نه من سراغ شعر می روم
نه شعر از من  ِ ساده ، سراغی گرفته است .
تنها در تو به شادمانی می نگرم ، ری را !
هرگز تا بدین پایه بیدار نبوده ام .
نه من سراغ شعر می روم
نه شعر از من  ِ ساده ، سراغی گرفته است .
تنها در تو به حیرت می نگرم ، ری را !
هرگز تا بدین پایه عاشق نبوده ام .
پس اگر این سکوت ،
تکوین خواناترین ترانه ی من است ؛
تنها مرا زمزمه کن ای ساده ، ای صبور !
حالا از همه ی اینها گذشته ، بگو :
راستی در آن دور دست گمشده آیا هنوز ،
کودکی با دو چشم خیس و درشت ، مرا می نگرد ؟

دلتنگم . دلتنگ پدر ، مادر ، وروجک ، همه و همه . امشب شب عزیزیست و من از همه دورم . پدر کاش کنارت بودم و صورت مهربانت را تا می توانستم می بوسیدم و بلند بلند روزت را تبریک می گفتم . پدرم ، پدر خوبم ، ‌پدر مهربان و دوست داشتنی ام ، کاش می دانستی این روزها عجیب دلتنگ و نگرانت می شوم . برایت دعا می کنم . دعا می کنم . دعا می کنم از ته دل تا روزهای سختیت بگذرد و این قدر پریشان خاطر نبینمت . همیشه آرزو می کردم روزی بی دغدغه بگویم " پدر بی نهایت به تو افتخار می کنم " . می دانم این ها را هیچ وقت نمی بینی و نمی خوانی اما بدان در این لحظه دخترک دور از پدری هستم که حمایتت تنها تمنایم است . بسیار دلتنگم ، پدر .

سلام می‌کنم کنار تو می‌نشینم و
در خلوت تو شهر بزرگ من بنا می‌شود.
اگر فریاد مرغ و سایه‌ی علف‌ام
در خلوت تو این حقیقت را بازمی‌یابم.
خسته، خسته، از راه‌کوره‌های تردید می‌آیم.
چون آینه‌ ای از تو لبریزم .
هیچ چیز مرا تسکین نمی‌دهد
نه ساقه‌ی بازوهایت نه چشمه‌های تن‌ات.
بی‌تو خاموش‌ام ، شهری در شب‌ام.
تو طلوع می‌کنی
من گرمایت را از دور می‌چشم و
شهر من بیدار می‌شود.
با غلغله‌ها، تردیدها، تلاش‌ها و غلغله‌ی مردد تلاش‌های‌اش.
دیگر هیچ چیز نمی‌خواهد مرا تسکین دهد.
دور از تو من شهری در شب‌ام ای آفتاب
و غروبت مرا می‌سوزاند.
من به دنبال سحری سرگردان می‌گردم.
تو سخن می‌گوئی من نمی‌شنوم
تو سکوت می‌کنی من فریاد می‌زنم
با منی با خود نیستم
و بی‌تو خود را در نمی‌یابم
دیگر هیچ چیز نمی‌خواهد، نمی‌تواند تسکین‌ام بدهد.
اگر فریاد مرغ و سایه‌ی علف‌ام
این حقیقت را در خلوت تو بازیافته‌ام.
حقیقت بزرگ است و من کوچکم .
فریاد ِ مرغ را بشنو
سایه‌ی ِ علف را با سایه‌ات بیامیز
مرا با خودت آشنا کن ، مرا با خودت یکی کن .

* نمی دونم چرا فکر کردم توی این لحظه حرف دل من با عسل چند ساله ای که شاید فقط چند کلمه بلد باشه صحبت کنه یکیه !!!!

پاییز دارد می آید ،
بی تو ، با درد ، شاید ...
می گوید باور کن !
باید باور کرده باشی ، بی درنگ ..
می دانستی ؟!
مسکوت مانده ام ،
مسکوت تر از همیشه ، حالا !
سکوت برادر زندگیست ،
زیر سایه ی مرگ اما
من زنده ام ،
زنده تر از یک مرده ی متحرک ، حتی .
خلوت گزیده ام که رهایم کنند .
که فریادم را در مشت هایم بشکنم .
براستی بزرگ شده ام .
بزرگ تر حنانه ، بزرگ تر از مریم ،
بزرگ تر از ....................................
دلم می خواهد شعر بخوانم .
دلم خیلی چیزها می خواهد و 
مسکوتش گذاشته ام .
پاییز دارد نزدیک می شود و 
بهانه ایی تازه در چشمانم جان می گیرد .
دوست دارم تنها بمانم و تنها ...................
امروز ،
آه امروز نارون هایم ،
به بار می نشیند در پناه غربت !
بهشان یاد داده ام 
دنیا وفا ندارد ،
دنیا هیچ ندارد ،
دنیا فریب است ،
فراق است ، درد است 
وهم است ، تار است .
همیبشه رو به افول است ،
ستاره ی کام و اقبال .
هر چه برزگتر می شوی
بیشتر در خود فرو می روی و
می شکنی ...
روزم به غریبی چو شبی سخت سیاه است
تو بی خبری از من و یک شهر گواه است
آن گونه شدم محو به هجرت که ندانم
امروز چه روزی بود و این ماه چه ماه است
در آینه بنما نظری تا شوی آگاه
کاین موی سپید من از آن چشم سیاه است
چون پشت به یاران کنی و روی به اغیار
غم رو به من آرد ، که مرا پشت و پناه است ؟
بر دامن من آن چه نشسته است بود اشک
وز سینه ی من آن چه به پا خواسته آه است *

