بغض پاییزی ابرم ، بغض یک غروب نمناک
شاهد شکستن من قطره ی بارونه روی خاک
غربته هر چه غریبه ، غمه هر چه ابر دنیاست
کوله بار این غریبه جاده ی در به دری هاست
میون تنهای دنیا ، شده دنیایـــــــی نسیبم
کاشکی بودی و می دیدی اینجا بی تو چه غریبم
کاش می دونستی که بی تو مرگ تدریجی هستیم
یاد تو ، تنها رفیقه توی هوشیاری و مستیم
بی تو هر لحظه یه قرنه ، یه نفس زخم کشنده 
تنها با گفتن اسمت رو لبام می شینه خنده  
آخ که این فقط یه لحظه ست ،
بعد اون هــــــــای هـــــــــای گریه ست
جای هر آغاز اینجا ، هر صدا صدای گریه ست
من هوای گریه کردن ، تو صدای گریه ی من
یاور خوب و نجیبم ، بی تو من خیلی غریبم

* دست خودم نبود . باید می دیدمت حتی اگه شده یه لحظه . نمی تونم بگم چی شد ، فقط
................................................ نمی تونم باور کنم این روزا رو ، نمی تونم ....................
خدایا کمکم کن ........................ کمکم کن ، ‌خدا ..........................................................
دلم خیلی تنگه ، خیلی .............................................................................................

باید کوتاهشان می کردم ، کوتاه تر از همیشه شاید ! باید تغییری می کردم که نتوانم رو به
روی آینه ردپایی از خستگی روزهایم ببینم . بود یا نبودش مسله ای نبود که بشود گفت
معضل اما من می خواستم دیگر خود حالایی نباشم . 

 به یاد نگارنده ع ش ق 
                    
                

*  تا چند صباح دیگر 
   خورشید زنده می ماند تا
   ببیند غباری نیست که کدر کند هوا را !  
   تا چند ریشه ی معلق دیگر
   کوس انا الحق می شکند و 
   زهرخند به حقیقت می ماسد !
   تا چند آه سینه سوز دیگر
   پرده ها بیرون می افتد و اسرار نهان 
   لای مشت های بسته به بار می نشیند ! 
   تا چند عزیز ، تا چند ..  
  
   ( اردیبهشت ۸۴ )


* چیزی جز
   تکه های شکسته ی دیروز ندارم .
   مرا ، تو ، همان
   کولی پیله افکن شب فرض کن .
   در این قلمرو بی پناه تجاوز 
   تنها توشه ام ،
   مشتی برف سیاه زمستان خورده است .
   من در این هیاهوی بی مرز 
   تمامی حباب های فردا را می شکنم ،
   به تیرگی ، به سکوت و به مرگ . 
   خوابهای پاییزی عجب می نگارند بر من و
   کولی ات هیچ برایش نمانده جز 
   شب ، کوچه ، دیوار و خاطره .

   ( فروردین ۸۴ ) 

* می خوام دوباره تلاش کنم با هم باشیم . دوست دارم ثابت کنم عشقمون اونقدر بزرگه که فاکتور ظواهر درش نمی گنجه . اگه کسی جز من قدرت داشتنت رو در خودش ببینه پس به حتم منم می تونم موفق بشم . فقط مشکل اینه که تو به جای خودت کسی دیگه رو می فرستی که با من صحبت کنه و فکر می کنی این راه بهترین راهه . ولی عزیز دلم این اشتباه ترین کاری بود که انجام دادی . شاید اگه من و تو خودمون رو در رو صحبت می کردیم خیلی از مسائلی که حالا به وجود آمده راحت حل می شد . تو با این کارت اجازه دادی به جز خودمون همه میدان دار بشن و شمشیر به دست از پشت بهمون خنجر بزنن . فکر می کنم اگه تنها یه لحظه به این فکر می کردی که من اینجا فقط و فقط به خاطر تواه که دارم این همه انتظار ، تحقیر و طعنه رو تحمل می کنم مجبور نبودیم واسه تصمیماتمون نظر این و اونو چاشنی ارتباط دو نفره مون کنیم . اگه تو اینقدر مطمئنی که این راهی که در پیش گرفتی به صلاح منه ، پس چرا من نتونتم تعیین کنم دلم می خواد آیندم چه طوری باشه ! امیدوارم بتونی منطقی و درست روی حرفام فکر کنی و اجازه بدی از این به بعد برای اتخاذ تصمیم و یا هر چیز دیگه ای فقط خودمون ــ من و تو ، نه هیچ کس دیگه ــ باشیم .

