خسته ام اما خوبم . هنوزم امید دارم . هنوزم ته دلم یه کور سویی روشنه که بالاخره .. یه روزی .. یه جایی .. همه خوشیای دنیا مال من می شه . انگار این روزا با تمامی نفس گیریشون ، ایمانم رو به خدا بیشتر می کنن . حضور خدا رو حس می کنم . پای همه مصیبتایی که برای به هم ریختن یه آدم کافیه . اما من دلم قرصه . دلم قرصه که خدا همراهمه . توی همه ی لحظه هام . همه ی نفس هام . نمی دونم خواب می دیدم یا بازم بهم الهام می شد که تنها راه نجاتم صلواته .. صلوات فرستادم . وسط خیابون . لای ماشینا . به هیچی فکر نکردم . آروم شدم . فقط گفتم " ما به کسی بدی نکردیم ، واسه کسی بد نخواستیم " . این شب های خواب های عجیب و غریب زیاد می بینم .. اما محکمم . باید باشم . به خاطر پدر . به خاطر مادر . به خاطر وروجک و داداشی .. روحم خسته است اما نمی ذارم بشکنم . نمی ذارم .
مهر تو در دل نشسته نازنین حنان من
تو همه عشق منی ، عمر منی دیان من
موسم پاییز وُ شام وُ لحظه های زندگی
جز تو می باید به که روی آورم منان من
بنده ام ، بیچاره ام ، خارم ، گرفتارم ولی
دست گیر من تویی مولای من ، سبحان من
ای خدا راحم تویی ، رازق تویی ، فالق تویی
بندگانت کی نهادند وقه ای بر خواه بی خواهان من
من همه چشمم ، دلم ، نازم ، نیازم لطف توست
یار شیرینم تویی ، جانان پر ماوای من
من کدامین رب پرستم چون تو باشد مهربان
در پی ات مدهوش و افسون می شوم رحمان من
* خدای شکرت که شایستگی شروع اولین شعر با قافیه ام رو با نام عزیز خودت بهم دادی . ممنونم خدام ..
* میگه .. هر کاری با بسم الله الرحمن الرحیم شروع نشه ، ناتموم می مونه .. پس منم به حرمت خدا و نعمت هاش سه بار بلندِ بلند می گم .. بسم الله الرحمن الرحیم .. بسم الله الرحمن الرحیم .. بسم الله الرحمن الرحیم .. الهی به امید تو .. !
بانو جان م سلام !
تا حالا خودتان را از پنچره ی چشمان من دیده اید .. تا حالا دقت کرده اید که این لبان صورتی و گونه ی ملوس چقدر به چشمان مشکی و براقتان می آید .. تا حالا ملودی مهربان صداتان را با تمامی وجودی که می شد حس کرد ، حس کرده اید .. آخ بانو .. بانوی من .. چقدر این چهره ی دل فریب ملموس این روزهاتان به دل می نشیند .. انگاری که تازه متولد شوم .. از نو ، با نگاه و نفس شما .. بانو به خدا .. باور کنید .. دارید عاشقم می کنید .. دارید روی همه دلتنگی های سالیانه ام خط می کشید .. گذشته را می برید و می دوزید .. آخر بانو .. همیشه مادر به خیاطی بی عیب و نقص شما ایمان داشت .. بانو .. چقدر زیباست .. چقدر زیباست که حس کنم هستید با من .. اما نباشید و فقط صداتان باشد که بپیچد توی دلم و پیچش ، اشکی شود به پهنای همه تنهایی های من و تمامی بود و نبودهای شما .. بانوم .. می دانم که می دانید .. می دانم که می بینید .. آخر شما که بنده نیستید .. ماهید ، ماه .. می بینیدم .. پاکیم را .. ابتذالم را .. خسته گیم را .. شادی ام را .. کاش می شد بگویم این روزها .. توی همین روزهایی که هیچ کسی حواسش به گلدان لب پنجره