*
کاش می شد ادامه داد . کاش می تونستم بگم حرف دلم رو به همون راحتیی که همیشه می گفتم اما تنها چیزی که خودم را باهاش آروم می کنم امتحان الهی هست . این یه رسم قدیمی از خداست . بنده هاشو امتحان می کنه تا ببینه چقدر صبورن . تا چه اندازه تحمل نشکستن دارن . نمی دونم سربلند می شم یا نه . نمی دونم می تونه بازم تلاش کنم یا نه . نمی دونم چرا هر چی مظلومیت آدما بیشتر می شه ................ . خیلی وقتا در اوج تمامیت پیدا کردن پا شدم و از اول شروع کردم . دارم دنبال اون قدرت و اون اعتماد بنفس و جراتی که در اوج نا امیدی داشتم ، می گردم . ممکنه پیداش کنم یا بکل خودمو بهش ببازم . دارم سختش می کنم . اینو همیشه پدر میگه . تو هم یه وقتایی می گفتی ،‌ نه ! می دونم آدما همیشه در خسرانند ولی باور این خسران مدتها طول می کشه . تا بیایی باور کنی ، خودتم در قبال این باور از دست می دی . نمی دونم .. شاید باید دوباره سکوت کنم . باید سکوت کنم . سکوت کنم . سکوت کنم . سسسس ...

دلم می خواست
بهتر از اینی که هست سخن می گفتم
 وقتی که دور ازهمگان بخواهی
خواب عزیزت را برای آینه تعبیر کنی
معلوم است که سکوت علامت رضایت نیست .
به خدا من کاری نکرده ام ، فقط ،
لای نامه هایی به ری را ،
گلبرگ تازه ای کنار می بوسمت جا نهاده و
بسیار گریسته ام .
خب به فرض که در خواب هم گریه ام گرفت !
یعنی که من فرق میان دعای گریه و گیسوبران باران را
نمی فهمم !!!!!!
خسته ام ، خسته ، ری را ... 

* کاش نامه رابه خط گریه می نوشتم ، ری را .. تنها تکرار نام توست که می گویدم " دیدگان مادران بارنند . "

پرسه بزن تو چشم من چشام که خواب ندارن
برای رد پای تو همیشه جا می ذارن
پرسه بزن توی خیال ، خیال من مال تو
قلبمو میدم که بشه عیدی امسال تو
پرسه بزن تو یاد من که دل خوشم به یادت
چکارکنم دل عاشقه دل بدجوری میخوادت
نگاهتو از من نگیر شب بی ستاره می شه
مهتاب زیره چادر شب بد جور بیچاره می شه
بیا که پل بسته برات دستای من گذر کن
ستاره ی خیال من با من شبو سحر کن
پرسه بزن تو چشم من چشام که خواب ندارن
برای رد پای تو همیشه جا می ذارن
پرسه بزن توی خیال ، خیال من مال تو
قلبمو میدم که بشه عیدی امسال تو

* سی و یکم مرداد ...

صبح علی الطلوع راه خواهیم افتاد
می رویم ، اما نه دورتر از نرگس و رویای بی گذر !
باد اگر آمد
شناسنامه هامان برای او
باران اگر آمد
چشم هامان برای او
تنها دعا کن کسی لای کتاب کهنه را نگشاید
من از حدیث دیو و
دوری از تو می ترسم ... ری را !

*
منتظر عاشقانه هایم باش .
**
تمامی اشک هایم بدرقه ی موفقیتت ، عزیز دلم . خلبان شدنت مبارک .

سلام اونی که خیلی وقته نیستی ..

