به یاد نگارنده ع ش ق
کاشکی دنیا واسه یک شب مال من بود
کاش نگات به هر کی جز من واسه یک شب قدغن بود
اگه اون چشمای نازت یه ضریحی داشت طلایی
اونقده دورش می گشتم که نشه پیداش جدایی
یادگاری می نوشتم کاش رو گلبرگای قرمز
می نوشتم " عزیزم هر جا باشم بی تو هرگز "
وقتی به روشنی خورشید می نگرم که افق چشمان تو بر نگاه خسته من تابیده باشد ... زمانی تن خشکیده شب را نوازش می کنم که روح خسته من با گرمای دستان نوازشگر تو آرام گیرد ... ثانیه ای دلتنگی من به لبخند تعبیر می شود که عطر مهربان تو در کوچه تنهایی من بپیچد ... دقیقه ای به نوای عشق گوش فرا می دهم که گرمای آتشین نفسهای تو در قلب من اوج گیرد و لحظه ای به آرامشی دریایی می رسم که به تو رسیده باشم ... عزیز دل من ...
به یاد نگارنده ع ش ق
زیباترین ثانیه های زندگی ه ... ، لحظات دوست داشتنی و پر مهر با تو بودنست
" نازنین همیشه مهربان من "
به یاد نگارنده ع ش ق
بار الها ! شاهدم باش ... ضامنم باش ... خداوندا ! پناهی ندارم جز تو ... تو تنها پناهم باش ... مهربانا ! نگذار حس کنم گزند همه چیز مال من بوده و هست ... پروردگارا ! پروردگارم ! کاش همه چیز گفتنی بود ... کاش همه چیز دیدنی بود ... خداوندگارا ! شاهد باش ... ناظر باش ... بگذار فراموش کنم حرفای کسی که اینچنین آزردم ... خدایا ! مگر نخواندی صبور باش ؟!
* باید همه چیز رو هضم کنم ... باید فراموش کنم نیشخندها رو ، زهر خندها رو ... خدایا کمکم کن قوی باشم ... خدای من ! بابا چطوری تحمل می کنه ؟! به منم از اون قدرتا بده ... من قدرت می خوام تا بتونم همه چیزو تحمل کنم ... خدایا ! نمی دونم به جزای کدوم گناه نکرده باید اینقدر عذاب بکشم ... الله علیمٌ بذات الصدور ... الا بذکر الله تطمئن القلوب ...
** وقتی رفت حاشیه درختامون طلایی بود
ماه توی آسمون بود و قحطی روشنایی بود **
به یاد نگارنده ع ش ق
اگر خانه ام بی تاب و غم گرفته نگاهم می کند !
اگر دیوار ترک خورده اتاقم بی شعف صدایم می کند !
اگر نوای سازم تسکین گریه هایم نیست !
اگر پنجره امیدم دلگرمی دادن را از یاد برده است !
اگر غبار برگه های خاطراتم سراغی از کلماتم نمی گیرد !
اگر خدایم هر دم بی کسیم را فراموش می کند !
گناه من چیست ؟! گناه من کجاست ؟!
تو بگو ... تو را به عشق قسم بگو ...
به یاد نگارنده ع ش ق
در قلبم گلستانی خواهم ساخت و بر روی تمامی گلبرگهای آن خواهم نوشت ،
تا آخرین لحظه غروب زندگی با جان و دل دوستت خواهم داشت
" تنها مهربان دل من "
به یاد نگارنده ع ش ق
بین ما هفت کوه و دریا
فاصله افتاده اما
به تو نزدیکترم امروز
قلب من می تپه با قلب تو اینجا
تو به هر حال و هوائی که باشی
عاشقم تا همیشه عاشق تو
* آهنگهای جدید گوگوشو خیلی دوست دارم ... مثل این آهنگ و بقیه آهنگاش ...
