به یاد نگارنده ع ش ق
چند صباحیست نفس حروفم تنگ و سرد گرفته ...
نمی دانم روح کلماتم سرما زده یا زمستان به حیاط نفسهایش سر کشیده ...
پیمان بسته ام روان و با احساس بسرایم ...
اما، تنها مهربان دلم گهگاهی گفتن، کاری بس دشوار می گردد ...
ذهنم تاب می خورد ... واژه هایم می گریزند ... دلکم بارانی می شود ...
آتش دلتنگی تو همیشه روشن و شعله ور است ...
خدایا تا کجا چشمُم وا راهِن ... وای خدا بی تو شُو و روزُم سیاهِن ...
بُدُ گرگین جُنُم آتِش ایگِ ... عزیزُم تَمُم ِ خَندَوُنُم خامُش ایگ ِ ...
* الان از اون لحظه هایی که دلم عجیب گرفته ... باید گریه کنم ... آره ... باید ...
* یه مشت فرمول مسخره بدرد نخور جلوی چشمام تاب می خورن و اعصابمو بهم می ریزن ... نمی دونم تا کی باید تحملشون کنم ... اصلا از هر چی درسه متنفرم ... دختر بدی شدم نه ؟!
* ای روزُن جَوُنُ پیرَن ... همَ از جُن ِ خُ سیرَن ... روزگار غریبن ناز ِنین ...
* من دوست دارم فقط به مهربون خودم درد و دل کنم، فقط عزیز دلم ... پس هیچکی حق نداره با من صحبت کنه الا تنها عشقم ...
* یاد خدا ... توکل ... آرامش ... سکوت ... دعا ...
* تو با منی هر جا برم مهر تو بند جونمه ...
عشق نمیره از سرم توی پوست و استخونمه ...
یه دم اگه نبینمت یه دنیا دلتنگت میشم ...
نگاه دریایی تو آبی روی آتیشم ...
واست دلم ... واست تنم ... واست تمام زندگیم ...
از تو دوباره من شدم، با تو تموم شد خستگیم ...
نم نم بارون چشام، گواه عشق پاکمه ...
همنفس قسمت من دوستت دارم یه عالمه ...
قشنگترین خاطره هام با تو و از تو گفتنه ...
آرامش وجود من صدای تو شنیدنه ...
* دلم دریا می خواد ، آرامششو ، بزرگیشو ... تو رو ... من از دریا ، تو رو می خوام آخه دل تو بزرگترین دریای مهر، محبت و عاطفه دنیاست ...
به یاد نگارنده ع ش ق
اشکهای ریز من، آرام و دانه به دانه
از شوق چشمان تو به روی گونه های خشکم می غلتد ...
اما این بار اشکهایم از شادی ِ زیبایی ِ احساس گیرای توست ... باور کن ...
بر خود می بالم ... به خودم می بالم ... می بالم ...
خداوندا ... نگهداری از گوهری گرانبها استحقاق می خواهد
خداوندا ... کمکم کن ... کمکم کن ...
باید خوب شوم، پاک و زلال ... مانند فرشتگان و ملائک ...
برای با او بودن باید مثل او ناب و تازه بود ...
بار الها ... خوشبختی من در نگاه مغرور و مردانه اوست ...
تو را به باران نعمتهایت سوگند ، حیاتم را مگیر ...
به خودت قسم ، خیلی وقت است باور دارم ماه پیشانی رویاها نیستم ...
می دانم قصه شاهزاده و دخترک گدا افسانه ای شیرین بود ...
اما من به عهد تو راستین می مانم ...خودت در قرآنت گفتی ...
اللهُ اکبر ... قال کُن فَیَکون ... نکند از یادت بری ...
من از تو به اندازه عظمتت معجزه می خواهم ...
من به تو دلبسته ام ... به تو دل داده ام ... امید زندگانیم را مگیر ...
* اونقدر خوشحالم که اشک شوق امان نوشتن بهم نمیده ... به خاطر تک تک حروف ممنونم ... ممنونم عزیز دلم ... تنها هستیم ... جانم ... خیلی دوستت دارم ... خیلی ...
به یاد نگارنده ع ش ق
خداوندا ! ذهنم پریشان و قلبم بی قرار است ...
رشته زندگیم را به دستان امن تو می سپارم
آنگاه طوفان می خوابد و آرامش تو حکمفرما می شود !
مهربون همیشگی من سلام ...
حالت چطوره ؟! خوبی عزیز دل من ؟! دوست دارم همیشه بخندی و شاد باشی ... نمیخوام هیچ وقت غم صورت مهربونتو بپوشونه ... میدونی چیه ... صورت مهربونتو با خنده هات دوست دارم ... وقتی به حرفا و کارام میخندی، وقتی بهم میگی پس چرا تو نمیخندی ... من همیشه میگم زیبایی آدما تنها به زیبایی ظاهریشون نیست بلکه این سیرتشون که صورتشونو زیبا می کنه ... مثلا وقتی مهربونه و میخنده زیباترین صورتو داره ... مهم نیست ظاهرش زیبا باشه یا نه، مهم اینه که دلش خیلی زیباست ... دوست دارم همیشه بخندی ... همیشه ...
