به یاد نگارنده ع ش ق
بازم هوای تو به سرم زده و دل غرغروم داره بهونه بودنتو می گیره ...
دوباره میشم همون گلروی تنهای تو و ساعتها به یاد تو با آواز غمگین مرغ عشق پنجره روبرو گریه میکنم ... خاطره هامون سرزده و بی خبر اومدن مهمون خیالم
شدن ... ببینم تو هم پذیرای خاطراتمون هستی یا نه ؟! نمیدونم با هجوم این همه
خاطره بدون تو چیکار کنم ؟! خیلی سخته ... خیلی سخته
نمی دونم چی بگم که بیانگر همه حرفام ، احساسم ، گله هام و ... باشه ... امروز نمی خوام گله کنم... نمی خوام شکایت کنم ... نمی خوام بگم ...
راستی چقدر دلم برات تنگ شده ... خیلی خیلی ... کاش فقط یه لحظه باهات حرف میزدم ... دلم واسه حرفات تنگ شده ... واسه گلروی من گفتنت ... واسه صدات ...
واسه لحظه هامون ... من چقدر بدون تو تنهام ... چقدر محتاج توام امروز ... چقدر ...
اینم گلای رزی که واسه تو چیدم شاید که بوشونو حس کنی و برگردی ...
راستی گل رز که بو نداره
من یقین دارم که برگ
کاین چنین خود را رها کرده ست در آغوش باد
فارغ است از یاد مرگ !
امروز مرگ را بی هراس و با آغوشی باز پذیرفتم ... امروز خارج شدن روح
از قفس تن را دلیرانه حس کردم ... براستی چقدر شجاع و نترس شده بودم ...
امروز لبهایم در اوج فریاد خاموشی گزیده بودند ... مرگ را برای چند لحظه حس
کردم ... فقط چند لحظه ... براستی ما انسانها چقدر به مرگ نزدیکیم ... مرگ
مثل خدا همواره با ماست اما همه غافلیم زهردو... هم خدا هم مرگ ... فریاد از
این آدمی غافل و پرغرور ...
مرگ در ذهن اقاقی جاریست
مرگ در سایه نشسته وبه ما مینگرد
وبدانیم ریه های لذت پر اکسیژن مرگ است
تولد راهیست بسوی منزل مرگ
( خدای مهربون ! ممنونم که زندگیو دوباره بهم برگردوندی )
به یاد نگارنده ع ش ق
امشب دل گلک گرفته ... می خواد شکایت ستارشو به ماه بکنه آخه ماه تنها
همدم شبای تاریک اونه ... می خواد به ماه بگه که دلش از دست ستارش گرفته
... گلک از ستاره دلگیره ...
با همین واژههای ساده و معمولی با خدا سخن می گویم هر شب
حرفهایم اگر چه تکراریست
تا زمانی که با خدا هستم اسم هر گفت وگوی ساده دعاست
راستی اشک هم زبان دعاست
ساده با واژههای بیپایان لهجه اشکهای من گاهی
میشود مثل لهجه باران
باز شب شد من، ماه و خدا هستیم جمع ما ساده و صمیمانه است
جمع ما، جمع شمع و گل و پروانه است ...
می نویسم،می نویسم از تو
تا تن کاغذ من جان دارد
با تو از حادثه ها خواهم گفت
گریه ،این گریه اگر بگذارد
گریه، این گریه اگر بگذارد!
ببینم قاصدک هنوزم خدا اینجاست ؟!
به یاد نگارنده ع ش ق
یه روز دیگه هم گذشت ...
پس چرا نیومدی ؟!
دل گلای اقاقی باغچه بودن واست تنگ شده
مگه نمیخوای بیای ؟!
من وسط کوچه غربت و تنهایی
محکم و استوار وایسادم ...
اما تو نیستی ...
ولی تو به من قول داده بودی برام سیب بیاری
سیب سرخ حوا ، یادته ؟؟
اما رفتی با دل من ...
و من توی این کوچه های سرد و تاریک
منتظر طلوع خورشید دوستی هستم ...
درگوشی :
من می خوام موهامو دو گوشی ببندم بعدشم ببافم مثل بچه گیام ... تازه حنانه،
اون عروسک توپلیه رو هم که خاله فاطمه بهم داده ، بغل کنم و بوسش کنم،
واسش لالایی بخونم ... دلم می خواد بابا بزرگ دوباره از در بیاد تو و بهم شکلات
گاوی بده ... میخوام مثل قبلنا بدون روسری با بلوز و بلرسود ( مامان جون بهش
می گفت شلوار پیش سینه ای ) برم فوتبال بازی با احد ، مجتبی، مسعود ، آذین ،
آبتین ، ابی و عاطفه و ... میخوام بپرم، داد بزنم، الکی واسه این که خودمو پیش
مامان و بابام لوس کنم گریه کنم ... دلم می خواد باز با منا و مهرنوش برم توی
جنگلای خوابگاه خلیلی تاب بازی کنم ... من می خوام برم سر کلاسای ریاضی
خانوم روستا و خانوم شریف نصب تا ازم درس بپرسن و هول هولی جواب بدم ...
