شاید حالا
ــ همین حالا ــ
که  
چشم هام بازتر از همیشه ،
بسته می شوند وُ
لب هام ،
از تکرار سکوت
فریاد می زنند ، بی دریغ .
توشه م را ،
بگذارم روی دلت ،
لختی وُ
بخواهم میهمانت باشم ،
ــ ســاده ــ
چند صباحی را ، فقط کوتاه ! *

* این موسیقی زیبا ، خدا می دونه با من چه ها کرد ( لینک روزانه ) !

دست هام ،
کوچک نبودند
برای ماندنت با من
 ، نازنین (!) ،
ــ هیچ وقت ــ
که ماندنت ،
بزرگ نبود برای دست هام
، نازنین (!) ،
ــ هیچ وقت ــ
.

* آه .. بانوم ! این چنین خیره نگام نکن . خنده هات را کم آورده ام برای چشم هام ، من .  گفته بودم همه چیزت زیباست وُ ــ من ــ دلم ضعف می کند برای سخاوت اشک هات ، همیشه . حالا هم بده به من تمامی اخم هات را ، با جان و دل که پنهان کنم لای طاق گره خورده ی ابروم ، در عوض ــ تو ــ اجازه بده لحظه ای به بودنت خوش باشد دلم ، ساده !

* " هنا خانوم .. " ، " حالی اگه هست .. " چقدر این روزها ، همین موسیقی جات ها ورد زبانم شده است .. چقدر !

INGREYPC0114

...
همه رفتن کسی با ما نموندش
کسی خط دل ما رو نخوندش
همه رفتن ولی این دل ما رو
همون که فکر نمی کردیم سوزوندش

وقتی در روح و جان بپیچد ، آنقدر حال خوبی ست که دوست داری دنیا را تا به آخر بدوی ، پای پیاده . حس هایی هست که تفسیری نیست ، براش وُ تو همه ی آن را داری ، به تمام . نگران نباش . حالم خوب است . احوالات مرتب است و ملالی نیست جز .. .. .. .. دلم نِبشتن می خواهد وُ زبانم سکوت . شده دلت پر بکشد برای کلمات و زبانت به صراطی مستقیم نباشد ، هیچ . شده لختی هوای رفتن کنی و یاریت نکند پاهات ، هیچ . بهار دارد تمام می شود ،‌ بعد از بهار تابستان و پاییز می آیند و باید کوچ کنم . دلم نمی آید تنهاشان بگذارم پدر را ، مادر را ، وروجک را . این روزها فقط ، نگاشان می کنم با عشق . حس مسافری را دارم که باید برود و این پا ، آن پا می کند ، ‌هی . نه این که فکر کنی باز دارم سخت می کنم شرایط را ، نه .. ، فقط نمی دانم چرا نمی روند ، پاهام . دل کندن از خانه سخت است ،‌ برام . راستی ، دیروز دریا ، آبی آبی بود . تنها ، لحظه ای نگاش کردم ، ‌زیر چشمی وُ باز روی گرداندم . طلاقتم برای دیدنش باز طاق بود ، بدجور . لبخندزنان اقرار کردم ندیده اش هم مثل دیده اش زیباست ،‌ زیبای ِ زیبا . گفته بودم حالم خوب است ، احوالات مرتب است و ملالی نیست جز .. .. .. .. اما نمی دانم چرا هر چه می شمارم دست هام برای گفتن دروغ کم می آید ، هر بار . دلتنگی .. دلتنگی ،‌ دارد خفه ام می کند اما خُب ،‌ دلتنگی چه ؟! خود هم نمی دانم ، دل خوشی هام ، کجاش کژ کوک است و کجاش کوک ِ کوک . گمان نکن ، آمدنت را ندیدم ، هی . گمان نکن ، سیب هام را برداشتی ، دزدکی و ته دلم تکان نخورد ، چیزی . بانو ، بانوی زیبای هیچ ، بانوم .. خود دانسته ای که نفس هام به نفس هات بسته ست گاهی . نکند بوسه هات را باد بدزدد از من ، یواشکی . نکند چشم هام بیمار نگات نشوند ، دوباره . نکند روزی باشی و من گل هام را بسپرم به خاک ، همیشه . نکند لبخندت پاک نکند ، شب هام را ، نه ..‌ می دانی که طاقت ندارم وُ وا می دهم به آغوشت ، زود . آری دانسته ام ، آری ! وقت تنگ است و باید بروم ، بانو . دست ها ، دست ها عجیب منتظرند جدام کنند ازت و تو ،‌ دلت را نگه دار برای خودت و خنده هات را ، برای من وُ منتظر باش‌ بیایم وُ ببرمشان ، روزی .

