سرا پا اگر زرد و پژمرده ایم ولی دل به پاییز نسپرده ایم

به یاد نگارنده ع ش ق

               

آسمان ابریست ... باد می آید ... ابرهای تیره آسمان را پوشانیده اند ... دل من گرفته ... خدا نیست ... تو نیستی ... انگار هیچ کس نیست ... من اینجا، تنها ... هوا بوی غم میدهد ... باد زوزه می کشد ... من گریه می کنم ... آسمان می بارد  ... چیز زیادی به یاد ندارم ... سر درد  امانم را بریده ... هیچ چیز نمی بینم ... همه چیز مبهم است ... انگار همه دنیا دور سرم می چرخد  ... چهره هیچکس و هیچ چیز واضح نیست ... صداهای گنگ ... من بر روی زمین ... حالم بد است ... انگار خواب دیده ام ... شاید هم کابوسی دیگر ... نمی دانم ... نمی دانم ... نمی دانم ... دلم آغوش امنی می خواهد تا به اندازه همه کابوسها بگرید ... دلم امنیت می خواهد ... باد می آید ... جوانیم کو ؟! ... پیر شده ام انگار ... یا نـــه ... جوانیم را گم کرده ام ... تمام وجودم یخ زده ... نمی دانم هوا سرد است یا هق هق گریه ام می لرزاندم ... حالم بد است ... انگار خواب دیده ام ... شاید هم کابوسی دیگر ... نمی دانم ... نمی دانم ... نمی دانم ... پس تو کجایی ؟! خداوندا چرا خوابهایم تعبیر نمیشوند ؟!
(شنبه ۱۲ اردیبهشت ۸۳  ساعت ۵:۵۵ صبح )

* جمعه ای پر از یاد مهربان تو ... خداوندگارا ! دلم بی تاب و بی قرار است ...

بامزه ترین موجود دو پا

به یاد نگارنده ع ش ق
 
        

می خوام شروع کنم به نوشتن که با خنده و شلوغ کاری میاد پیشم. به نوشته هام می خنده و میگه " عَمِه آس و پاس برام بذار می خوام برقصم " بدون موزیک خودشو آروم و ناز تکون میده  ... کاش تو هم بودی، میدیدیش می دونم تو هم مثل من عاشق کاراشی ... کلی بامزه و تپل و دیدنی شده ... مامانش برده موهاشو کوتاه کرده ولی هنوز همونجور پر و بلنده تقریبا ... مثل پرنسسا می مونه ... یه دونه عکس فراق التحصیلی از آمادگیش هم دستشه می خواد براش شاپ ( چاپ ) کنم ( منظورش همون اسکن توی کامپیوتره ) میگم آخه من که از اینا ندارم که عکستو برات چاپ کنم یه خورده مثلا بغض می کنه بعد میگه خب اشکالی نداره، حالا که عکسمو برام شاپ ( چاپ ) نمی کنی باید باهام برقصی ( عجب گیری افتادمااااااااااااا، آخه فسقلی تو چت به رقص و آهنگ ... خدا رو شکر که از بس لجباز و یه دندست که به هیچ صراطی مستقیم نیست ... وای وای ... )  انگاری نمی خواد بذاره بقیه این متنو بنویسم داره گریه می کنه چرا به جای اینکه با من برقصی داری با کامپیوتر بازی می کنی ؟! ... بذار برم ساکتش کنم، قول میدم زود بیام ... وای از دست این وروجک کوچولو ... بهش میگم دوست من خیلی دوستت داره ها (‌ منظورم تویی ) گفته لپ یاسو ببوس ( آخه دلم نیومد لپشو محکم بکشم ) میگه اِ پس خودش کو ؟! بگو بیاد می خوام ببینمش ... بعد یه ریزه فکر می کنه یهویی میگه " آها من دیدمش همون که اون دفعه نشونم دادی گفتی می خواد لپمو گاز بگیره " حالا من فقط بهش گفتم دوستم گفته لپ یاسو محکم بکش ببین چی داره میگه حالا ... وای حالا نکنه بره به دایی اینا بگه که کارم در اومده ... آفتاب از کدوم طرف در اومده که مهربون شده، می ذاره ببوسمش آخه من یکی واسه بوسیدن این الف بچه مشکل دارم باید یه دور قمری شمسی بدوم تا اینکه خانوم افتخار و اجازه بدن ببوسمشون ... تازه میگه منم می خوام اون دوستتو ببوسم ... امان از دست این یاس بلا ...حالا هم داره خداحافظی میکنه برم بدرقه اش کنم تا زندگیمو با خاک یکسان نکرده ... دوباره میام ... منتظرم باش ... شاید با عکسش برگشتم چون خانوم امر کردن باید عکسمو شاپ کنی ... برم ببینم کجا می تونم عکس این وروجکو شاپ کنم دوست دارم تو هم ببینش ... فقط دعا کن کسی مطمئن پیدا کنم واسه شاپ ...  

