ..
نگو نه ، نگو باور نداری ،
نگو این چه فکریست می کنی ، نگو ..
باور کن لحظه هامان ،
نفس نفس از هم دورمان می کنند ..
چقدر دوست داشتم حتی ثانیه ای کوتاه ، در کنارم بودی
آن وقت بود که دستت را می گرفتم و
از همه کس و همه چیز غیر از خودم دورت می کردم ..
اما افسوس که تو ..
خوشا به حال بیمارت ..
خوشا آن دم که بر بالینش می روی
تا اندکی از درد و اندوهش بکاهی ..
می دانم .. می دانم ..
مهم دلهامان است که به هم سپرده ایم
مهم نیست در ظاهر با که باشیم ..
مهم تعهد ماست به او ..
اما ای کاش در خلوت تنهاییت ،
لحظه ای هم بیاد آوری چشمان همیشه غایب نگران تو
و آن دستانی که هر لحظه برای تو بسوی آسمان دراز می شود
نگو بی انصاف نباش ،
نگو به هر چیز به دور از احساس ، همان گونه که هست نگاه کن ..
همه چیز دارد تو را از من جدا می کند ، حتی گرفتاریهای تو ..
همه چیز دارد رنگ سردی و عادت به خود می گیرد ، حتی احساس گرممان ..
پس کجاست آنکه همیشه بی تابم بود ؟ چه شد آن همه دلتنگی ؟!
سخت است برایم گفتن .. به چشمانت قسم می شکنم اگر ..
نگذار این همه از هم دور بمانیم ..
نپرس چرا تازگیها زود رنج و کم حوصله شده ام ..
گاهی این همه سردی تو تکانم می دهد ،
لجوج و سرکشم می کند ..
من هنوز هم بیشتر از همیشه دوستت دارم
اما کناره گیری تو ،
روز به روز داغان تر و در هم تر از قبلم می کند ..
کاش کمی مهربانتر بودی ..
کاش باور می کردی چه ساعات تلخی را
برای با تو بودن زیر پاهایم له می کنم و تو نمیایی ..
کاش فقط ذره ای از لحظاتی که برای دیگران مصروفش می کنی
به دل نگرانیهای من ِ عاشق و بی خبر اختصاص دهی ..
کاش فقط نگویی حق با توست
و من از روی تو خجالت زده هستم ..
کاش چون گذشته ها مهربان و بذله گو شوی ..
کاش دیگر از من دور نشوی ..
به عشقمان قسم تنهایم گذاشته ای ..
کاش زمانی که از عشقمان بگویم سکوت نکنی و دور نشوی ..
کاش دیگر آنقدر از من دور نشوی ..
دیگر طاقت سکوت و دوری را ندارم ، به خودت قسم ..
فاصله قلبهامان دارد زیاد می شود ، باور کن ..
نگو مگر از جایگاه خودت نزد من خبر نداری ..
نگو برایم مبهم است که چرا خودت را با بقیه مقایسه می کنی ..
کمی فکر کن و باور کن که تنهایم گذاشته ای ..
نمی دانم شاید اگر مدیونم بودی توجهت کمی بیشتر بود ..
کاش دوباره مثل گذشته مهربان شوی ..
طاقت دوری قلبت آسان نیست ، به غرورت قسم ..
* تنها خواهشی که ازت دارم اینه که فقط چند لحظه به کلمه هام خوب فکر کن . اگر به نظرت منصفانه نمیاد ، تو منصف بودن رو بهم یاد بده و اگر هم منصفانه بود .. گاهی اوقات گفتن ِ حق به تواه ، بدترین ناحقیه .. دوست ندارم فکر نکنی نسبت به کسی که پیشی و بهش مدیونی دارم حسادت می کنم ، چون وقتی به قلبم رجوع کردم بر خلاف گفته هام هیچ نوع حس کینه و حسادتی نسبت به هیچ کس حتی اون نداشته و ندارم .. فقط کاش کمی هم به چیزایی که به من مربوطه اهمیت بیشتری نشون بدی . من سر کسی داد نمی زنم که بهم توجه کنه یا محبت زورکی هم از کسی نمی خوام اما بعضی وقتا توقعات منطقی است که .. تو حتی به کسی که بهش مدیونی بیشتر از کسی که دوستش داری محبت می کنی به حساب اینکه اون که از جایگاه خودش پیش من خبر داره .. شاید اونقدر گرفتاری که یادت می ره حال مریضی رو بپرسی که انقدر نگران لحظه هاته .. تو وقتی حتی حال منو که تا دم مرگ هم رفتم نمی پرسی پس چطور توقع داری به جایگاهم شک نکنم البته یادم نبود گرفتار بودین ..کاش همونقدر که من درک می کرد حیلی چیزا رو تو هم منو درک می کردی و نمی گفتی عوض شدی .. راستی پیغاماتو دیدم ، ممنون .. اما اینا اون چیزایی نبود که باید باشه ..