دوست دارم بارون بیاد ، برم زیر بارون ، خیس شم ... با همون چکمه سبزام که
بابایی واسم از دبی خریده بود و کلی دوستش داشتم، چلپ چلپ پاهامو بکوبم
توی آبای بارون جم شده توی گودال مدرسه و همه بهم بگن دیوونه بیا تو کلاس
سرما می خوری منم به همشون بخندم و بگم مگه من مثل شماها ترسوام ...
دوست دارم چهارشنبه سوری بشه ... سید ممد با ارگش بیاد و پسرا با جعبه
میوهاشون ...من، عاطفه و آذین علیرغم داد و فریاد مامانامون از روی آتیش
بلندا بپریم تازه موهامونم بسوزه ... یا که اون پسر کوتولهه که اسمشو یادم
نیست بیاد سیم ظرفشوییا رو بچرخونه و کوچه بشه پر از شهاب های آسمونی ...
یعنی میشه یه بار دیگه اون روزا بیاد ؟؟؟
اینم یه حرف خصوصی البته با اجازه بزرگترااااااااااااااااا :
خلوت بی تو معنا نداره
اینجا بدون تو، نازنیم صفا نداره
بی تو نوایی ندارم، سوز صدایی ندارم
بیا تا توی لحظه بغض سر روی شونه ات بذارم
من که کسی رو ندارم جز تو که یاورم باشه
توی این هیاهوی زمون امید آخرم باشه
همه تنم شوق تو و شور نگاه تو داره
نپرس چرا خیسه چشام دست خودم نیست می باره
بی تو نوایی ندارم، سوز صدایی ندارم
بیا تا توی لحظه بغض سر روی شونه ات بذارم ...
سر روی شونه ات بذارم ...
گلروی تو
به یاد نگارنده ع ش ق
امروز که محتاج توام جای تو خالیست
فردا که می آیی به سراغم نفسی نیست
در مــــن نفســی نیسـت ...
نکن امروز را فردا... بیا با ما ... بیا با ما
تا آینه رفتم که بگیرم خبر از تو
دیدم که در آن آینه جز تو کسی نیست
من در پی خویشم، به تو می خورم
در تــو گـــم شــده ام مــن
مکن امروز را فردا ... دلم افتاده زیر پا
بیا ای نازنین! ای یار! دلم را از زمین بردار
در این دنیای وانفسا! تویی تنها، منم تنها
به حال خود مرا نگذار، رهایم کن از این تکرار
نکن امروز را فردا ... بیا با ما ... بیا با ما
در زیر آوار فرو ریخته روزگار
دخترکی در جستجوی پنجره کاغذی نور بود
در دل سیاهی براق شب
در جستجوی مهربانی خورشید بود
دوست داشت در این هیاهوی غریب بی پروا
سقف مهربانی سایه سار خانه کوچک همدلیهایش بود
به یاد آورد روزی در غروب پاییزی عاطفه
غنچه لبخند، مهمان باغچه خسته لبانش بود
با خود اندیشید ... ای کاش شام مهتاب آروزهایش
مملوء از تلالو درخشان فیروزه رویاهایش بود
به یاد نگارنده ع ش ق
در دفترچه خاطرات قلبم روی اولین صفحه آن نام زیبای تو را حک کردم .نمی دانم
در کدامین شب عشقت در باغچه قلبم جوانه زد. نمی دانم در کدامین شب ستاره عشقت در قلبم شروع به درخشیدن کرد . نمی دانم چندین بار چشمان تصاویر
زیبایت را در ذهنم منعکس ساختند اما ایمان دارم که
از ته دل دوستت میدارم
اگر سه قطره خون در بدنم داشته باشم با اولین قطره برای رسیدن به تو می جنگم
و با دومین قطره خون از دشمنانت و از رقیبانم انتقام می گیرم و با سومین قطره خون به تو ثابت میکنم که دوستت دارم و خواهم داشت وقتی می خندیدی خنده حاکی از شور جوانی و دوست داشتنی تو بود ....دلم برای خنده هات تنگ شده ...
دلم برای اون دوست داشتنات تنگ شده ... دلم برای عاشقیات تنگ شده دلم برای عشقم تنگ شده ... دلم برای تو تنگ شده دلم برای همه چیت تنگ شده
جهان کوچک من از تو زیباست
هنوز ار عطر لبخند تو سرمست
واسه تکرار اسم ساده توست
صدایی از من عاشق اگر هست
منو نسپر به فصل رفته عشق
نذار کم شم من از آینده تو
به من فرصت بده گم شم دوباره
توی آغوش بخشاینده تو
به من فرصت بده رنگین کمون شم
از آغوش تو تا معراج پرواز
دلم خیلی برات تنگ شده ... خیلی
گلروی دلتنگ اما عاشق تو