تملی معک
ولو حتی بعید عنی
فی البی هواک
تملی معک
معک البی معک روحی
یا اغــــــــل حبیب
تملی معک
معک البی معک عمری
یا اهل نسیب

به یاد نگارنده ع ش ق

حالا دیگه تو رو داشتن خیاله دل اسیر آرزوهای محاله
غبار پشت شیشه میگه رفتی ولی هنوز دلم باور نداره
حالا راه تو دوره ...................... دل من چه صبوره
کاشکی بودی و می دیدی زندگیم چه سوت و کوره
آسمون از غم دوریت حالا روز و شب می باره
دیگه تو ذهن خیابون منو جا می زاره
خاطره مثل یه پیچک می پیچه رو تن خستم
دیگه حرفی که ندارم دل به خلوت تو بستم

نفس عمیق .. نفس عمیق .. اینجا فقط بوی تو رو می ده ، بوی لحظه به لحظه عاشق ترشدن ، بوی دستای دخترک بی ستاره ی دریا ، بوی دلتنگیاش ، گریه هاش ، خنده هاش . بوی همه ی اون چیزهایی که باید بسوزن و خاکستر شن . آخ خدای من ! خدای من ! خدای من ! چقدر صدات کنم تا صدامو بشنوی . چقدر صدات کنم و فردا روزش ، عوض کم کردن گره های زندگیم بیشتر و بیشتر در خودم پیچ بخورم . چقدر صدات کنم و تو هیچ بی روت نیاری . خسته شدم ، خدا . دیگه خسته شدم کاشتن امید و دروی یاس . تا حالا نشستی با خودت فکر کنی این چه زندگی پر پیچ و تابی ِ که واسه بنده هات درست کردی . شده حتی یه بار هم به خودت بگی " برم ببینم اون کسی که هر شب پایه های عرش الاعلی تو رو می لرزونه ، کیه و ازت چی می خواد  "  آخ خدا ! کاش به جای دیکته کردن مصلحت توی ذهنمون ، فقط و فقط یه بار از اون بالا میومدی پایین و به درد دلامون گوش می کردی . نمی بینی دلامون غم باد گرفته و صدامون از لرزش به دوران افتاده ! نمی بینی دستامون پژمرده شده و هنوز نوبرمون به بار نیومده ! آخ ای تنها خدای آسمون ها چی می شه یه مشت خنده بهم هدیه کنی . چی می شه شب بخوابم و صبح پاشم ببینم کابوس رفتنش از لحظه هام رفته . چقدر دلم تنگ شده واسه اون روزایی که جادوی صداش ، مهربونی نگاش و امنیت بودنش رو داشتم . دلتنگ لحظاتی هستم که از روی مهر سر به سر هم می ذاشتیم و از ته دل می خندیدیم . می دونم حالا دیگه عشق هم مثل دل من از ریشه ی ریشه خشکیده . همیشه دوست داشتی چشمای خیس اشکمو ببینی . قول دادی هر جا باشی ــ فقط و فقط ــ مال من بمونی . گفتی به من اعتماد کن که همه چیز درست می شه . آخ خدا تورو به هر کی دوست داری قسم ، نرو اون بالا بالاها بشین و زمزمه کن " اسرار فردا نه تو دانی و نه او "راستی خدا تو که هر چی خواستم ندادی ، پس برو بهشون بگو وایستن و ببینن چی به سر من آوردن اونایی که به اسم مصلحت و خوشبختی قلبمو هزار تیکه کردن و حالا هم اومدین شکسته هاشو زیر پاهاشون له کنن . بهشون بگو خوشحال باشن و جشن بگیرن . دیگه هدایی وجود نداره که اونا واسه از میدون به در کردنش ، دندون تیز کردن . نفس عمیق .. نفس عمیق .. نفس عمیق .. بوی خوب دیروز میاد ، بوی حادثه و عشق ، بوی من ، بوی تو . نفس بکش و خودتو به خوشبختی گره بزن .

