به یاد نگارنده ع ش ق
امان از این مخلوق ناطق و پر غرور خدا !!!! تو فکر می کنی کی هستی که به خاطر خودت احساسات بقیه رو می بری زیر سوال ؟! کاش می تونستم یه جوابی بهت بدم که ... ولی حیف که ... چرا احترام منو به پای برتری خودت میذاری و هر رفتاری دلت خواست با من می کنی ؟! تو که لقب بی رحم و سنگدل و ... رو به من میدی ، حالت سردی و تکبر کلمه های خودتو حس نمی کنی ؟! چقدر بهت احترام بذارم ؟! چقدر بگم ... ؟! نمی دونم چرا یاد گرفتی تو زندگی فقط روی احساسات بقیه بدویی ... نمی دونم چرا یاد گرفتی همه چیز حتی اعتقاد و احساسات بقیه رو تحقیر مابانه نگاه کنی ... کاش تونستم این رو بهت بگم ... کاش می فهمیدی همونقدر که تو لایق عشق و آرامشی ، ما هم هستیم ... کاش طعم تحقیر بقیه رو یه روزی حس کنی تا دیگه نخوای ... مهم نیست ... خدایی هم هست ... فردایی هم هست ... من می بخشم بازم مثل همیشه ... درکت می کنم ، کاری که تو حتی به خودت اجازه نمیدی راجع بهش فکر کنی
... اما این بار بد جور دلمو شکوندی ...
** من مسافر و غریب اما لبریز یقین ، می دونم تو راه عشق همه رو جا می ذارم **
به یاد نگارنده ع ش ق
آهنگ پخش می شه
بی خیال سوت می زنم
می رم تو رویا !
بارون میاد ! خیس می شم !
پاییز می شه ! برگا می افته !
دریا طوفانی می شه ! نعره می زنه !
سکوت می کنم و یادم میاد آهنگ خیلی وقته تموم شده ...
به یاد نگارنده ع ش ق
دلم گرفته ،
دلم عجیب گرفته است و هیچ چیز،
نه این دقایق خوشبو ،
که روی شاخه ی نارنج می شود خاموش ،
نه این صداقت حرفی ،
که در سکوت میان دو برگ این گل شب بوست ،
نه هیچ چیز ،
مرا ازهجوم خالی اطراف نمی رهاند ...
این لحظه از اون لحظه هاییه که باید گفت و نوشت ... مهم نیست که کی میاد اینجا . کی قرار این کلمات را بخوونه ... مهم نیست که کی کلمات غم انگیز منو دوست داره ، کی نه ... مهم نیست که خیلیها دلشون می خواد خیلی چیزای دیگه رو جای حرفای بارونی من بینن و بخوونن ... مهم نیست که فلانی راجع به من و شخصیتم چه احساسی می خواد داشته باشه ... مهم اینه که این خونه منه و من اینجا از احساس و لحظه هام بدون هیچ نقابی حرف می زنم ... مهم اینه که اینجا من خود ِ خودم میشم و تک تک اجزاش ذره ذرمو می شناسه و می فهمه ... مهم اینه که در و دیواری این خونه کوچیک درد منو بهتر از خیلی ها درک کردن و با من موندن ... مهم اینه که به قول مردم چند تا شی بیجون با گریه هام اشک ریختن و با خنده هام خنیدن ... مهم اینه که خیلی وقتا تنها همدم من همین دریا و صدف روی صفحه ام میشن ... مهم نیست که کی باور می کنه ، کی نه ... مهم اینه که من با همین حروف و کلمه های به قول شما غمگین زندگی کردم ... من با غم زندگی کردم و با اشک هم زیستی ... من خوب می دونم دلتنگی رو توی کدوم هجای احساسم بذارم ... من می فهمم چرا زندگی با کاغذ قهر می کنه ... من درک می کنم که دوری دو بخش کوچیک نبوده و نیست ... من لمس می کنم همه سهم غربت از دنیا رنگ سیاه تاریکیه ... من چیزایی رو می فهمم که خیلیا نه می فهمن و نه دوست دارن که بفهمن ... واس کی مهمه که مرغ عشق خونه مامان جون یه روزی ، توی بی کسی خودش جون میده ... کی می دونه جدایی دو تا ماهی کوچولوی عاشق یعنی چی ... شاید هیچکی ، شایدم ... نمی دونم ... این روزا درد و دل کردن با شنای ساحلم هم کمی سخت شده ... حس می کنم واسه خیلی چیزا سکوت بهترین چارست ... نمی دونم چرا اونجور که باید نمی تونم خود خودم باشم ... حس یه کبوتری رو دارم که می خوان پراشو ازش بگیرن و هیچ قدرتی نداره که نذاره ... حس یه عابری که توی سرما جاش گذشتن ... خیلی سخته که حس کنی هر چی داد بزنی کسی نیست که به حرفات گوش بده و حرفات به خودت منعکس میشه ... احساس باخته شدن می کنم انگار زندگی بدجوری منو مات ِ خودش کرده ... دوست دارم پاشم اما دیگه هیچ حسی