نیست .. دل گلدان هوس نور کرده است .. آخ بانو .. شما که می دانید .. چقدر نور خوب است .. چقدر روشنی خوب است .. چقدر روزنه داشتن خوب است .. آه راستی بانو .. می شود به پراکنده نوشتنم خرده نگیرید بانو .. از یادم رفته .. نوشتن و قلم و عاشقی کردن و احساس و تازگی .. بانو .. به خدا از ذهنم رفته .. اما می خواهم دوباره شروع کنم .. این بار با شما .. با توسل به شما بانو .. اجازه هست .. می شود الهام دلم باشید .. می شود دست هام را به سوی شما و یگانگی تان دراز کنم .. می شود دوباره بانوی من شوید .. بهار بیاید .. عاشق شویم .. ترانه بگوییم و دیگر هیچ وقت تنها نباشیم .. آخ بانو اگر که می شد .. اگر که می شد .. اگر که می شد .. اگر که می شد من ، من می شدم و شما ، تو .. دیگر دلی نمی ماند که قلمبه شود ، بگیرد .. وُ غاف های قصه بشود غم و غمبادها .. من سبز شوم و شما نور شوید .. بپیچیم دورتان .. ببویمتان .. ببوسمتان .. از ته دل .. به خدا بانو .. به خدا ..
* خوشحالم که شروع شد .. خوشحالم که تمرین نوشتنم شروع شد .. قاطی ه اما همینشم یعنی کلی پیشرفت .. یعنی کلی استعداد خداوندی .. خونه ی همیشگی م ، دلم برای همه چیت تنگ شده بود .. حتی وقتی نبودم .. دلم برای عاشقانه هات ، بانوت و سادگی تنگ می شد .. آوای هیوا .. ساده بود .. دورغ گفتن بلد نبود .. توی روزایی که همه عشقشون دروغ و بازی با احساسات بقیه بود ثابت کرد که برد .. آدم های ساده شاید در ظاهر شکست بخورن اما توی وجود خودشون هیچ وقت از هیچ چیز زندگیشون شرمنده نمی شن .. و این خودش یعنی .. خدا اونی که دوستش داره ، بهش معصومیت و پاکی میده .. و این یعنی آخر ِ آخر عشق بانوی بی دریغ گریه و شب های تنهایی !
* روشینای عزیزم .. این روزها ، آهنگ آقای اسحاق احمدی رو که گوش می کنم .. به یادت می افتم .. به یاد مردم جنوب با این همه سادگی و صفا .. خوشحالم که جنوبی هستم و به جنوبی بودنم افتخار می کنم .
* م ِ بی تو باور اُمکه .. با همه چیت سر اُمکه .. اما تو ترکُم اِتکه .. از غم دو پُرکم اِتکه .. مِ هر لحظَه به دنبال نگاه تو مَگَردی .. توی هر ثانیه چشمُم به در هستَ بر بَِگردی .. مِ هر روز توی خیالُم مَگُ که امروز اَتی تو .. اَتی خُنَ و پروان َ اَبی دُرُم اَگَردی .. و عشق یعنی این آهنگِ سراسر زندگی ..
* گفت هُدا می دونستی فلانی از خانومش جدا شده ! .. و من بدون لحظه ای فکر با آسودگی گفتم به جهنم .. اولین بار بود که .. اولین بار بود که .. هیچ وقت نفرینش نکردم .. هیچ وقت .. ولی فهمیدم .. عدالت خدا جای هیچ گونه عوض و گله ای نمی گذاره .. خوشحال نشدم اما آروم شدم .. چون دیدم خدا هیچ وقت تنهام نذاشته بود .. حتی زمانی که فکر می کردم تنهام .. خدایی بوده که خدا باشه !
آن ها ،
تمام ساده لوحی یک قلب را
با خود به قصر ِ قصه ها بردند وُ
اکنون دیگر ،
چگونه یک نفر به رقص بر خواهد خواست و
گیسوان ِ کودکی اش را
در آب های جاری خواهد ریخت وُ
سیب را که سرانجام چیده ست ُ بوییده ست
در زیر پا لگد خواهد کرد !