شب و از آینه پر کن به حسادت تماشا 
شب و از حادثه تر کن تا شبونه های فردا
اگه دوری از من و من توی جستجوی تو
تو رو پیدا می کنم حتی اگــــــــه آخر دنیا

 به یاد نگارنده ع ش ق 
     
                   

می توانی مرا آغاز نکنی و
گمان کنی هیچ گاه نبوده ام .
می توانی مرا نبینی و 
گمان کنی هیچ گاه نبوده ام .
می توانی مرا نشنوی و 
گمان کنی هیچ گاه نبوده ام .
می توانی مرا نفهمی و 
گمان کنی هیچ گاه نبوده ام .
می توانی مرا بشکنی و 
گمان کنی هیچ گاه نبوده ام .
می توانی مرا پایان ببری و
گمان کنی هیچ گاه نبوده ام . 

کــــــــــــــــــــــــات !
 
* سکوت کن .. سکوت .. سکوت .. سکوت .. سکوت .. سکوت کن .. فقط سکوت .. سکوت .. سکوت .. سکوت .. سکوت .. سکوت .. سکوت کن .. سکوت کن .. سکوت .. سکـــــــــــوت .. 
* فکر نکن خدایی بالا سر نیست ،‌ فکر نکن خدا هم مثل آدما مصلحتی چشاشو هم می گذاره
! فکر نکن توان پس دادن خیلی راحته ! اگه دل کسیو شکوندی خدا هر روز ، روزی هزار بار دلتو می شکونه ها ! خیلی مراقب باش ، دنیا اونقدرا که تو فکر می کنی بی حساب کتاب نیست عزیزم اینو هیچ وقت فراموش نکن ( این تیکه مخاطب خاص داره که من می سپرمش به خدا . دوست ندارم از کسی بی رنجم ولی امشب بدجوری دلم شکست ! کاش آدما یاد می گرفتیم کمی منصف باشم ، فقط کمی ! )

پ.ن : سکوتم از رضایت نیست .. از رضایت نیست .. از رضایت نیست .. 

به یاد نگارنده ع ش ق

فکر تاریکی و این ویرانی
بی خبر آمد تا با دل من
قصه ها ساز کند پنهانی
نیست رنگی که بگوید با من
اندکی صبر سحر نزدیک است
هر دم این بانگ بر آرم از دل
وای این شب چقدر تاریک است
وای این شب چقدر تاریک است
وای این شب چقدر تاریک است
وای این شب چقدر تاریک است
وای این شب چقدر تاریک است
.
.
.
از صبح هی بشین با خودت بگو " من حالم خوبه ، من چیزیم نیست ، من تنهاییمو دوست دارم ،‌ من دوست دارم تنها باشم ، من به تنهایی عادت کردم ،‌ من یاد گرفتم تنهایی خیلی خوبه ،‌ من باید عادت کنم که کسی نیست ،‌ من خیلی قویم ، تنهایی واسه من یه دنیای آرومه " تا یاد بگیری تنها شدی . سکوت کن .. فقط سکوت کن .. سکوت کن .. سکوت کن .. سکوت کن .. سکوت .. سکوت .. سکوت .. چشماتو ببند .. دیدی دیگه هیچ کس رو نمی بینی .. دیدی دیگه هیچ کس نیست آزارت بده .. دیدی همه مثل تو مردن و فقط بلدن ادعای زنده ها رو در میارن .. سکوت کن .. سکوت کن .. جاده رو به روته .. چپ ،‌ راست ، مستقیم ، دنده عقب .. کوه اون بالاست ، بلند و دست نیافتنی .. می تونی اونقدر بری تا بهش نرسی .. می تونی اونقدر نری تا بهش برسی .. کویری شو .. خشک و تنها .. اونوقت یاد می گیری خودت باشی و خودت .. دیگه نه از دنیا سهم می خوای ، نه از آدماش .. به حال خودشون بگذارشون .. چشاتو ببند و فقط از خدا سهم بخواه ..