چشم به راه تو می مونم با دلی پر از صداقت

به یاد نگارنده ع ش ق 

                               

می خوام هر لحظه برات بنویسم ... 
هر ثانیه به یادت اشک بریزم ...
و هزار بار بخاطر مهربونیات آه بکشم ...                                 
آه حسرت !
حسرت نبودنت پیشم و یه آسمون دلتنگی ...
می دونم دوست داری نوشته هامو بیشتر بخونی ...
پس به عشقت می نویسم هر نفس ...
تا بدونی قد همه دنیا دوستت دارم ... دوستت دارم ...

احساس من اینگونه نوشت

به یاد نگارنده ع ش ق
چقدر دلم تنگ است ...
برای دیدنت ...
برای داشتنت و برای ...
چقدر دلم تنگ است ...
چقدر دوستت دارم ...
چقدر مهربانی و دوست داشتنی ...
" ای که در خوبی و پاکی چلچلراغ آسمانی "
این روزها نمی شود گفت شادم و می خندم
غمگینم ، از غم تو
غم تنهایی و بی کسی تو کمرم را شکانده ...
تا خورده ام ... مثل برگی در باد ...
عجب روزگار غریبی است نازنینم
من اینجا صامت و بی حرکت ... تو آنجا رونجور و حزین
می خواهم برخیزم
فارغ از تمامی بایدها و نبایدهایی که از دورمان کرده ...
دوست دارم دوباره شوم همان دختر نترسی که 
شعله آتش هم حریفش شیطنتش نبود ...
می دانی چرا نترس ...
آخر برای رسیدن به تو باید چون تو شجاع و دریا دل بود ...
دلم تنگ است ...
آنقدر تنگ که ستاره دیگر نمی گوید
" دیگه نبینم دلت بگیره کوچولوی بی طاقت "
اما من بزرگ شده ام ... یادت هست ؟! 
خودت گفتی ... رشد کرده ای ... خانوم شده ای ... خود تو ...
ماه هم روی برتافت از خجالت ... دیدی ؟! ...
شرمنده شد که تو را در این حال می بیند ...
ماه که مهربان بود ؟! نبود ؟! 
پس چرا گذاشت عزیز دل من درد بکشد ...
ماه که به من قول داده بود ... قسم خورده بود ...
قسم شکاندن مجازاتش بی مهریست، ماه ! می دانستی ؟!
راستی خدا اگر قسم شکاند چه ؟! کسی هست که مجازاتش کند ؟! 
نمی دانم ... نمی دانم ... نمی دانم ...
خداوندا چقدر دلم تنگ است ...
برای دیدنت ...
برای داشتنت و برای ...
چقدر دلم تنگ است ...

* اجازه دارم وقتی خوابی ببوسمت ؟! چون معصومیتت وقته خواب برام آرزو شده ...
* اللّهم  ...
* کاش قاصد حضرت معصومه پیغاممو ببره ... خانوم تهرانی میگه " خانوم معصومه همیشه حاجت روا می کنه ... "

بدون تو هرگز !