چه مغرورانه اشک ریختیم
چه مغرورانه سکوت کردیم
چه مغرورانه التماس کردیم
چه مغرورانه از هم گریختیم
غرور هدیه شیطان بود وُ
عشق هدیه خداوند .
هدیه شیطان را به هم تقدیم کردیم وُ
هدیه خداوند را از هم پنهان کردیم.
* وای بر ما .. ! *
بانو ،
بانوی آبی م ،
بانوم ..
بوسه هات را بر می گرداندم ،
بهت .. !
همین روزهای مثلا خاکستری .
به جاش تو هم ،
یک نوازش کوتاه وُ
مُشتی عشق ِ تر و تازه ،
بفرست برام ..
برای وقتی که
مال تمنام نباشی ، حتی .
تا ..
تمام نشود وُ
همیشه ی همیشه بماند ،
برام .
پ.ن :
من جنس تو رو خوب می شناسم . برای تو ، عشق یعنی هوس ، اندام و خوشکلی . تو فقط باید سرگرم باشی .. به چه قیمت ! خدا می دونه .. برات مهم نیست که یه موجود ِ ساده ی ظریف به نام زن ، همه ی زندگی شو ، عشق شو ، غرورشو ، دل شو و دخترانگی شو به پای تو ریخته و وجودشو پیش ت امانت گذاشته . مگه حتما باید بشکنه که باورت بشه ، پاک ترین نیمه ی گمشده ست برات ! مگه باید حتما احساس و عاطفه شو به بازی بگیری تا بهت ثابت بشه قدرت بازی کردن با بقیه رو داری ! حالم از خودت و اون فلسفه ایی که توی اون اعتماد به نفس احمقانه ات ، پنهون شده ، به هم می خوره . حالم از اون ژست بزرگ مابانه ی توو خالیت به هم می خوره . من ازت متنفرم . اونقدر که یک کلمه از حرفات باورم نمی شه . من جنس تو رو خوب می شناسم . اگه قربون صدقه هات نبود نمی دونم شخصیت بچه گانه ات رو پیش کدوم هوس هات پنهان می کردی . حالم از تو و اون کسایی که باعث شدن ، یه زن با تمام عشق و صداقت ش ، اسم وسیله ای برای ارضای حس شهوت تو و امثال تو باشه ، بهم می خوره . من از تویی که اسم خودت رو مرد می زاری و کارهای جلفتو به اسم مردانه گی به من تحویل می دی ، مُتنَفِرم م م م م م م م م . کاش قبل از اینکه اسم خودتو بگذاری مرد ، معنای مردی رو می فهمیدی . من تا عمر دارم ، از بودن جنسی به نام جنس تو ــ جنس مرد ــ متنفرم م م م م م م .
می دونی .. ؟!
دارم فکر می کنم . می پرسی به چی ؟ می گم به خیلی چیزا .. ! به خیلی چیزایی که این روزها آروم و قرار رو ازم گرفته . به خیلی چیزایی که دلم می خواست بود اما نیست . دوباره بعد از مدت ها ، دلم گرفت تا جایی که حوصله ی بیرون رفتن با م. رو هم نداشتم . خودمم نمی دونم باز چم شده ، فقط حس می کنم یه جای خالی هست که انگار هیچ وقت نمی خواد پر شه . دوست دارم مثل قبلاها باز هم شروع کنم به نوشتن اما هیچ انگیزه ی خاصی واسش ندارم . بذار بی دغدغه و آروم اعتراف کنم .. از وقتی رفتی ، رنگ خوشی از من پر کشیده . عشقت ، آرامشت ، بودنت بهم زندگی می داد . مثل یه نور که یه روزی میاد و تا بیای بفهمی از پنجره اتاق جوری رفته بیرون که تو حتی رد پاهاشو نمی بینی . حسرت .. حسرت .. حسرت .. کاش می رفت تا یادم بیاد لحظه ی آخر .. عشق رو من ، توی صدای تو دیدم . آره ، عزیز دلم .. تو ، عاشق بودی . مثل من .. و چقدر قشنگ بود عشقی که هیچ هوسی نداشت . هیچ جنسیتی رو نمی طلبید . ازم خواستی نرم ، بمونم