وقتی تو باشی دنیا نیز شاد می خندد ...
شادی تو همه بخصوص مرا شادتر می کند ...
وقتی می خندی می دانم زندگیم از همیشه لبریزتر است ...
به من و به تمامی کودکانه هایم لبخند بزن ...
قول بده تا دنیا هست به زندگی صادقانه لبخند بزنی ...
آخر من لبخند را از هر چیزی بیشتر دوست دارم ... مهربانترینم ...
* گاهی اوقات با کوچکترین متعجب میشم مثل خواب مُنا برای تو و احوالپرسیش ...
* تو که معنای عشقی، به من معنا بده ای یار ...
* یه سوپرایز باحال دارم واست ...
* من بی صبرانه منتظر نوشته های توام ... نمی دونی چه لذتی داره خوندن حرفای عزیزترین عزیزت ... کاش زودتر بنویسی ...
به یاد نگارنده عشق
می آیم بسویت ...
دستانم خالی نیست ...
دل من پر از عشق است، پر از مهربانی ...
نسیم سادگی بهمراه دارم، نوای تازگی ...
عشق قول وفاداری به زندگی می دهد ...
من به آوای هیوا ایمان دارم ... می دانم تو نیز هم ...
* شعر پایین از مارتیکه . من از شنیدنش خیلی لذت بردم چون مفهومش خیلی زیباست ... توی این شعر یه هیوای زیبا پنهون شده، یه نوید قشنگ ...
((( الله مع الصابرین )))
گاهی این دنیا مثل ما با خودش مسئله داره
میون زمین و آفتاب ، ابر تیرگی میاره ...
رنگ دریا بر می گرده از هوای تلخ و تیره
همه چلچله ها رو وحشت خزون می گیره ...
گم میشه روی لب گل ، رنگ آفتابی خنده
پر میشه زمین غربت از تهاجم پرنده ...
اما تو می دونی ، پشت این بارون یک ریز
روز خوش رنگی دنیاست ، نوبت بدرود پاییز
ما هنوزم پر از آفتاب شب فروز و سایه سوزیم
روشنایی با دل ماست ، چه بسوزیم ، چه نسوزیم
نون و آب این زمین هم اگه خون جگر ماست
غم نخور که قصه ما حرف عاشقای فرداست ...
گل من ، گلایه کم کن ... تپ غصه ابدی نیست
بذار آسمون بباره ، گریه هم چیز بدی نیست ...
به یاد نگارنده ع ش ق
نوای سوزناک خانه غریبانه صدایم می کند ...
نذر کرده ام سطری جدید به نام تو و یاد خدا قلم بزنم ...
باید هیواوار سرود ، پر از شور تمامی نغمه های صادقانه ...
قلمم باید رنگین تر باشد ... رنگ مهربانی چشمهای تو ...
بی شک هر شروعی که با تقدس تو و عظمت خدا ،
برای من بی نظیرترین نواست ... به پاکی نگاهت قسم ...
تنها هیوای من ! تنها هستی من !
عزیز دلم سلام ...
امروز با یه لبخند نوشتمو شروع کردم. دوست دارم موقع خوندن این نوشته ها لبخند روی لبای مهربونت ببینم پس بخاطر من لبخند بزن. از امروز باید به همه چیز حتی سختیا لبخند بزنیم. باید قول بدیم همیشه محکم و صبور باشیم مثل خدا. می دونم تو خیلی صبور و محکمی اما من باید صبر و توکل رو یاد بگیرم. من از تو بزرگ شدن رو یاد گرفتم پس باید مثل تو بزرگ باشم. وسیع باشم و سخت مثل تو. می خوام مثل تو باشم، بزرگ، پر قدرت مهربون، دریایی، با صفا و پر اخلاص . دستمو بگیر و کمکم کن مثل تو باشم ... خواهش می کنم ...
((( ای که در خوبی و پاکی چلچراغ آسمانی )))
به یاد نگارنده ع ش ق
جمعه است انگار یا نه شاید جمعه ای باشد ... نمی دانم کدامین درست است یا کدامین درست باید باشد مهم این است که جمعه ای بی تاب بین کلماتم تاب می خورد ... تا حالا پیش آمده بخواهی روزی بیاید اما وقت آمدنش فقط دلتنگ و غمگین شوی ؟! ... حکم جمعه ها برای من این چنین است ... اشکهای گاه و بی گاه ... باورت می شود که تحمل غربت این روزها از همیشه سخت تر است ؟!
* دود می خیزد ز خلوتگاه من ... کس خبر کی یـابد از ویـرانــــه ام ؟!
* هوای خانه چه دلگیر می شود گاهی ....
چه زیباست به خاطر تو زیستن و برای تو ماندن
و چه غم انگیز است دور از تو بودن
ای کاش می دانستی بدون تو زندگی چه ناشکیباست
* پاییز را به عشق می شناسم و تو را به مهربانی و بزرگی ... زمین کوچک است و گامهای من و تو عاشقانه ترین ... چه وسعتی دارد عشق من و تو ...