به یاد نگارنده ع ش ق 
سلام عزیز مهربونم ... قشنگم ... 
خوبی بهونه مهربونیام ... عزیز تنهاییام ... چقدر دلم می خواست پیشت بودم ... کنار تو ... چقدر دلم می خواست اونقدر برات حرف می زدم که دل مهربونت هوس نکنه باز بگیره ... آخه عزیز دلم تو همه زندگی منی ... خدااااااااااااااااااااااااا ... بازم داری اشکامو عوض حرفام رونه می کنی ... چرا نمی زاری بگم من تا ابد حاضرم هر روز بیشتر و عاشقونه از دیروز بهش عشق می ورزم ... چرا من نمی تونم پیشش باشم ... چرااااااااااااااااااااااااا ... من که گفتم به جاش گریه می کنم، مریض می شم و زندگیمو بهش هدیه میدم ... پس چرا داری اینجوری باهاش تا می کنی خداااااااااااااااااااااااااااااااا ... مگه یادت رفته جلوی در آقا امامزاده ... مگه یادت رفته شب تاسوعا ... مگه فراموش کردی اباالفضلو ... نه خدا تو رو به حق عزیزات نه ... توروخدا نه ... نــــــــــــــــــه ...  وقتی اون میگه توانشو ندارم من دیوونه میشم ... گریه می کنم ... خدااااااااااااااااااااااااا میشنوی ؟؟؟؟  می فهمی ؟؟؟؟؟؟ خداااااااااااااااااااااااااا نمی خوای جوابمو بدی ؟؟؟؟؟؟؟ هنوز قهری ؟؟؟؟؟؟ تورو به رقیه ۳ ساله قسمت میدم یه کاری بکن .... باید یه کاری بکنی ... مگه عادل نیستی ؟؟؟ مگه اعلم نیستی ؟؟؟؟ مگه قاضی الحاجات نیستی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ مگه نیستی ؟؟؟؟؟؟ گفتم که من هیچی جز اون نمی خوام ... مگه نگفتم ؟؟؟؟ دیشب کلی گریه کردم، اشک ریختم دیدی خدا ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ آره دیدی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟ باورت میشه یه مترسک بی مصرف شدم ... به چه دردی می خورم وقتی عزیز اونجوری درد میکشه هان ؟؟؟؟؟؟ خداااااااااااااااااااااااااااا ... خدااااااااااااااااااا ... خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا  ... چرا بارون نمیاد ؟؟؟؟؟؟ رحمتاتو بستی ؟؟؟؟ دلم گرفته  ... عزیزمو می خوام ... من بدون اون می میریم ... من می خوام پرستارش باشم ... من می خوام بدونه بیشتر از هر چیز توی دنیا دوستش دارم ... اون باید ببینه من می تونم همیشه تا آخر عمر واسه بودنش خدا رو ستایش کنم ... اون باید بدونه شخصیت بزرگش همه هستی منه ... من همه زندگیمو می خوام ... می خوام پیشش باشم ... می خوام بهش بگم حق نداره نا امید بشه ... حق نداره غصه بخوره آخه من چشم انتظارشم ... می خوام بگم من هستم ... من نمی ذارم همه هستیم ازم جدا شه ... من اونو می خوام ... بذار همه فکر کنم بچه ام ... احساساتیم ... لجبازم ... مهم نیست ... مهم نیست ... بخدا قسم مهم نیست ... به جان بابایی ... خدااااااااااااااااااااااااااایااااااااااااااااااااااااااااا ...

کی اشکاتو پاک میکنه شبا که غصه داری
دست رو موهات کی میکشه وقتی منو نداری؟
شونه کی مرهم هق هقت میشه دوباره
از کی بهونه میگیری شبای بی ستاره
برگ ریزونای پاییز کی چشم به رات نشسته ؟
از جلو پات جمع میکنه برگهای زرد و خسته ؟
کی منتظر میمونه حتی شبای یلدا
تا خنده رو لبات بیاد شب برسه به فردا
کی از سرود بارون قصه برات میسازه
از عاشقی میخونه وقتی که راه درازه
کی از ستاره بارون چشماشو هم میذاره
نکنه ستاره یی بیاد یاد تو رو نیاره

چقدر دلم تنگه برات نازنین من ...