ولی مگه اینجا بدون تو .. می شد ؟! اینجا همیشه ، تو بودی ولی نبودی .. توی تک تک لحظه هایی که نرگس ، عماد ، لیلا ، سولماز ، اکبر و .. رو با چشم دل دیدم ، عسل کوچولومونم بود . انگاری که بزرگ شده بود . من چشم های عسلک کوچیکمون رو توی صورت معصوم بچه هام می دیدم و چقدر سخت بود یادم نیاد تو یه روزی ، یه جایی شکلات کاکائویی کثیف یه بچه رو که تمام دارایی ش می دونستی ، خوردی وُ .. .. . چقدر ساده بودی . چقدر پاک ، آروم و مظلوم . بعد از رفتنت بود که فهمیدم .. موهبتی بودی که قدرتو ندونستم . حالا می فهمم ، برخلاف گفته های همه ، اونی که لایق نبود .. شاید من بودم . عزیزم .. عزیز دلم " ناگهان چقدر زود دیر می شود .. " و چقدر برای من .. ناگهان زودتر از زود دیر شد . این روزا ، همه چیز عوض شده . من ، تو ، حرفام ، آرزوهام . دارم چیزی می شم که همیشه تو می خواستی . کاش می دونستی این روزا که نه ، همیشه جات توی دلم ، خالی ِ خالیه . بهت که فکر می کنم ، مثل لبخندی می شی که نازک روی لب هام می شنه و دنیایی بهم میده که باید بیایی و ببینی . دلم گرفته .. از چی .. خودمم نمی دونم . شاید چون ، دوباره تکرار شد . دوباره رفتن .. دوباره اشک .. دوباره من ، دوباره من و بازم دوباره من . تاریخ همه اش تکراره . داره تکرار می شه هی ، برام . اومدن ، رفتن ، نموندن .. تنهایی که نه .. خدا . انگاری تقدیر جز این نمی خواد . این رفتن ها نمی خوان دست از سر من بردارن ، عزیزم . آره .. راست می گی .. حق با تو بود .. مثل همیشه .. من اصلا عوض نشدم . من هنوزم همون هُدام . همون هدایی ِ سرگشته و ساکت . همون هدایی ِ تنهای مهربون که واسه تو دنیایی بود وُ حالا نقطه ایم واسه خودش نیست . سخته .. خیلی سخته که نتونی بگی چی داره برات می گذره . مغرور موندم هنوز ، نه ؟! مغرور .. مغرور .. مغرور ، شاید .. می دونی دلم چی می خواد ، نه نمی دونی .. آخه چرا من .. آخه چرا تو .. آخه چرا .. .. . کاش می دونستم .. می دونستم . یادته .. نگران بودی .. نگران من .. که این ها بدون تو ، قراره چه بلایی سر من بیارن .. بلا .. تو فکر می کنی ضربه ی اون ها کاری می بود ، یا رفتن الان تو ، کاری تر ؟! نمی دونم .. ولی کاش این تکرارها ، تکرار قشنگی ها بود نه تکرار رفتن ها . تکرار رفتن همه ی عزیزهام . دلم می خواد حرف بزنم ، بیشتر ِ بیشتر اما خوب اینجا دیگه اون امنیت سابق رو نداره . نه می تونم از اینجا دل بکنم و نه اینکه اینجا آرامشی که باید داشته باشم رو دارم . شاید برم . یه جای دیگه .. یه خونه ی دیگه .. بازم از عشق ، از دلتنگی و از خاطره هام بگم . رفتنم از عشق نبوده و نیست .. جبر آدم ها ، گاهی اوقات ، علاقه ها رو هم بایکوت می کنه . مراقب خودت باش . خیلی . نگرانم برات ، زیاد . برای چی .. خودمم نمی دونم .. فقط .. .. . نذار ماهی ها ، توی این هوای بی هوا ، از زنده گی بمیرن .. *
* " چاره ای جز این ندارم ، آخه .. ! " این آهنگ آقای صادقی چقدر این روزها ، به دلم می شینه .. ممنون .
