...
داشتم می دویدم .
داشتم می دویدم تو را وُ
نبود نگاهی که پرم کند از های ِ هیچ .
دلم لرزید .
دلم لرزید و
بهانه اشکی شد
قد تمامی ابرها ، رودها ، بهارها 
وُ بارید وُ بارید وُ بارید .
نه شب بود وُ
لیوانی قهوه وُ آرامشی خالی وُ 
نه روز وُ
نان و ُ یک گرمایی دبش و مَشت .
کَله پا شدم ،
کَله پا شدم و دیدم ،
توی خیال گِلی گُلیت
رخت چرک هام را شستم ، من .
دست هام تاب خورد ، هی .
چرخید و از پشت ،
افتاد توی آغوش پنج دری بی بی .
پریدم توی بیداری .
دلم اما جا نماند لب طاقچه ی باران وُ
نگام .. نگام ، وای ..
توی رویا مُرد که مُرد .. که مُرد .. که مُرد .

*
 چقدر خوب است که این روزها ، سراپا سکوتم .
چقدر خوب است که این روزها ، از چیزی سر ریز نیستم و
چقدر خوب است که این روزها ، تنهای تنهام .

فرانچسکوی عزیز ،
با سلام
و
هزاران هزار دلتنگی فراوان
برای ضعیف ترین ماده گربه ی زیر شیروانی

عزیز دلم ! حال پدر خوب ِ خوب است و ملالی نیست جز خمیازه ای بی گاه وسط تاریخ های گم شده ی تقویم . خودت چگونه ای ؟! روزها بر وفق مرادست یا مراد تو بر وفق زمین می چرخد ! یادت که هست آن روزی را که باران داشت از سر و کله مان می ریخت پایین و سگ ها به هوای نان و نوایی تازه ، دورمان وق می زدند و چکمه های تو بود که لیس می خورد از فقر . چقدر تو گریه کردی از ترس ،‌ آن روز و من حسابی به حساب های ناحساب تو ،‌ خندیدم تا دل درد گرفتم و دلم برات نسوخت هیچ . انگار توی دلم قند ، آب می کردند از ذوق . دیدی ! یک دفعه هم تو به جای من میان باران بدجوری کپ کردی و قهقه ی شیطانی من ، خوشیت را ازت گرفت . فکر این جاش را نکرده بودی ! خیال کردی همیشه ، پاپی های خانه ی اُلیور ، خرگوشک های دست آموز نیروانا را دوره می کنند اما زیبای ملوس .. این را هیچ وقت فراموش مکن که سگ ها کارشان وق زدن دور لقمه های چرب و چیلی بوده و هست . راستی تا از یادم نرفته ،‌ حوالی کریسمس منتظر باش پاپا نوئل ، توی کفش های اسکیتت ، شکلات ولتناین بگذارد و تو کادوهای کریسمس را روز هالووین باز کن . می بوسمت . به امید دیدار .

                                                                                             ۲/۵/۲۰۰۶

پ.ن :

من می گفتم
شب عشق با این سیاهی
نداره ترسی برام وقتی تو ماهی
تو می گفتی
آره من ماهم ولی
تو اومدی آسمونت رو اشتباهی