به یاد نگارنده ع ش ق 

Geddes Anne - Red Rose

لالا لالا نخواب سودی نداره
همون بهتر که بشماری ستاره
همون بهتر که چشمات وا بمونه
که ماه غصه اش نشه تنها بیداره
لالا لالا نخواب زندونه دنیا 
سر ناسازگاری داره با ما
بشین بازم دعا کن واسه اون که
ما رو اینجا گذاشت تنهای تنها ! 
لالا لالا نخواب تنها می مونم
لالا لالا نخواب تنهایی زرده
اگه طولانی شه مثل یه درده
اگه چشم انتظار باشی که هیچی
دروغ میگی به دل که بر می گرده
توی خلوت می گم اینجا کسی نیست
خداییش که دلم خیلی صبوره
لالا لالا نخواب اشکت زلاله 
مثل بارون پای نخل وصاله
من و تو هم شب و هم قلبو کشتیم
ولی اون چی ، چقدر اون بی خیاله !
لالا لالا نخواب دنیا خسیسه
واسه کم آدمی خوب می نویسه
یکی لبهاش تو خوابم غرق خندست
یکی پلکاش تو خوابم خیس خیسه !
لالا لالا نخواب عاشق یه سیبه
همیشه سرخ و تبدار و غریبه
تا اون بالاست رسیده ست اما تنهاست
پایین هم که بیفته بی نصیبه !
لالا لالا این بود سرنوشتم
این از امروزم و این از گذشته ام
دیگه باید بخوابی پس
لالا لالا .. لالا لالا .. لالا لالا ..

( مریم حیدرزاده )

به یاد نگارنده ع ش ق 

                          Solar Corona During 1991 Total Eclipse

کجای این جنگل شب پنهون می شی خورشیدکم !
پشت کدوم سد سکوت پر می کشی چکاوکم !
من که منم برای تو ، لبریزم از عشق تو و سرشارم از هوای تو .
دست کدوم غزل بدم نبض دل عاشقمو
پشت کدوم بهانه باز پنهون کنم هق هقمو !
گریه نمی کنم نرو ، آه نمی کشم بشین
حرف نمی زنم بمون ، بغض نمی کنم ببین .

یه سلام آروم به آرامش لحظه هایی که برای خود منی .
یه سلام پر از دلتنگی و سکوت های بدون بغض .
یه سلام عاشق که هیچ وقت نتونست اشکاشو توی نگاش زندونی کنه .
سلام عزیز همیشه مقدس .
سلام همبغض همیشگی .
سلام یگانه ی من .
حالت چطوره ی معبود بی بهونه ی عشق ! امروز اومدم عبادت لحظه های خوب . نمی خوام بگم خسته ام . نمی خوام بگم دلسردم . نمی خوام بد باشم . کاش کوچیک بودم و بی خبر . آدما وقتی کوچکن دلشون می خواد بزرگ بشن و قوی اما زمانی که بزرگ میشن می بینن ای دل غافل ! کاش کوچیک می شدیم و بی تمنا ، بی دغدغه . یادته وقتی کوچیک بودم یه ماه مهربون هر شب به پابوس دلتنگیام میومد . ماه من اونقدر بزرگ و پر نور بود که همه ی آدمای دنیا رو توی دل کوچیکش جا می داد . ماه من همیشه مهربون بود و عاشق . آخه ماه من بود دیگه . اون وقتا من ستاره کوچولوش بودم . سوگلی شبای بی ستارش . ولی حیف ! حسادت آسمون تاریک و بی سپیده نخواست ببینه یه ستاره کوچولو بیشتر از اون ماه شباشو دوست داره . ماهمو از دور کرد . اون رفت که برگرده اما هنوز که هنوزه هر شب اومدنش رو توی آینه عشق آه می کشم . خدای مهربون ! من ماهمو از تو می خوام . تو که می دونی دلم چقدر براش تنگ شده . تو که می دونی .. تو که می دونی .. *

* این متن ادامه داره اما چون خیلی دلتنگم ، اشکام نمی ذاره بنویسم .
* قهوه ی دلتنگیت هر شب تلخ تر و تلخ تر می شه . شکر اومدنت رو به فنجون شب هام
اضافه کن ، آخه می خوام فریاد بزنم " رژیم بی رژیم "
* " کی اشکاتو پاک می کنه " ، "جزیره " ، " عادت "
* خدایا ! صبر ، تحمل . خدایا ! توکل . نه ! من نباید این چنین سخت بشکنم . من هنوز هم بهانه ها برای فردا دارم . محکمم ، قویم . فقط ساعت های زیادی بی قرارم و دلتنگ ، همین . 
* عسل بانو !