* این نوشته واسه دل خود ِ خودمه . لطفا هیچی به خودش نسبتش نده که من حوصله و اعصاب رفع سوئ تفاهمات بیهوده و بی مورد رو ندارم !
خاله ،
میشه کفش هات رو واکس بزنم .
خاله ،
یه دش ( دشت ) بهم بده .
خاله ،
من ده سالمه .
خاله ،
من سواد ندارم .
خاله ،
من عاشق مدرسه رفتنم .
خاله ،
پدرم بلوک درست می کنه .
خاله ،
اینجا من رو مدرسه راه نمی دن .
خاله ..
خالـه ..
خالـــــه ..
خالــــــه .. *
* خدایا .. !
مگه تو همونی نیستی که هر کی روزی بی حساب می خواد می آد سراغت ؟! مگه تو همون نیستی که روزهای یکشنبه ، همه صدات می کنن " یا ذوالجلال و الاکرام " ؟! مگه تو کریم نیستی .. ؟! پس گناه بچه های مظلومی که از حق طبیعی خودشونم محرومن چیه .. ؟! گناه نرگس چیه که باباش نیست و مامانش اینقدر شکسته شده و پول نداره بیاد زبانش خوب شه ؟! گناه روح الله چی .. مگه کمن آدمایی که واسه فخر فروختن لحظه به لحظه ، موبایل جدید دارن اما بچه ی من .. با یه چاپ باربی کوچولو ، یادش می ره .. کفش نداره که بیاد کلاس ؟! کاش پولدار بودم .. کاش می تونستم نجاتشون بدم .. کاش این همه کم نبودم .. کم نبودم .. کم نبودم .
پ.ن : صد بار توبه شکستی باز آ .. !
بانو ..
بانوی من ..
بانوم ..
هنوز هم منتظرم .
هنوز هم
دلم برای آمدن وُ نیامدنت تلاپ تلوپ می کند وُ
پاهام می رود لب پنجره تا که ماه ببیند .
هنوز هم ،
همان احساس ..
همان دغدغه های همیشگی ..
همان نشانه ها اما
تو ــ تنها تو ــ
توی دل دل کردن کلمات ،
توی گفتن آنچه می خواهم بگویم ،
توی عشق ،
ارجحی بر تمامی نا تمام هام .
ملکه ی پرستیدنی م که
- تمامی عَشَقه هام فدای یک تار لبخندت -
خدایی م جز تو برازنده ی هیچ کسی نیست .
تو آنقدر پاک وُ روشن وُ ماهی که
می ترسم سلام م نجابت ت را بر هم زند گاهی .
بیا سوگلی م ..
این هم از دست هام ،
برای تو .. تا ابد اما ،
سوگند .. سوگند به
روشنی نگات وُ سپیدی پیشانی و ُ
گره زیبای لب هات ..
همه ی هستی م خواهی بود .
فقط ،
تو را به خوبی ت قسم ،
عشق ِ همه عشق های کوچک م باش .