..
وقتی سرت شلوغه !
وقتی بیشتر از همیشه به زمان آزاد نیاز داری !
وقتی شمارش معکوس شروع شده باشه !
وقتی یک ثانیه هم برات حکم طلا رو داره !
وقتی فردا برات در حکم روز حسابه !
وقتی می دونی باید چند مدت شیطنت رو کنار بگذاری !
وقتی دلت لک می زنه واسه یه لحظه خواب راحت !
وقتی وروجک نتونه بیاد پیشت و اگه هم اومد سرش داد بزنی !
وقتی همه جا صدای خنده می آد وُ تو باید کنج چهاردیواری هدست بذاری و ... !

** باید بدونی که امتحـ....ان داری ، جونم !!! **

امروز روزیست که دلم گرفته بود . دلم عجیب گرفته بود . باید چیزی می نوشتم . باید چیزی می گفتم . پس شروع کردم و ..

" روزهام دارد می گذرد . نه یکی ، نه دو تا ، نه سه تا که همه اش دارد از کفم می رود ، به راحتی . امروز خیلی ترسیدم . آنقدر که گریه کردم ،‌ بی بهانه . نه مادر بود و نه ، پدر . تنها بودم ، تنهای تنها . جیغ کشیدم ، بلند بلند . آب خواستم و پناه اما کسی نبود . تو نبودی ، عشق نبود ، فقط سکوت بود و لرزش و لرزش و لرزش .. پا برهنه بودم ، عریان ِ عریان . نه پدر بود که حمایتم کند وُ نه مادر که با صداش ترس هام را بریزد ، توی دایره و آرامش آورد . چقدر سخت بود و ترس آمیز مرگ در تنهایی . انگار هیچ کس را نداشته ای . انگار هیچ کسی تا به حال نبوده ، برات . چشم هام را می بندم که فراموش کنم اما اشک ، اشک ، ‌اشک امان نمی دهد . یادم می آید . یادم می آید تاریکی را ،‌ پله را ،‌ مرگ را . مادر تا آمد ،‌ هراسان به آغوشم کشید . بوسیدم و پدر ، از پشت خط ، همه امیدها را می ریخت توی دامنم و من همه اش از پشت خط بی دلیل ، اشک هام سرایز شد و او بود که دلداریم می داد ، هی . خدا می داند که چه حالی بودم ، وقتی از این همه تنهایی میان غریبه ها ، بازوانم را روی سینه هام گره زدم ، محکم . ترس بود ، شاید . دلتنگی بود ، شاید . تنهایی بود ، شاید . بی کسی بود ،‌ شاید . تمام شد ولی .. تمام شد با درد و حالا دیگر پدر هست ، مادر هست ،‌ عشق هست ، من هستم ، تو هستی ، خدا هست .. خدا هست .. خدا هست . "

* همه ی آهنگاش را دوست دارم ، دیوانه وار . فقط آرامش دارد ،‌ صداش و من با این لحن مهربان و غمگین،‌ دلم برای خیلی چیزها تنگ می شود .. برای خیلی چیزها .

* فرشتگان زندگی و‌ معبودان همیشه صبور ،‌ خانوم کوچولوی خانه تان همه هستی ش را با همه ی وجود به پاتان می ریزد و تا دنیا دنیاست ، کنیز دلداده تان می ماند . زندگی تان را به پام ریختید و من عشق را از ذره ذره ی وجودم به مسلخ می برم ، تنها برای شما . دوستتان دارم ، عاشقانه ، بی بهانه و بی دریغ پدر و مادر یگانه ی من .

...

نُت هات بر باد وُ
خواسته هام ، همه ،
تک بالرین های آواره ی فضا ــ زمان .
تکیه زده ام .
تکیه زده ام ،
به ماندگاری سین های همیشگی تا
ببرندم هم پیالگی لبخند .
زره پوش سکوت وُ
هم خوابگی ِ هر چیزی که
توش نجابت نباشد وُ سادگی دخترانه وُ
مُشت مُشت آب دروغ ،
گریستمت ، حالا .
حضورم پیدا نیست وُ
بوسه هامم ، حتی ، هیچ .
غروب انگشت کشیده روی لب هام ،
انگاری لطیف .
زمزمه کرده بودم ،
توی گوشت پروانه وار ، روزی .
" بگردان با نگام ، شانه هات را "
ــ تنها یک دور ــ
به خاطر دلم وُ اکنون ،
مانده ایم من وُ
کمری خمیده از تعظیم و
غربت پایان نمایشی بی تماشاچی .

...
داشتم می دویدم .
داشتم می دویدم تو را وُ
نبود نگاهی که پرم کند از های ِ هیچ .
دلم لرزید .
دلم لرزید و
بهانه اشکی شد
قد تمامی ابرها ، رودها ، بهارها 
وُ بارید وُ بارید وُ بارید .
نه شب بود وُ
لیوانی قهوه وُ آرامشی خالی وُ 
نه روز وُ
نان و ُ یک گرمایی دبش و مَشت .
کَله پا شدم ،
کَله پا شدم و دیدم ،
توی خیال گِلی گُلیت
رخت چرک هام را شستم ، من .
دست هام تاب خورد ، هی .
چرخید و از پشت ،
افتاد توی آغوش پنج دری بی بی .
پریدم توی بیداری .
دلم اما جا نماند لب طاقچه ی باران وُ
نگام .. نگام ، وای ..
توی رویا مُرد که مُرد .. که مُرد .. که مُرد .