به یاد نگارنده ع ش ق

                

                                         آنچه در من نهفته دریایی ست
                                              کی توان نهفتنم باشد !
                                             با تو زین سهمگین توفان
                                             کاش یارای گفتنم باشد !

* دارم با دستای خودم آینده مو تباه می کنم و هیچ قدرتی ندارم که نذارم این کار اینجام نشه . خیلی خسته ام و دلسرد . از همه چیز حتی خدا . بابا می خواد نذاره من اینکار و با خودم بکنم
. بابا خیلی تلاش می کنه اما من نه ! باورم نمی شه این خود من باشم که اینجوری چوب حراج به آیندم زدم . باور نمی کنم . به خدا باورم نمی شه . خودم مقصرم . گناهم گردن هیچ کس نیست . بابا می خواد از این بحران ردم کنه . دارم بهش تکیه می کنم در صورتی که می دونم مقصر اصلی فقط و فقط خودخواهی خودمه . هنوز یاد نگرفتم باید شکست خورد تا پیروز شد . آدمی که زود خودشو ببازه ، همیشه می بازه . هنوز یاد نگرفتم آدما هر کدوم توی یه برهه از زمان باهامن . من دارم زحمتای همشونو به باد میدم ،‌ دارم به همشون ظلم می کنم ، خدا ! خدایا ! کمکم کن . کمک کن راهمو پیدا کنم . کمک کن خودم رو توی خود پیدا کنم . من حق ندارم با این همه خودخواهیم بابا رو عذاب بدم . حق خوب بودن اون این نیست . کمکم کن ،‌ خدا .  

 به یاد نگارنده ع ش ق 
           
            

                         * من امشب، هفت شهر آرزوهایم چراغان است ! *

به یاد نگارنده ع ش ق 

             

قرار بود آبی آبی باشد و
مقدار زیادی پر طمطراق تر از همیشه ،
سوت و کور و خاکستری ولی نه !
گفته بودند بهار عشق که بیاید
همه جا را سبزی خنده فرا می گیرد و
برق طلایی طلوعش ، چشم ها را 
به هیوایی قلیان کننده ، خیره می کند .
گفته بودند روزها در پناه خیال زندگی
خوش می شود ،‌ خوش !
قرار نبود التماس دست های جدا از هم 
اشکبار و با حسرت زمین خالی را بنگرد و 
عطر شقایق پژمرده ته مانده گیاه تقدیر را
آواز یاسی رنگین تر بخواند .
آن وقت بود که من آمدم تا بگویم 
" هی ! فریبتان دادند به آغاز حیاتی دوباره "
اما باور نکردند مرا بوف های شب زده ی صبح .
درونم شعله پژمرد ،‌ جرقه خشکید ،
نفسم به یکباره برید .
تنها ماندم با تمامی بوران های زهرخند مرداب و 
این همه شب بی آبی و بی طمتراق .
عجین شدم با زمستان یخی سکوت و ملحد به خدایی که
همه را به حکمت های بی فلسفه مهمان می کرد ، شب و روز . 
کافر شدم به عشقو دستان یتیمی آدمیزاد یکه . 
نازک و شکننده چون بوته ای که از ترس خزان ، 
چله نشین تک تک خارکهای کوچک جاده های بیابانی شد .
خشکیدم از ریشه و هنوز هیچ کس نمی داند
سایه ی شوم مرا به هیچ فردایی تکیه نیست . 

به یاد نگارنده ع ش ق 

              

باز آمد ،
نگاهش نکردم ،
رفت .
ساکت و ساده .
به سادگی قاصدکی که 
در برابرم مسکوت ماند !
نه گفتم بمان . 
نه گفتم برو .
هیچ !
نگاهش نکردم !
گناه کردم ، بزرگترین گناه . 
اما دلم نلرزید ، نترسید و
او رفت ‌برای همیشه های دور از من .
و ناقوس " کفش هایم کو " ی او  ،
هر لحظه در برابر چشمانم نواخته می شود .

                                       " دلم از گناه نترسید که وجودت ، جون پناه بود " 

به یاد نگارنده ع ش ق

                  

سلام بهونه ی همه ی تنهایی های من ..