برام نمونده ... دلم می خواد از اینجا برم جایی که هیچ آشنایی دور و برم نباشه ، یه زمین پر از غریبه هایی که کاری به کارم ندارن و بتونم راحت به صورت مبهمشون خیره بشم و نفهمم که چه حسی نسبت به من و کارام دارن ... این روزا احساس می کنم سهم من از زندگی شاید این نباشه ... دختری که همه عشقش دفتر مشقاش بود و خدا کتابش چطوری شد که حتی از بوی برگه های کهنه زندگی هم روگردون شد ... حس همون دختری رو دارم که به اندازه تارهای موهاش پیر شده ولی هیچکی جز آینه نمی بینه ... شاید اگه تو بودی میشد تنهایترین نبود ... شاید اگه مشق سکوت نکرده بودم حالا پر از فریاد و هیاهو بودم ، اما نه من سکوت لحظه هامو با کلمه هام شکستم ... من ثانیه هامو با صدای دوستت دارمم پر کردم ... من به جدایی هام محبت کردم و با کنیه هام دوست شدم ... انتظار من ، مثل شرم صورتی و خجالتیه ... دلتنگی من ، طعم بارون میده ... کلمه عشق من هنوزم نُو مونده ... کهنگی حروف ، مال کلمه های من نسیت ... من و کلمه هام فقط کمی خسته و دلتنگیم ، همین ... دوست دارم با کلمه هام به یه خواب ابدی بریم ... خوابی که شاید توش هیچ بیداری نباشه ... ما عجیب خسته ام ، عجیب ... هم من، هم کلمه هام ...
به یاد نگارنده ع ش ق
کاش کسی بود حال ما را می فهمید
در این سکوت بی کسی احوال ما را می پرسید
خسته شدم زین تنهایی مفرط غیغوله وار
کاش چشمان تو بود تا ناز نگاه مرا می غُرید
( ه ... )
* روزای ۵ شنبه و جمعه دلتنگی بیداد می کنه ... کاش می شد آروم شم !
* خوشحالم که تونستم اولین شعر قافیه دارمو بنویسم ... با اینکه چندان خوب نشده اما ...
* اونقدر جای خالی مامان و وروجک کوچولو حس میشه که ...
* وقتی نمی تونم کلمه هام رو توی ذهنم مرتب کنم اعصابم یه جورایی خط خطی میشه !
* وقتی تو نیستی انگاری هیچکی نیست ... چقدر سخته که ...
* دوست دارم مبهم باشم و غیر قابل خوندن جوری که هیچ کس جز خودم و شاید تو ، نتونه درک کنه چی داره توی درونم می گذره !
* تو یه شاهزاده قصه ، من یه دختر فقیر ! تو و اون قصر بلوری ، من و کلبه ای حقیر ! تو و کالسکه زرین توی جاده های نور ، صد هزار عشق سر راهت ، دلای پر از غرور !
گردناشون پر الماس ، پیرهناشون همه اطلس ، من یه دلداده عاشق ، من یه سرگردون بی کس ! تو به دنبال محبت هر کجا سر می کشیدی ، تو فقط عشقو می خواستی ، به منه خسته رسیدی ! بین اون دلای عاشق دلتو به من سپردی ، برای پاهای خسته کفش نقره ای آوردی ...
* ...
به یاد نگارنده ع ش ق
* تقدیم به تک ستاره لحظات بی کسیم ، به پاس تمامی مهربانیهای بدریغش *
با قلبی آکنده از خوبیهای تو ،
به سفری از جنس آسمان می روم ...
من مسافرم ،
مسافر کوی حاجات غریب و بی تفسیر ...
دستهایم عِطر ِ یاس می دهند ...
می دانم روزی که یاسها عاشق شدند ،
قدم در جاده تنهاییهایم گذاشتی ...
توشه ام دلتنگیست ،
کوله بارم ، همه مهربانی تو ...
یاد تو ، همسفرم ...
عظمت تو ، نور شبهای من است و
درخشندگی چشمان روشن تو ،
آرامش آبی روزهای خسته ام ...
...
* قد ِ همه اشکام واسه سلامتی و خوشبختیت به خدا التماس می کنم *
* به اندازه تمام ستاره های آسمونمون دل تنگت میشم *
* خیلی مراقب خودت باش *
* دوستت دارم *
( ه .. )
به یاد نگارنده ع ش ق
میگن اگه طلبید دیگه نه توش نیار ... میگن باید خیلی سعادت داشته باشی تا مهمونت کنه ... میگن باید قسمتت بشه ... میگن باید دلتو پاک کنی تا بتونی مهمون خونش بشی ... میگن باید توفیق داشته باشی ... میگن این شانس آسمونی به هر کسی رو نمی کنه ... میگن ...
...
نمی دونم این میگنا چقدرشون درست باشه ... تنها چیزی که می دونم اینه که هنوز هم می تونم با شرمندگی برم مهمونی عزیزای خدا و این یکی از آرزوهای همیشگیم بود ... اگه الان بپرسن چه احساسی دارم می تونم بگم ، احساس یه گناهکاری که حکم عفو بهش خورده ...