* یک به اضافه ی یک ،‌
   می شود هیچ .
   درست مثل قصه ی من و تو که
   سر جم شد هیچ .

* نمی خواستم خورشیدو ازت بگیرم
   نمی خواستم آسمونت ابری باشه
   نمی خواستم که چشات بارونی و سرد
   سهم تو گریه باشه ، بی صبری باشه 
   آرزوم بوده که آسمون توی شبها
   برای تو یه سقف پر ستاره باشه
   روی طاقچه ماه برات مثل یه آینه
   کهکشونا هم برات گهواره باشه
   نازنین من اگه تاریکم غمی نیست
   تو به فرداها به روشنی بیندیش
   همه ی پنجره ها ارزونی ِ تو 
   به جهانی خوب و دیدنی بیندیش

به یاد نگارنده ع ش ق 

Laura Pausini :: The Best Of : E Ritorno Da Te Album Cover.

 * نون و پنیر و هق هق ، سفره ی سرد عاشق *

تاریک بودم و بی روزنه ،
چونان ماهیی که در امتداد باران
به گِل نشسته باشد .
مرداب کشنده ی بی فردایی ،
در تمامی ظواهر دستانم پینه بسته بود .
به انتظار نسیمی بودم که مرگ را در پاهایم معیان کند اما 
به یکباره تو از راه رسیدی همانند ابرک گذران پاییزی
یا شاید همچون خنکای ملموس باد های بیقرار بهاری که 
آخرین نفس هاشان برای با من بودن ، مانده باشد .
آمدی با بویی غریب که وحشی نبود .
آمدنت شادی جاده را در اشک های زندگی چپاند و
سکان دار تقدیر پرچم افساید ارتباط را
به نشانه ی جدایی دست هامان برای همیشه ، بالا برد .
آمدی تا تمام کنی گذشته ی ساده ی اقاقی ها را و
اکنون من مانده ام و پیشانی نوشت سیاه عاریه ای فاصله .
عجیب ژرف شدند سیاه چاله های زمینی 
هنگامی که قرار شد من ــ بی وجود تو ــ
دانه به دانه ، ذرات خاک پارک ها را بشمرم .
تراکم چرم های قهوه ای و سوخته
روشنی فردا را از چشمان سراسر بارانی مان دزدیدند ،
دریا ولی بی آب به جنگ خورشید می رفت .
انوار طلایی حضور تو ،
به سیاهی مردمک های غم گرفته ام رنگ باخت .
لحظه ای که آمدی نگفتم بمان تا
قلم موج در گیسوان فرهیخته ی جادوگر پیر ترک نخورد .
می خواستم همان دم باشی تا بدانم تنها و تنها برای من هستی .
نجوا کردم برایم غریبگی را دوره می کنی و
پاسخ گفتی دیر زمانی ست که با این دنیا غریبم .
نقره ی اشک هایم ،
هوای سادگی ها را غمناک تر از همیشه به دیروزها پیوند داد .
یه مشت بغض کال بود که می خواست در برابرت ترک بخورد و فرو بپاشد 
اما رسیده ی غرور حفظ آبرو می کرد .
قطرک های باران شاهد شکست سبزه شدند و سر افکندگی گل .
آینده ای که پیش رویم مجسم کردی دود شد و رفت آسمان
تا خفه کند خوابهای بهاری آبی ها را .
آهای غریبه ی غریب !
دین شب به ستاره عشق است و سرنسپردن به کهکشان .
اگر فرض کنیم تو آفتابی و من ،‌ همه شب ،
دینمان به هم در پس پرده های مصلحت در هم می شکند و
دیگر هیچ رویایی به حقیقت نمی پیوندد .

( هُدا ـ اردیبهشت ۸۴ )

* ساده بودی مثل سایه .. مثل شبنم رو شقایق .. مثل لبخند سپیده .. مثل شب گریه ی عاشق .. بی تو شب دوباره آینه ،‌ رو به روی غم گرفته .. پنجره بازه به بارون من ولی دلم گرفته .. واژه رنگ زندگی بود وقتی توی فکر تو بودم .. عطر گل با نفسم بود وقتی از تو می سرودم .. وقت راهی شدن تو کفترا شعرامو بردن .. چشام از ستاره سوختن منو به گریه سپردن .. رفتی و شهر پر شد از من ، از من و دلواپسی هام .. رفتی و منو سپردی به زوال اطلسی ها ..

