به یاد نگارنده ع ش ق
یه سلام به تلخی اون لبخند آخر که اشکامو توی خودش گم کرد
یه سلام آتشین مثل همون آتیشی که توی قلبم روشنه
یه سلام خشک و خالی مثل لبای خودم
ویه سلام به .....................................
نمیدونم چی بگم فقط میدونم دلم فقط تو رو میخواد
آخه خدا تو که اشکای منو دیدی، تو که التماسامو شنیدی بازم میخوای ازم جداش
کنی؟؟؟؟ من که به همه چیزش راضی بود به سختیاش، به انتظاراش پس چرا......
.......؟؟؟؟
میگن پشت سر مسافر گریه شگون نداره.... پس من چیکار کنم لبخند بزنم از لبخندایی که تلخیش آدمو یاد....میندازه؟؟؟ بخندم ( ها ها ها ها) اون خنده هایی
که از گریه بدتره؟؟؟؟
خدایا بگو من چکار کنم؟؟؟ قول میدی بهم صبر بدی؟؟ قول میدی همیشه مراقبش
باشی؟؟؟قول میدی نذاری غربت دل مهربونشو برنجونه؟؟؟ قول میدی...........؟؟؟؟
کاش..................................
به یاد نگارنده ع ش ق
دوباره آدینه ای دگر همراه با دلتنگی های همیشگی، بیقراری های ممتد من برای........
و فغانهای این دل تنها برای لمس لحظات زیبای گذشته و من همچنان غرق در اشک و آه و
لذت برای یادآوری گذشته ای نه چندان دور که ............
میخواهم در این آخرین آدینه با هم بودن پل شیشه ای میان دلهایمان را سیمانی کنم که
هرگز شکسته نشود زیرا همگان میگویند سیمان سخت و غیر قابل نفوذ است میخواهم با
اینکار از نفوذ همگان به نهانخانه دلت جلوگیری کنم به غیر از خودم.
ای کاش لحظه ها در خواب ابدی زمان گم میشد تا تو برای همیشه در کنارم بمانی......
یعنی میشود زندگی را بخاطرت متوقف کنم؟؟ آری من این کار را انجام میدهم تا عشق
را اثبات کنم....تا به شانه هایت تکیه کنم و توسایبان خستگیهایم و تنها پناه ترسهایم شوی......تاچشمهایم آیینه برای چشمانت باشد و نگذارم خالی از فروغ زندگی شود......تا گرمای دستهایت سردی دستهایم را خجالت دهد..... تا تو مال من و مرد زندگیم شوی و من هم شاه پری قصه هایت.......
میخواهم در این لحظات واپسین دلم را با زنجیر مهربانی به دلت متصل کنم تا دلهایمان
هیچگاه از هم جدا نشوند،تا لا اقل دلهایمان طعم گس هجر را نچشند. دوست دارم در این
لحظه های آخر دیدار تو را به روشنی عشق و محبت قسم دهم که......................
دلم میخواد اشکهایم را بدرقه پاکی خنده هایت کنم.... دلم میخواد خود را قربانیه آخرین
نگاهت کنم که آن نگاه ...............دوست دارم این بار باران اشکهایم را که در پناه آخرین
لبخند تلخ جانی تازه یافته را دریابی و.............
خیلی چیزاهای دیگر را هم دوست دارم که اگر دل، قلم و اشک یاری کند در جاده زمان بر
روی سنگ زندگی ماندگار میکنم اما اکنون دیگر نه فرصتی هست، نه نفسی......
راستی بچه ها من یه تقویم میخوام که سه شنبه هاش خط خورده باشه،
کسی داره به منم بده؟؟؟!!!!
به یاد نگارنده ع ش ق
این شعر بسیار زیبا از یکی از دوستای مهربونیه که لطف کرده و واسه من این
شعرو توی کامنتش نوشته در اول از لطفش تشکر میکنم و همیشه براش آروزی خوشبختی و سعادت میکنم امیدوارم همیشه پیروز و سربلند باشه و همینطور مسافر کوچولوش هم از سفر بیاد آخه دل منم واسه مسافر اون یه ریزه شده و همینطور این شعرو از طرف اون به مسافر کوچولوش تقدیم میکنم آخه میدونم مسافر عزیز ما اینجا رو میخونه. راستی این شعرو از طرف خودم هم به تنها
ستاره شبهای تنهایم تقدیم میکنم که بینهایت تا دوستش دارم
به نام عشق و زندگی تورو انتخاب کردم
من از در خونه دل همه رو جواب کردم
گفتم برای چیدن گلی از گلزار بهشت
به امید خدا میرم به سوی سرنوشت
زدم به قلب زندگی برای انتخاب یار
قرعه به اسم تو زده سهم من از این روزگار
عاقبت کار خوب و بدش به دست توست
بذار سربلند باشیم شکست من شکست توست
از اون روزی که اومدی شریک زندگیم شدی
حال و هوای زندگیم هر لحظه دست توست
دوستت دارمو راحت به تو گفتم اما از روی صداقت
می پرسی که تا کی عاشقم میمونی از حالا تا فـــــــردای قیـــــامـــت
به یاد نگارنده ع ش ق
آن هنگام که به آوای دل انگیز باران گوش فرا میدهم..... آن زمان که قدمی به سوی پاکی
