خداحافظ دلی بی تاب دیریا 

خداحافظ نِسیم ِ آسَمُونی 

گذشت امِشُو اگه با رنج و زحمت 

صبا روز خدان و روز شادین 

 

وقتی هیچ جایی خونه نمی شه .. وقتی هر جایی بری بازم دلت هوای خونه رو کنه .. وقتی آسمون و دریای خونه ات به رنگ همه خنده ها و گریه های قشنگت باشه .. وقتی آسمون خونه ات همیشه ی همیشه برات آبی باشه .. مگه می شه .. آخه مگه میشه که برنگردی  .. برنگردی .. من هر جایی که باشم .. با هر نژاد و قبیله ای .. بازم می دونم که تو اهل امواج دریایی .. پاک و آروم .. مثل مشتا .. مثل ساحلی که توش پر از کالنگ و رد پاست .. تو متعلق به اینجایی .. متعلق به همین شهر پر از بادگیر و بُرکِه .. زاده ی شهر بادله و جلبیل های رنگ و وارنگ .. شهری که صدای شروندهای سوزناکش همه حس های خوب ِ دنیا رو می ریزه توی دلت .. آرومت می کنه .. زنده ات می کنه .. آره .. آره .. به خودت ببال .. به خودت ببال دختر خاک گرم و شرجی .. ببال . 

 

 

* و اُفَوِضُ امری اِلی الله ، اِنَّ الله بصیرٌ بالعباد . 

 

* وقتی به من فکر می کنی ، حس می کنم از راه دور ..