*
 چقدر خوب است که این روزها ، سراپا سکوتم .
چقدر خوب است که این روزها ، از چیزی سر ریز نیستم و
چقدر خوب است که این روزها ، تنهای تنهام .

فرانچسکوی عزیز ،
با سلام
و
هزاران هزار دلتنگی فراوان
برای ضعیف ترین ماده گربه ی زیر شیروانی

عزیز دلم ! حال پدر خوب ِ خوب است و ملالی نیست جز خمیازه ای بی گاه وسط تاریخ های گم شده ی تقویم . خودت چگونه ای ؟! روزها بر وفق مرادست یا مراد تو بر وفق زمین می چرخد ! یادت که هست آن روزی را که باران داشت از سر و کله مان می ریخت پایین و سگ ها به هوای نان و نوایی تازه ، دورمان وق می زدند و چکمه های تو بود که لیس می خورد از فقر . چقدر تو گریه کردی از ترس ،‌ آن روز و من حسابی به حساب های ناحساب تو ،‌ خندیدم تا دل درد گرفتم و دلم برات نسوخت هیچ . انگار توی دلم قند ، آب می کردند از ذوق . دیدی ! یک دفعه هم تو به جای من میان باران بدجوری کپ کردی و قهقه ی شیطانی من ، خوشیت را ازت گرفت . فکر این جاش را نکرده بودی ! خیال کردی همیشه ، پاپی های خانه ی اُلیور ، خرگوشک های دست آموز نیروانا را دوره می کنند اما زیبای ملوس .. این را هیچ وقت فراموش مکن که سگ ها کارشان وق زدن دور لقمه های چرب و چیلی بوده و هست . راستی تا از یادم نرفته ،‌ حوالی کریسمس منتظر باش پاپا نوئل ، توی کفش های اسکیتت ، شکلات ولتناین بگذارد و تو کادوهای کریسمس را روز هالووین باز کن . می بوسمت . به امید دیدار .

                                                                                             ۲/۵/۲۰۰۶

پ.ن :

من می گفتم
شب عشق با این سیاهی
نداره ترسی برام وقتی تو ماهی
تو می گفتی
آره من ماهم ولی
تو اومدی آسمونت رو اشتباهی


نه وصل ممکن نیست
همیشه فاصله ای هست
اگر چه منحنی آب بالش خوبی است
برای خواب دل آویز و ترد نیلوفر
همیشه فاصله ای هست
دچار باید بود *

* عکس از وبلاگ ِ کلبه ی کوچولوی من

حس عجیبی دارم .
مبهم و گنگ اما زلال و پاک .
حس بچه ای که
خودش هم نمی دونه چی می خواد ولی
مدام پی ِ یه بهونه واسه بچه گیش می گرده .
یه روز هوس بادکنک ،
یه روز هوس آبنبات قیچی ،
یه روز هوس عروسک دختر همسایه ،
یه روز هوس گل سر پروانه دار دختر خاله ،
یه روز هوس این ، یه روز هوس اون .
.
.
.
حس عجیبی دارم .
موذی و ملموس اما لطیف و بی انتها .
حس مورچه ای که
اگه عاشق یه آدم شد ،
جز نیش زدن راهی برای ابراز علاقه اش نداره .
.
.
.
حس عجیبی دارم .
نورانی و مسکوت اما ساده و دست نیافتنی .
حس یه دل خالی که
به خاطر هوای تازه ،
با اطمینان می تپه و می تپه و می تپه .
.
.
.
حس عجیبی دارم .
وصف نشدنی و بی نهایت زیبا .
حس یه پروانه که
وجودشو به شمع هدیه می ده و
بی صدا فنا می شه .
.
.
.
حس عجیبی دارم .
گس و هوس برانگیز اما خواستنی .
حس خوردن یه خرمالو که
می دونی تلخی ها و شیرینی هاش ،
با هم قاطی شده .
.
.
.
حس عجیبی دارم .
تخس و سرکش اما مظلوم و بازیگوش .
حس دستی که
می خواد دزدکی روی دیوار اتاق خواب
نقاشی کنه و بخنده .
.
.
.
حس عجیبی دارم .
معصوم و مغرور اما ممنوع .
حس لبی که
دوست داره روی گرمی ِ لبی چنبره بزنه و
بوسه ای کوچیک بزاد .
.
.
.
حس عجیبی دارم .
ناب و ناباب اما روزی آمدنی .
حس روحی که
شیطنت عاشقی ،
لذت باکره گی رو براش بی معنا کرده و
دوست داره جدای قانون طبیعت ،
وجودش رو تسلیم عشق خالص معبودش کنه . *

* سر سفره ی هفت سین دعا ، یادمون نره " سال نو مبارک "