اقاقیها برمی دارم......آنگاه که چشمانم را به آسمانی به وسعت دریا می دوزم... و زمانی
که تمامی زمزمه های باد را به خاطر می سپارم یا که رقص جوانه ها را در آغوش نسیم
تماشامی کنم...آنگاه که باسکوت اسمت را مشق می کنم...آنگاه که شبهایم را با تو
بودنت تقسیم می کنم...آنگاه که ستاره های خندان رااز پشت پنجره های دوستی شمارش
می کنم........هنگامی که زلالی آب را با زلالی نگاه تو می سنجم ......سرخی قلبم را در سرخی عشق محو میکنم.... رنگین کمان احساسم را به آسمان صاف دلت هدیه می کنم......آنگاه که برای کبوترهای لب پنجره خاطراتم به بهانه آوردن خبرهای خوش دانه های
مهربانی می پاشم.....آنگاه که دستهایم را به بهانه گرفتن قاصدکهای خوش خبر دل عاشقت
به طرفت دراز می کنم
تنها تو را می پرستم و از تو یاری می جویم مهربان
به یاد نگارنده ع ش ق
مهربونم سلام
ستاره امیدم ، از تو به خود رسیدم
تمام زندگی رو توی چشمای تو دیدم
یادم نمیره هرگز لحظه خوب دیدار
وقتی که عاشقونه به تو شدم گرفتار
اگرچه از تو دورم تویی عزیزترینم
عاشقترم ز دیروز تا زنده ام همینم
تو رو چون سایه، پا به پا میبرم
تو رو با خود به قصه ها میبرم
تورو ای نازنین من عاقبت
تا به جشن ستاره ها میبرم
شب که ستاره ها عروسی دارن
جای ستاره من و تو خالیست
من میرسم یه روز به تو
ستاره های ما زهم جدا نیست
نمیدونستم اینقدر دلم واسه صدا کردنت تنگ شده....نمیدونستم اینقدر دلتنگ خنده هاتم....نمیدونستم که دلم واسه حرفای مهربونت ( خانومی ، خانوم کوچولو ، گلروی
من گفتنت) یه ریزه شده.....وقتی باهات صبحت میکردم دلم میخواست زمان تمومی
نداشت، دلم میخواست با صدای تو که مثل لالایی نرم و لطیفه،عقربه های ساعت به
یه خواب عمیق و پایان ناپذیر فرو برن....نمیدونی که حس آشنایی که توی حرفات بود
همه دلتنگیای ناشی از جداییت رو با خودش برد. امروز فهمیدم با ارزشترین هدیه ای که خدا بهم داده تویی که پر از مهربونی و صداقتی .چقدر امروز قشنگ بود وایـــــی
راستی به همین زودی باز دلم واست تنگ شد آخه تو از بس مهربونی منو یه عالمه
لوس کردی.خیلی خوشحالم که باز تورو پیشم دارم قد یه آسمون پر ستاره خوشحال و شادم. فقط میتونم بگم که
یه دریای زلال احساس + یه دل کوچیک که توش پر از عشق به توه + با یه سبد قاصدکای
خوش خبر + یه طبق گلای شقایق و اطلسی های بنفش + یه قلب بیقرار که ورد زبونش
تویی تقدیم به تویی که بینهایت دوستت دارم...........
گلروی عــــــاشق تو
به یاد نگارنده ع ش ق
به نظر من قشنگترین حسی که می تونه توی یه نفر بوجود بیاد حس تعلق یا همون
تعلق خاطر هستش . نمی دونم چه جوری توصیفش کنم اما میدونم که خیلی عالم قشنگی داره. قشنگیش به اینه که زندگیت از حالت تک بعدی خارج میشه و تمامی
کارات به یه شوق خاصی انجام میشه.
عشق لالایی بارون توی شباست
نم نم بارون پشت شیشه هاست
لحظه شبنم و برگ گل یاس
لحظه رهایی پرنده هاست
تو خود عشقی همزاد منی
تو سکوت من و فریاد منی
دستای تو خورشید و نشون میدن
چشمای بستمو بیدار میکنن
صدای بال پرنده رو لبات
توی گوشام دوباره تکرار میکنن
عشق لالایی بارون توی شباست
نم نم بارون پشت شیشه هاست
لحظه عزیـز با تــــــــو بودن
آخـــــــرین پنــــــــاه مونـــدن منه
بچه ها میدونستید چقدر پایان انتظار شیرینه!!!!واییییییییی اصلا قابل توصیف نیست
فقط واسم دعا کنید که هول نشم موقع حرف زدن آخه مثل بچه کلاس اولیا هول
شدم و اینم یه شعر واسه بهترین خوب دنیا که با اومدنش لحظه هامو پر از
شقایق عشق کرد
در عمق نگاهت تمامی میخوانم تمامی رازهای نگفته ات را
و در آیینه سرای چشمهایت آن شوق تماشایی را
و هچنین رایحه عشقی که در کلامت ماوا گزیده
اکنون زمان اثبات عشق و بودن فرا رسیده است
بیا اعترافهای سبزمان سیاهی دوری را محو کند
و بمان تا جوانه های پر طراوت احساسم کاهلی خزان را به خود نگیرد
همواره عطر گل یادت با من بوده و هست
بدون تو طعم شعرها و غزلهایم تلخ و میرا است
آخر تویی شاه بیت غزلهایم
گلروی شاده شادددددددد