شب توی خوابه ، آیینه خاموش
خاموش و بی انتها ،‌
بی هیاهو بی تماشا ،
تاریک و بی هم صدا ،
من تب تند حضورم منو دریاب
مثل تلاطم موجم روی دریا
..
..

بازم یه روز دیگه داره تموم میشه ، مثل همه ی روزای سکوت و کور بی تو بودن . شب که میشه تازه یادم میفته باید با خدا درد و دل کنم ، باید بهش التماس کنم که خدایا خواهش می کنم فردا به دلش بنداز بیاد من باهاش صحبت کنم . هر شب با این خیال خوش سرمو روی بالشت می ذارم و با لبخند ، اومدنت رو مجسم می کنم . می دونی چیه نازنین ! دیگه دوست ندارم شبا نیم ساعت به ماه نگاه زل بزنم آخه وقتی تو که ماه آسمون قلب منی هر شب طلوع نمی کنی ، من این ماه بی نور و رنگ پریده رو می خوام چیکار کنم ! نور کمش تنها به درد ستاره های کوچیک و بی احساسش می خوره ، نه منی که ماه و ستاره ای به روشنی تو عزیز ، توی دلم دارم . آره می دونم ! می دونم که داری می فهمی یه دلتنگی دیگه از آتشفشون دلتنگیام دلش می خواد فوران کنه . نه عزیز ! نگران نباش هنوز مونده تا ذوب بشم و مذابه هامو دوری تو خاکستر کنه . چقدر جالبه نه !! همیشه خودمو با جمله ی " من خیلی صبور و قویم " تسکین می دم . نمی دونم اگه روزی برسه که این جمله کوچیک هم مثل تمامی خاطرهای خوب از ذهن منتظرم دور بشه ،‌ دیگه باید چه کنم . به نظر تو بعد ها مرهم بهتری برای من دلتنگ پیدا میشه ؟ راستی امروز یه بار دیگه با یه خنده به پهنای تمامی صورتش ، جلوم ظاهر شد . چقدر حس می کنم به تو شبیه ِ . وقتی از دور می بینمش مات می مونم . مثل یه صحنه ی شگفت انگیز که اصلا قابل باور نیست . همش توی وجود اون دنبال یه نشون آشنا از تو می گردم . راستی چقدر داره مثل تو میشه و منو عذاب می ده . وقتی می بینمش ، می خوام برم جلو و بگم " چطور به خودت جرات دادی مثل آرش من باشی " ولی وقتی می بینم داره می خنده ، این حس برام تداعی میشه که این تویی که داری به من و کارام لبخند می زنی . حضورش گاهی وقتا یا بهتر بگم اکثر وقتا باعث میشه بی قراری کنم . من دارم با یه نگاه کوتاه توی وجود اون ، دنبال کسی می گردم که یک تار موشو حتی به دنیا هم نمی دم . دلم خیلی دلتنگ شده برات . نمی دونم چرا نمی تونم مثل سابق با تک تک کلمات توی ذهنم بازی کنم و برای تو بنویسم . نمی دونم چرا اینجا احساس آرامش سابقو ندارم . یه حسی توی این خونه هست که نمی ذاره من راحت بنویسم . دارم عذاب می کشم از این سکوت خفقان آور ، از این درک نکردن متقابل . چرا من هر چی میگم کسی نمی فهمه اعماق قلبم چی می گذره ! برات نگرانم ، خیلی زیاد . دلم شور می زنه !! برای تو ، تنهاییات ، بار سنگین چیزایی که باید تنهایی به دوش بکشی . می ترسم از اینکه زود دیر نشه ! اگه زمان به عقب برمی گشت چقدر ما خوشبخت بودیم . خدایا چرا من قدر خوشبختیمو ندونستم ؟ چرا آسون از دستش دادم ؟ چرا خدا ؟ لعنت به تقدیر ! لعنت به نوشته های روی پیشونی !  

دست به قلم می برم ،
می نویسم ، می خندم ، می گریم و
نوشته ام با یک نقطه آخر خط به پایان می رسد 
اما بغض هایم چون همیشه ناتمام می ماند
..
.. 

به یاد نگارنده ع ش ق 

             

                                          آسیاب اگر به نوبت
                               بگو پس نوبت ما کو !
                             سهم ما ، قسمت ما کو ! 
                               حرمت ِ خلوت ما کو !