به یاد نگارنده ع ش ق
من همون جزیره بودم خاکی و صمیمی و گرم
واسه عشق بازی موجا قامتم یه بستر نرم
یه عزیز دردونه بودم پیش چشم خیس موجا
یه نگین سبز خالص روی انگشتر دریا
تا که یک روز تو رسیدی توی قلبم پا گذاشتی
غصه های عاشقی رو توی وجودم جا گذاشتی
زیر رگبار نگاهت دلم انگار زیر و رو شد
برای داشتن عشقت همه جونم آرزو شد
تا نفس کشیدی انگار نفسم برید تو سینه
ابر و باد و دریا گفتن حس عاشقی همینه
...
از همین جا شروع شد ... با یه حس ساده ، ساده تر از شروعش ... یادت می آید ... ازم خواستی به این آهنگ گوش بدم ... من هم این کارو کردم ... اون روزا حتی فکرشو نمی کردم که تو به من علاقه داشتی باشی ... حالا که به اون روزا فکر می کنم شاید باورش برام سخت باشه ... من توی یه دنیای بچگانه و تو توی یه دنیای پر از منطق و استدلال ... من دنبال شطینتت و تو دنبال خوشحال کردن دخترات و شاید من ... عجب بازیای عجیبی داره این روزگار ... نه ؟! ... من مغرور و لجباز و تو بزرگ ، مهربون و بخشنده ... اولین دعوامونو هیچ وقت یادم نمیره ... بهت گفتم نظراتو واسه خودت نگه دار، من هیچ احتیاجی به نظر تو ندارم ... چقدر مغرورانه همه فرصتای با هم بودنمونو حیف و میل می کردم بی خبر از اینکه شاید یه روزی تو بشی همه زندگی من ... یادمه ۱۳ فروردین پارسال بود که گفتی بهم علاقه داری یا دلت برام تنگ شده دقیقا یادم نیست و من جواب دادم منطقتون بهتون اجازه داد و تو بلافاصله گفت آره از من گذشته دیگه احساستی بشم ... تک تک لحظه هامون به سرعت گذشت ... سریعتر از اون چیزی که فکر می کردیم ... ماجرای خواستگاری مامان اون دختر از تو ... یادمه اون اوایل یه بار ازم خواسته بودی با هم صحبت کنیم چون چند مدت اینجا نبودی و من با خودم می گفتم این دیگه کیه و باز هم بی تفاوت به همه چیز ... چه راحت همه چیز شروع شد ... و حالا تو شدی همه زندگی من ... باورت میشه فکر نمی کردم قضیه رفتنت یه روزی جدی بشه ... همیشه به خودم می گفتم نه اون گفته اون خودش دوست نداره بره من باید بهش اعتماد کنم ... اون شبی که با پدرم صحبت کردی ... از ترس از دست دادن تو همه شب توی رختخواب گریه کردم ... اما تو گفتی علاقت به من بیشتر شده با اون قضیه ... روزی که واسه اولین بار باهات صحبت کردم ... ساعت ۱۱:۴۵ شب بود ... من سختی معادلات دیفرانسیل می گفتم و تو از رسمی بودن من و قضیه مریم و جزوه شیمی ... نمی دونم تو این روزا رو پیش بینی می کردی یا نه ... نمی دونم تو هم فکر می کردی یه روزی به این نقطه می رسیم یا نه ... اما من فکرش هم برام رویا بود ... آخه باورم نمیشد که تو به من علاقه پیدا کنی ... یه روزی داشتن من برات آروز شه و بخوای بخاطرم به همه چیزای خوبی که روبرو توه نه بگی ... البته من فهمیدم که دوست داشتن خیلی مقدس تر از این حرفاست ... من به این موضوع ایمان آوردم که برای داشتن خوبیا باید تلاش کرد ... من حالا می فهمم اگه یه روز برسه که یه یه آدم مغرور و مهربون بهم نگه خانومی من همیشه مال توام حتی لحظه هم دوست ندارم زنده بمونم ... من ایمان دارم به این که اگه تو رو از من بگیرن ( من نمی ذارم ) دیگه منی وجود نداره ... من مطمئن ام که تو رو با همه وجودم دوست دارم ... تو همه وجود منی ... من مطمئن ام ...