...
می دونم امام رضا من و تو رو با هم دعوت کرده ... من و روح تو ... این دفعه ، من به نیابت از تو میرم اما بهش قول میدم که دفعه بعد دوتایی بیایم خونش مهمونی ... می دونم اونقدر مهمون نوازه که از دیدن من و تو با هم یه عالمه خوشحال میشه ... دوست دارم به امام رضا بلند و رسا سلام کنم مثل همون سلامی که واسه اولین بار به تو ... دلم می خواد اولین حاجتم سلامتی و خوشبختی تو باشه مثل همون حاجت ، شب ِ ... و بدون که تنها کسی که توی لحظه لحظه مناجاتم حضور داره خود ِ تویی ... باور کن ...
...
دستم را مهربان و پر محبت در دست خود گیر
التماس نگاهم را محتاج و عاشقانه بر نگاهت بیفکن
و مرهمی باش برای دلی که هر دم خالصانه در پِیَت می تپد
( ه ... )
به یاد نگارنده ع ش ق
همیشه مهربونی و صداقت بچه ها برام یه الگو کامل بود . همیشه دوست داشتم مثل بچه ها معصومانه بخندم . چرا همه مون وقتی بزرگ می شیم یادمون میره یه روزی بچه بودیم ؟! چرا یادمون میره تنها کار کینه ها قطور کردن دیوار فاصله هاست ؟! آخه چرا باید جای مهربونی تحقیر رو توی چشای همدیگه مهمون کنیم ؟! آخه چرا ؟! مگه پول و ظاهر چند صبا باهامون می مونه ؟! مگه کنایه و زهرخند برامون توی زندگی خیر و برکت میاره ؟! مهم نیست عزیزم ! طعم تحقیر هم یه روز از روزای خدا از صحنه خاطره هامون محو میشه ... مطمئنم ... فقط تنها چیزی که همیشه پابرجاست عشق و محبتامونه که هیچ وقت به تاراج و نسیان نمیره ... بارالها ! تو پایدار مطلقی ! تو ابدیت جاویدی ! می دونم که عدالتت بی نظیره ، پس باز هم مثل همیشه پناه می برم بر تو ! تویی که به همه فطرتها آگاهی ! تو ، دهنده بی منتی ! ایّاکَ نَعبُدُ وَ ایّاکَ نَستَعیِن !
وای بر ... !!!
...
به یاد نگارنده ع ش ق
ای همه آرامشم از تو ، پریشانت نبینم
چون شب خاکستری ، سر در گریبانت نبینم
ای تو در چشمان من ، یک پنجره لبخند شادی
همچو ابر سوگوار ، اینگونه گریانت نبینم
ای پر از شوق رهایی ، رفته تا اوج ستاره
در میان کوچه ها ، اُفتان و خیزانت نبینم
تکیه کن بر شانه ام ای شاخه نیلوفری رنگ
تا غم بی تکیه گاهی را به چشمانت نبینم
کاشکی قسمت کنی تنهایی خود را با دل من
تا که سیل اشک را زین بیش مهمانت نبینم ...
( ه .. )
به یاد نگارنده ع ش ق
بسته ای بار سفر ، کوله بارت بر دوش ، چمدانت در دست ، نگهت خیره به راه ، قصد رفتن داری ، چه بگویم به تو من ؟! می توانم به تو گویم :
* " نرو ؟! " ... این خوشایند تو نیست ...
* " هر چه میخواهی آن کن " ... خالی از احساس است ...
* میتوانم بزنم نعره :" بمان ! " ... می گویی چه مغرورانه و تحکم آمیز ! ...
* "میتوانی بروی" ... بی تفاوت حرفیست ...
* می توانم به تو گویم : " گر روی چون گل تاخته بر روی توفان از غمت خواهم مرد ، بی تو خواهم پژمرد ... " ... اماتو که باور ننمایی سخنم ...
خود بگو ... خود بگو با تو چه گویم؟! ... به چه حالت زمانی که مرا ترک کنی از غمت یاد کنم و از تو فریاد کنم ؟! ... خود بگو با تو چه گویم که خوشایند تو باشد ، نه تحکم آمیز و نه بی تفاوت خالی از احساس ؟! ... خود بگو ؟! ... خود بگو با تو چه گویم ؟!
بسته ای بار سفر ، کوله بارت بر دوش ، چمدانت در دست ، نگهت خیره به راه ، قصد رفتن داری ... "دست حق همراهت! خیرت پیش"....اما نه! لحظه ای صبر نما....فکر من مغشوش است
... جملاتم مبهم و زبانم الکن ... خود بگو با تو چه گویم ؟! خود بگو ؟!
...
...
تا بیندیشم که چه باید به تو گفت ... رفته بودی و من گم شده در پیله تنهایی خویش ! با خود اندیشیدم ... که اگر باز آیی ... چه بگویم به تو ، من ؟!
به تو خواهم گفت : " ... "
( ستاره از وبلاگ بهونه )