به یاد نگارنده ع ش ق

                

اوج خودم را گم کرده ام .
می ترسم از لحظه ی بعد و از این پنجره ای که
به روی احساسم گشوده شد .
از پنجره غروب را به دیوار کودکی ام ،
تماشا می کنم و نگاهم را در بخار غروب ریخته ام .
" شاسوسا " تو هستی ، دیر کردی !
از لالایی کودکی تا خیرگی این آفتاب ،
انتظار تو را داشتم .
در شب سبز شبکه ها صدایت زدم ،
در سحر رودخانه ، در آفتاب مرمرها .
این دشت آفتابی را شب کن تا من ،
گمشده را پیدا کنم و در جا پای خودم خاموش شوم .

* هیچ چیز به اندازه ی یک جرعه نوشیدن از کلام سهراب آرامم نمی کند . اوج نگاهم را در خود گم می کند و من می شوم قطره ای آرام و گمشده در دریای متلاطم سهراب . غرق می شوم در دلتنگی های سهراب . با سهراب سکوت می کنم و فریادش بزرگ جادویم را بر هم می زند .

** دست هایم را ،
     به تنهایی و بی کسی کودکی یتیم
     خواهم بخشید که
     گرمای دستان سردی را نچشیده باشد .
     تمامی روشنی صبحدم انتظارم
     را در دلش خواهم کاشت .
     می دانم .. می دانم ..
     حتی دو کف دست فردا هم ،
     در این شب بی سپیده غنیمت است .
     ( هُدا ـ دی ماه ۸۳ )

*** اگه تو رو دوستت دارم خیلی زیاد ، منو ببخش 
       اگه تویی اون که فقط دلم می خواد ، منو ببخش
       منو ببخش اگه شبا ستاره ها رو می شمرم
       منو ببخش اگه بهت خیلی میگم دوستت دارم
       منو ببخش اگه برات سبد سبد گل می چینم 
       منو ببخش اگه شبا تورو خواب می بینم
       منو ببخش .. منو ببخش .. منو ببخش ..

به یاد نگارنده ع ش ق

                     

اشکهای بی تاب من ،
دانه به دانه بر روی گونه هایم می غلتند
و هیچ کس نیست که ..
تو هم نیستی ، چون همیشه .
و این منم که در تنهایی محض خود ،
در پی ساحلی برای دریای اشکهایم می گردم .
می دانی مدتهاست سراغی از اتاقک کوچک خیالیمان نگرفته ای !
خیلی وقت است نمی گویی شب را در انتظارم بمان تا ..
دیگر نمی گویی ، هیچ نمی گویی ..
من داغدارم ، داغدار مرگ تمامی حرفایی که
سالهاست به زبان آورده نمی شود .
حرفایی که به قول تو باید وقتهایی به زبان آورده شود .
من زنده ام به مرور خاطراتی از یک فصل خزان زده پاییزی .
فصلی که بهار خواندمش ، بهار رشد یک دختر چشمان سیاه .
راستی ! چند شبی ایست که دستهایم
به سوی همان مهربان مطلق همیشگی دراز کرده ام .
التماسم را به آسمان ، هیچ کس جز ستاره حاجت ندید .
می دانی بهترین ؛
این دخترک بی چیز و فقیر ،
جز سوگندی محکم بر دوست داشتن و خوشبخت کردنت
چیزی در طبق اخلاص ندارد و دعایی که
تنها برای تو و آنچه پیش رویت است ، می باشد .
خداوندا ..
باز هم شب شده ، شبی خالی از هر ستاره حاجتی .
دوباره من هستم و آسمانی پر از خجالت .
ستاره ها همه گم گشته اند .
شب است ، شب سکوت مطلق و
من که ..

* این شعر را مدام با خودم زمزمه می کنم . زیباست ، نه ؟! برای فرار از جو سنگین سکوت بهانه ی خوبیست ، مهربان .  سکوت می کنم و تو بهتر از کسی می دانی سکوت من از هر فریادی رساتر است . چشمانم برای تو ،‌ اشک هایم برای تو ، قلب و وجودم برای تو ، زندگی و تپش های من از آن تو باد ، یگانه ! و در مقابل تنها یک لحظه برای من باش . این روزها هوای دل کوچکم کمی ابریست ، کمک کن برای همیشه داشتنت ، لختی بی وقفه ببارم .
* حالا این منم که بی تو ، پر پروازم شکسته !
* مهربانی چشم هایت آرامم می کند .