آسمان همچو صفحه دل من
روشن از جلوه های مهتابست
امشب از خواب خوش گریزانم
که خیال تو خوشتر از خوابست
خیره بر سایه های وحشی بید
می خزم در سکوت بستر خویش
باز دنبال نغمه ای دلخواه
می نهم سر بر روی دفتر خویش
آه ... باور نمی کنم که مرا
با تو پیوستنی چنین باشد
نگه آن دو چشم شورافکن
سوی من گرم و دلنشین باشد
بیگمان زان جهان رویایی
زهره بر من فکنده دیده عشق
می نویسم بر روی دفتر خویش
" جاودان باشی ای سپیده عشق "
به یاد نگارنده ع ش ق
قول داده بودم با دستانی پُر باز گردم و اکنون منم با دستانی پر از هدفهای شیرین و زیبا . دوری از واژه چندان دشوار نیست اما جدایی از سخن بس طاقت فرساست . سخن یعنی احساس و احساس همان لمس عشق . لبریزم از تمامی ناگفته ها . می دانم روزی می آید که من و تو و
ناگفته هامان بر سر سفره غزل بنشینیم . پس تا آن روز خجسته نا گفته های دلم را نزد خود امانت نگه دار ، عزیز دل . مراقب نجواهامان باش و نگذار هیچ لحظه رنگ کهنگی به خود گیرد .
من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ
می پرد مرغ نگاهم تا دور
وای ، باران
باران ؛
پر مرغان نگاهم را شست
من شکوفایی گلهای امیدم را در رؤیاها می بینم
و ندایی که به من می گوید :
" گر چه شب تاریک است
دل قوی دار ، سحر نزدیک است ! "
به یاد نگارنده ع ش ق
در نگاه تو بی شمار ستاره است و
در لبخندت مهری جادویی ...
دلی پر از محبت ... قلبی پر از صفا
آغوشی سرشار از گرمای عشق ...
آه که تنها در آغوش تو آرام گیرم
میدانم که آغوش تو ، آرامگاه ابدی من خواهد شد
آه که چه آرامگاهیست
بهشت جاوید را نمی خواهم تا آغوش تو را دارم
دنیا را نمی خواهم تا چشمان تو را دارم
زیرا آغوشت بهشت جاویدم و چشمانت تمامی دنیای من است
عزیزم دوستت دارم ... فراموشم مکن و بدان که تا ابد دوستت دارم ...
عزیز دلم سلام
تا چند ساعت دیگر باید بروم ... خداحافظی هر چند کوتاه تلخ است ... می دانم اگر بودی می گفتی " عزیزم ! سخت مگیر " یا " عزیزم ! تو سختش مکن " ... دوست دارم وقتی بازگشتم ، فقط عطر تو بپیچد ... عطر مهر و پاکیت ... به خدا گفته ام فرشته ای را مامور نگهداری از تو کند ... ماه نیز قول داده هر شب به جای من به تو شب بخیر بگوید ... عزیزکم ... مراقب خودت باش ... دوست ندارم غصه را در چشمان پر صلابتت ببینم ... لبخند را فراموش مکن و بدان که تا لحظه عدم دوستت می دارم ... منتظرم بمان تا سپیده بی کسی ... انتظار واژه سرخی است که خدا یادمان داد در بدو آفرینش ... چشم من تا همیشه به راه توست ... می دانم روزی بر می گردم ... روزی که آفتابم بخندد و گلم بشکفد ... منتظرم بمان تا یک طلوع ...
دلتنگ غصه هایت ه ...
تا فردایی پر از مهربانی بدرود ، طلوع من ...
اندکی صبر سحر نزدیک است !