* دلم اندازه این ابرا گرفته ...
* گاهی اوقات چقدر صبور بودن سخته مگه نه ؟!
* ترانه ای می سرایم که آهنگش از احساساتم و موسیقی اش از فرمان قلبم سر چشمه گیرد ... متنی می نویسم که نور روشن عشق از آن ساطع شود ... برایت از قصه ی زندگی ام می گویم ، قصه ای که متن آن با تفسیر وجودت آغاز می شود ... می نویسم...باز هم می نویسم و اصلآ از نوشتن خسته نمی شوم ... تا عشق واقعی مرا با تمام وجودت باور کنی ...
* می دونم که می دونی چقدر دوستت دارم اما دلم می خواد بدونی بیشتر از اون چیزی که فکری می کنی دوستت دارم ... به عشق تو زندگی می کنم ... تو رو مثل خدا می پرستم ... عاشقانه و با تمام وجود بهت محبت می کنم چون تو همه هستی منی ... باور کن ...
در سکوت سنگین خانه صدای گامهای تو می آید ...
در این خانه شاید صدای فاصله ها ماندنی نباشد ...
اینجا هوای چشمها همیشه ابریست ...
از من مخواه که در بی قراری اشکها صبوری کنم ...
من برای خواندن تو چراغهای دلم را آورده ام !
یادت هست گفتم از دلتنگیت خواهم مرد ؟!
یادت هست لبخند زدی !
و من تلخ این لبخند را تا همیشه به یاد دارم ...
راستی ! تا یادم نرفته ...
آنسوی ابرها در نزدیکی امام زاده ایی غریب خانه ایی گرفته ام ...
به دیدارم بیا !
با شاخه ایی گل زرد و سفید
نکند از یاد ببری ... من آنجا هم دلتنگت هستم ...
* در جمع من و این بغض بی قرار جای تو بسی خالیست ! عزیزکم !
به یاد نگارنده ع ش ق
* اول راهی یا نه شاید وسط راه ... اما مهم نیست ... مهم اینه که یه همسفر مهربون و قدرتمند داری ... یه همسفر زیبا که بودنش برات پر از عشقه ... یه دنیا عشق و یه عالمه حس آرامش ... مهم اینه که دوستش داری ... مهم اینه که دوستت داره ... مهم اینه دلاتون به بودن همدیگه قرصه ... مهم نیست کی چی فکر می کنه راجع به احساستون نسبت به هم ... مهم نیست که دنیا داره تلافی ظلمای بقیه رو سر شما دو تا در میاره ... مهم اینه که ارزش احساس شما پیش خدا به اندازه ۱۰۰۰ سال عبادت کورکورانست ...
* تو که جون منی ... عمر منی ... کویرم و انگار که بارون منی ... مرهم و آرامش این روح و تنی ... تو تموم عشق این دیده گریون منی ... توی قلبم تویی که مرهم و درمون منی ...
* چقدر دلم واسه خونمون تنگ شده بود ... اینجا بوی تو رو میده ... دلم برای بوی تو هم ...
* کنفرانسم خوب برگزار شد با اینکه خیلی کم خونده بودم ( ۴ - ۸ صبح ) ... استاد که گفت خیلی عالی بود ... کلی ذوق کردم با اینکه یه عالمشو موقع کنفرانس دادن به علت کمی هول شدن حذف کردم ...
* دوستای دانشگاهیمو خیلی دوست دارم ... بی نهایت مهربونن ... بقول تو چقدر خوبه آدم بدونه بقیه دوستش دارن ... خیلی لذت بخشه ...
* خدایا به خاطر همه چیزای خوبی که بواسطه اعدل بودنت بهم عطا کردی ممنونم ... امیدوارم بتونم به بهترین نحو ازشون مراقبت و نگهداری کنم و شکر نعمتاتو تمام و کمال به جا بیارم ...
* بابا و مامان میگن برو تعهد دبیری بده ( آخه بورسیه قبول شدم و می تونم هر جا دوست داشتم کار کنم ) خانوم معلما رو دوست دارم چون مهربونن ولی خب خودم دوست ندارم معلم بشم آخه ... من می خوام استاد دانشگاه شم مثل بابام ... می خوام ادامه تحصیل بدم ... فوق بخونم ... البته اگه خدا و بندش بخوان ...
* خدا از عشق تو ساخت آسمون و زمینش ... با اسم تو شروع شد کتاب آفرینش ... خلقت زیبایی رو از تو خدا شروع کرد ... خورشیدم اولین بار به عشق تو طلوع کرد ... می دونم اسم خوبت رو سر در بهشته ... به نام نامی عشق خود خدا نوشته ...
* چقدر باحاله که من تو رو دارم و تو مال منی ... فقط مال من ... چقدر دختر خوشبختیم من ... مگه نه ؟!
* باید به آینده متوکل و امیدوار بود ... با امید به عشق، فردایی زیبا در راه است ... آمین یا رب العالمین ...