* من دچار خفقانم ، خفقان . بگذارید هواری بزنم ، هــــــــــــــــــــــــــای !

به یاد نگارنده ع ش ق 

                 

باورم نمی شه دستات توی دست من نباشن
رو در و دیوار خونه گرد تنهایی بپاشن
باورم نمی شه چشمات بره مال دیگرون شه
با غریبه آشنا شه ، با غریبه مهربون شه
تو همونی که می گفتی
توی دنیا هیچکی مثل من پیدا نمی شه
تو همونی که می گفتی
قلبم مال تو باشه واسه همیشه

* باورم نمی شه .. باورم نمی شه .. مـــــــــــــــن باورم نمی شه .. من اصلا باورم نمی شه که دیگه نباشی .. آی خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا .. آخه من برم به کی بگم سهم من این نبود .. این خونه ، این کلمه های مزخرف و مسخره برای همیشه

ت


ع


ط


ی


ل

به یاد نگارنده ع ش ق

                  

خواب می بینم شاید . خواب یک دشت پر از پونه و شقایق . زرد ، سرخ و کبود پیچ خورده در هم . من ترانه می شمرم و گیلاس . گفته بودی بهار که بیاید هر دو بوی تازه گی می دهیم . آمده ام اینجا عطر نو شدن به خود آویزم و قطره ای عشق به چشمان سرد تو عاریه دهم تا فقط برای یک لحظه مهربان من شوی . یک دسته شقایق چیده ام برای تو . نکند پرپر شوند و دلت بگیرد . تاب می خورم و در خاطرات خوش پژمرده می شوم . قاصدک ها به عزای جدایی دست هامان سیاه پوشیده اند اما من هنوز به دور دست ها ، به دیده ی تو ، می نگرم . هنوز هم منتظرم تو را به نان و پنیر و قصه مهمان کنم . هنوز هم دلم برای تو خوشی های پنهانی می خواد . هنوز هم سردم و بی تو هیچ گاه گرم نخواهم شد . هنوز هم خواب یک لحظه بودن تو را می بینم .  انگاری هنوز هم تخیل گرا و بسیار خوش خیال هستم ، هنوز هم .

همین امشب فقط ، امشب فقط ، هم بغض من باش
همین امشب فقط ، مثل خود عاشق شدن باش
در آوار همه آینه ها تکرار من باش
همین امشب فقط ، کلید قفل این زندون تن باش 

* تمساح ها هم قلبشونو جایی جا می زارن ؟! 

به یاد نگارنده ع ش ق

نیروانای عزیز ؛
آرزوهای من یک به یک در چاه فردا چال می شوند . از من مخواه در این قطحی خنده طبل بی عاری بدست گیرم و قهقه ای بلند سر دهم . شمع خوشبختی هایت را روشن کن تا به تقدیر دخیل ببندم . ظاهر مهربان باران را نبین وحشی که شود من و غیر من نمی شناسد . همه را براحتی آب خوردن به کام می کشد . راستی نیروانا ! تو می دانی چرا من این روزها هر کسی را که اشک بریزد تمساح می نامم  . 

* تک و تنها ، 
   توی این اتاق بی تو هستم
   حالا بی تو ــ اینجا ــ 
   در به در بارون می باره
   توی این شب بهاری ــ تو دور از من ــ
   بیا اینجا ستاره ، به من بگــــو آره .
من با شنیدن این کلمات دوست دارم هزاران هزار بار تمساح باشم ، عیبی دارد !

* دستان گره زده ام ، 
   مصداق حوض شکسته ی کشکوست .
   هر چه آب بریزی پر نمی شود .
   به فکر وصله کردن نباش .
   دست های ترک خورده ،
   روزی که انتظارش را نمی کشی 
   از هم وا می پاشد و بی صداتر از همیشه 
   در حالی که می خواهد جوانه بزند ، 
   در جای خود فرو می افتد .