دل قوی دار سحر نزدیک است ...

به یاد نگارنده ع ش ق

                 

نیلوفر رویید ...
ساقه اش در تمامی رگهایم پیچید 
مهربانی و پاکیش کل هستی ام شد 
همه من ... نیلوفرم ... عشقم ... زندگیم ...

دلم عجیب محکم و امیدواره ... می دونم فرشته های آسمونی هیچ وقت تنهات نمی ذارن ... بقول اون خانوم مهربونه یه فرشته آسمونی با چادر سفید همیشه تو رو در پناه خودش گرفته و نمی ذاره بهت آسیبی برسه ... منم به این موضوع اعتقاد دارم ... انا توکلت الی الله ... می دونم خدا بزرگتر از اونیه که ما تصور می کنیم ... به عظمتش شک ندارم ... من شفای تو رو روز ۱۴ صفر از اباالفضل گرفتم ... می دونم و مطمئنم که بنده های پاک خدا مقامشون خیلی بالاست شاید از عرش آسمون هم بالاتر ... ممکنه سختی ببینن اما مقامشون پیش خدا لم یَتَغَیَره ... اون بالا بالاها ...

....

به یاد نگارنده ع ش ق
سلام مهربون قشنگم ... عزیز دل من ...
نمی دونم توی زندگیم چه گناهی مرتکب شدم که خدا با عزیزترین عزیز دلم، با همه هستیم داره همچنین معامله ای می کنه ... خدااااااااااااااااااا ... نمی دونم چرا چند وقته باهام قهر کردی  ... اول مهربونمو ازم دور کردی حالا هم داری کاری می کنی غصه بخوره ؟! من که گفتم من حاضرم به جای اون غصه بخورم ... به جاش مریض شم ... عوضش درد بکشم و گریه کنم ... اما اون نه ... مهربون من همیشه باید سالم و قوی بمونه ... من همیشه باید عزیز دلمو شاد ببینم ... از اون غربت لعنتی متنفرم ... بدم میاد ... لعنت به غربت ...خدا بخدا اگه این دفعه به حرفام گوش ندی دیگه دوستت ندارم ... من عزیزمو صحیح و سلامت می خوام خدااااااااااااااا ... می شنوی ؟؟؟؟؟ حق نداری بذاری درد بکشه ... فهمیدی ؟؟؟؟؟ ... وای دارم دیوونه میشم ... حضرت زینب تو برو بالا سرش ... تو پرستار کربلایی ... پس پرستار عزیز دل منم باش ... یا شاه زینب ... باید برم اباالفضل ... باید برم ...    

معجزه کن ای معجزه گر !

به یاد نگارنده ع ش ق 

            

مهربونم سلام ...
نمی دونم حالا کجایی و چیکار می کنی ... نمی دونم چرا این دوری داره روز به روز سنگین تر میشه ... با اینکه دکتر غدقن کرده پای کامپیوتر بشینم اما دلم طاقت نمیاره نیام و برات درد دل کنم ... آخه دکترا فکر می کنن عقل کلن همیشه دلشون می خواد دستور بدن اما نمی دونن که من دلم واسه مهربونم تنگ میشه ... نه دکتر می فهمه و نه هیچکی دیگه ... فقط این من و تو ایم که می فهمیم چقدر دلتنگ همدیگه میشیم ... مگه نه عزیز دل من ؟! دیشب فکر کردم دیگه فردایی نیست ... مامان بابا دست و پاشونو گم کرده بودن ... ریحانه کلی ترسیده بود ... راحت میشد نگرانی رو توی چشما و کارشون دید ... آخه سابقه نداشت من با یه سرماخوردگی اینقدر ضعیف شم ... تشنج ، ضعف شدید و فشار ۶ ... دکتر می گفت شانس آوردم که نمردم  ... انگار خدا هم می دونست من تا یه بار دیگه تو رو نبینم نمی تونم برم پیشش  ...  