اومدم باهات درد و دل کنم . اومدم بگم با اینکه نیستی اما سایه ات همیشه و همه جا با منه . انگاری هر کاری می خوام بکنم این تویی که دستور دهنده ایی . یادته یه وقتی می گفتم دیگه هیچکی وجود نداره که مثل تو دوستش داشته باشم . یادته می گفتم عشق واسم یکی بود و هست . امروز دارم به این نتیجه می رسم که تمامی حرفام داره تعبیر می شه . با اینکه دیگه منو نمی خوای . با اینکه دیگه هیچ وقت یادت نمی یاد ، یکی هر شب ساعت ۱۰ دلش هوری می ریزه پایین . با اینکه من دیگه ایمان دارم ، ماه و خورشید به هیچ وجه بهم نمی رسن حتی اگه در ظاهر هم بهم برسن . دیشب برای اولین بار بعد از رفتنت جریزه رو گوش کردم . حسش ، خفقان ، اشک ، یه حس مزخرفی که نمی تونم بگم چی بود

برای دیدن تو ،
از حادثه ها گذشتم .
کفر اگر نباشد این ،
من از خدا گذشتم .

می دونی ،‌ یه وقتایی فکر می کنم اولین عشق ، شاید آخرین عشق باشه . چون دیگه هیچ کس نمی تونه جاشو برات پر کنه . با اینکه بازم می دونم کسی نیست بفهمه چی میگم اما مهم نیست . منی که تا امروز واسه دل خودم می نوشتم ، از این به بعد هم جوری می نویسم که فقط خودم بفهمم چی میگم . راستی ، این چند مدت تا چهره ات جلوی چشمام ظاهر می شد . ناخودآگاه سارات هم با اون خنده هایی که شبیه کابوس بود ، زینت بخش زجرهای اضافه شدش بود . اون لحظه بود که دوستت دارم های خودم یادم میومد و از درون می سوختم . دوستت دارم های از ته دلی که مطمئنم دیگه از زبان من ، برای کسی گفته نمی شه . می دونم می آی و پیغاماتو چک می کنی . می دونم می آی و دوست داری گذشته رو فراموش کنی و به آینده پیوند بخوری . کاری که من هنوز قدرتش رو در خودم نمی بینم . شاید اگه یه روزی ناخودآگاه گذارت این ورا خورد ، بخوای مثل یه کاغذ مچاله شده ، من و عاشقانه هام  رو مچاله کنی و ...

سفر کردم که از عشقت جدا شم
دلم می خواست دیگه عاشق نباشم
ولی عشقت توی قلبم مونده ، ای وای ! 
دل دیوونه مو سوزونده ، ای وای ! 
هنوزم عاشقم ، دنیای دردم
مثل پروانه ها دورت می گردم

حس دلتنگی واسه تو ، دیدن تو توی کسی که خیلی دلش می خواد بفهمم دوستم داره ، وارد شدن توی بازی که خودت هم نمی دونی چرا اینجوری شد ، وضعیت روحی پدر با وجود تمام سعیاش واسه پنهون کردن غصه هاش ، اون موردی که قراره ... و خیلی چیزای دیگه دست به دست هم دادن تا ..................... 

دلم از ابر و بارون به جز اسم تو نشنید 
توی مهتاب شبونه فقط چشمام تو رو دید 
نشو با من غریبه مثل نامهربونا 
بلا گردون چشمام زمین و آسمونا 
می خوام برگردم اما می ترسم  
می ترسم بگی حرفی نداری
بگی عشقی نمونده
می ترسم بری تنهام بذاری
.
.
.
.

* عاشقا همیشه خوش خیال و ساده اند ، نه !!!!!!!!!!!!!!
* می گفت از تو احمق تر آدمی ندیدم که بعد از این همه بی اعتنایی و بی وفایی که ازش دیدی بازم از عشقش شبا ا ش ک و ....... . همون لحظه می خواستم یه سیلی محکم بابت اراجیفاش مهمونش کنم اما تمام عصبانیتمو توی چشمام ریختم و ........ . خیلی داغونم کردی ، خیلی .......

سیاهی روزها را
من و تو ، دست به دست ــ هم ــ 
نمی توانیم پاک کنیم و 
زندگی ــ تنها ــ
در یاس نفس می کشد .
خوشبختی و خنده ،
بار سفر می بندد  .
می مانم .. می مانیم ،
بی هیچ فردایی !
می دان ی ..
حالم ا ی ن  روزها  ،
خوش ن .. ی ست ، همین !

* دو هفته تنهایی مبارک . هنوز هم خیلی مانده تا بفهمی زجر یعنی چه . تنهایی و غصه چه مفهومی دارد . سخت است باری سنگین را تنهایی به دوش کشیدن . سخت است دیدن چهره ی معصوم و رنجور پدر که می خواهد مثل همیشه پناهت باشد ،‌ بی هیچ یاور خارجی دیگری . 
دوباره دارم صبر مزه مزه می کنم . باور کن این تو بمیری ــ دیگر ــ از آن تو بمیری ها نیست . کن فیکون . کن فیکون .