پرنده خیالم، لب بام خاطره هامان .
و داستانی زیبا و عاشقانه ،  
با قهرمانی تو و صداقت من آغاز بودن می گیرد .
و عشق چیزی که تو را
در چشمان من تا ابدیت زمین زنده نگه می دارد .
می بینمت، چون همیشه
از ورای ابر سفید و پر تلاطم آسمان ، 
که به روی لبان خسته ام لبخند می زنی
یا گهگاهی دستان پر مهرت را
به نشانه حضور با صلابتت، مهربانانه برایم تکان می دهی .
من نیز با صورتی شاد و لبریز از تمنا ،
لبخند می زنم، دست تکان می دهم
و به پر عظمت ترین هستی ام چشم می دوزم ...
نا غافل سنگی از دنیای حقیقت ،
پرنده کوچک و بی پناهم را بیرحمانه می رماند .
در همان لحظه تو ، دستان مهربانت ، لبخند زیبا و دلنشینت 
و تمامی خاطره هامان را گم می کنم .
و بل اِجبار به دنیای واقعیت و فراق باز می گردم .
لعنت به تو سنگ بی محل ...

                                                                         همیشه دلتنگ تو ( هیوا )

همچنان پای پیاده ...

به یاد نگارنده ع ش ق 

                  

یه شاخه گل زرد و سفید ...
قطره اشک ...
انتظار پیوسته یه معجزه طلایی ...
یه دل بیقرار ...
یه دنیا پر از حرفای نگفته ...
سکوت ممتد ...
اللهُ علیمٌ بذات الصدور ...
یه قاب عکس ...
یه دفتر که برگاش از سکوت سفید شده ...
یه سوال بی جواب ...

( اگه وقتشو داری با این کلمه هام جمله بساز ... البته اگه وقتت بهت اجازه می ده ! ) 

 * هیچ کس در دل تاریکی شب
    با چراغی به سراغم نرسید
    هیچ کس موقع پژمردن فصل
    با گلی تازه به باغم نرسید
    هیچ کس ...
    هیچ کس ...
    هیچ کس بازو به بازویم نداد ای روزگار
    گل پریشان شد زمستان شد بهار
    از جوانی نیست چیزی یادگار
    هیچ کس این روزها همدرد و همرازم نشد
    آگه از درد من و دل سردی سازم نشد
    هیچ کس ...
    هیچ کس ... 
    هیچ کس ...

اخطاریه !

به یاد نگارنده ع ش ق 
           
                پیر شدیم رفت !

پرسید به خاطر کی زنده هستی !  با اینکه دوست داشتم با تمام وجود داد بزنم " به خاطر تو " بهش گفتم " به خاطر هیچکس " پرسید پس به خاطر چه زنده هستی !  با اینکه دلم داد می‌زد " به خاطر دل تو " با یک بغض غمین بهش گفتم " به خاطر هیچی " ازش پرسیدم  تو به خاطر چی زنده هستی !  در حالی که اشک در چشمانش جمع شده بود گفت " به خاطر کسی که به خاطر هیچ زنده است ... "

** اخطاریه ** 
روشنفکرایی که دوست دارن اینجا رو به تمسخر بگیرن باید بدونن مسخره ترین چیزی که هست افکار و ادعای اوناست ... من این وبلاگ برای خوشایند تو و امثال تو درست نکردم ... پس لزومی هم نمی بینم که به حرفای بی سروته شما آدم پر مدعا گوش کنم . شما خوشتون نمیاد نخونید من که شما رو مجبور نکردم اگه می خواید وبلاگتونو تبلیغ کنید که مسلم می دونم کارتون فقط همینه کافیه برید توی وبلاگای که مثل خودتون ادعادی روشنفکریشون میشه و برید هر چی خواستید شعار بدید و اما اینجا،توی خونه من حق ندارید ... در ضمن فکر نمی کنم به شما هیچ ربط داشته باشه که من از وبلاگم چه استفاده ای می کنم پس در مسائلی که هیچ ربطی بهتون نداره دخالت نکنید .