۸/۱۰/۸۵ ــ پلاژ
پ.ن : نوشته ام که یادم نرود . نوشته ام که یادت نرود . نوشته ام که یادم باشد همین جا ، دوباره بخشیدمت به نور و هر چه روشنی در آینه هست . دلم برات تنگ می شود . دلم همیشه هوایت را می کند . کاش می شد ، با من باشی و با همه ولی نه . خواستم چیزی بنویسم که بدانی با تمامی دل دل کردن هات ، با تمامی هر آنچه که می خواهی پنهان کنی از چشم هات ، با تمامی چهارراه حبیبی و باغ های آنچنانی و این چنینی ، هنوز هم .. هنوز هم .. هنوز هم .. .. . نوشته ام که بدانی . نوشته ام که بدانم " هر عشقی می میرد ، خاموشی می گیرد . عشق تو .. .. . باور کن بعد از تو دیگری در قلبم .. .. "
" ناگهان چقدر زود دیر می شود ! "
این پست نه لحن ادبی داره ، نه ادبی نوشته شده . این پست یه نامه ست از حرف های دل من . حرف دل کسی که تو بهتر از همه می شناختیش وُ امروز داره از عشق که نه ، از چیزایی می نویسه که یه روزی نهایت آرزوش بود . این من ، با اون منی که می شناختیش خیلی فرق کرده . این من حالا دیگه می تونه بگه یک زنه . یک زن بیست و چهار ساله ی تنهایی خورده ی سنگ دل . مگه باکره بودن به چیزیی ِ که بقیه ازش حرف می زنند ؟! مگه نمی شه یه دختر از عشق و احساسات پاک عالم ساده و کوچیک دختروونه ش به عالم بزرگ و ساکن زنانه گی پا بذاره ؟! این زن نه عصبانیه ، نه عاشقه وُ نه حسرت زندگی کسی دیگه رو به دوش می کشه . با اینکه گاهی اوقات دلش می گیره وُ اشک توی خلوتش موج می زنه اما خیلی خیلی آرومه . به قول بابا ، خدا همیشه و در همه حال به بنده هاش آرامش می ده . چند روز پیش بود که تصمیم گرفتم اینجا را با تمامی نوشته هاش حذف کنم . کتمان نمی کنم که از چیزایی که نه توی واقعیت به دردم خورد و نه توی رویاهام همراهیم کرد ، خسته شده بودم . این خونه یه روزی واسه این ساخته شده بود که نگذاره تو ، توی اون غربت دلت بگیره ولی حالا ، حالا که خیلی وقته تویی وجود نداره ، من برای چی باید بیام اینجا و احساسم رو بریزم روی داریه و دوباره روز از نو و روزی از نو باشه . اومدم تک تک نوشته هامو رو خوندم و به سادگی و حماقت خودم خندیدم . اون روز از بس خنده های هیستریک و عصبی داشتم ، سر دردهای پیاپی ولم نمی کرد . چندین بار نشونگر موس رو بردم روی قسمت حذف وبلاگ و خواستم کلیک کنم اما دلم نمیومد . آخه این نوشته ها همه شون روزای قشنگ زندگی من بودن وُ من با همه ی وجودم نوشتمشون . نمی شد به همین راحتی ازشون گذشت . روز های زیادی از اون فروردینی که عشق من مرد ، گذشته . خود ِ من عشق رو توی وجودم کشتم تا ازت متنفر شم . خودت خواستی . خودت دوست داشتی ازت متنفر شم . باید کارتو راحت می کردم ولی مگه می شد به همین راحتی ازت دل کند . تیکه ی گنده ای از وجودمو با خودت برده بودی و من با نیمه خالی وجودم هیچ کاری نمی تونستم بکنم . یادم می آد بعد از اون فرودین ِ آخر ، دو باری باهات صحبت کردم . صدات رو شنیدم . خدای من اون قدر دلم برای صدات تنگ شده بود که شکایت و مواخذه یادم رفت . هر کسی بود فکر می کرد ، از این دختره احمق تر کسی نیست . این همه سکه ی یه پولش کردیم ، بازم کوتاه نمی یاد اما هیچ کس به این موضوع فکر نمی کرد که این دختره ، همین دختره ی ابله همه ی دنیاش ، همه ی آرزوش ، همه امیدش فقط تو بود . عاشق کوره . عاشق وقتی بهش ظلم می شه ، نمی بینه . عاشق اونقدر پاکه که ته ته های نفرتشم پر از عشقه . یک سال و اندی از اون روزا می گذره وُ من دارم تکیه ای از وجودم که متعلق به تو بود رو ترمیم می کنم . توی این مدت آدم های زیادی اومدن و خواستن بمونن . می خواستن من ، پناهشون باشم اما دل من معلق بود . دل من ، توی یه حس خوبه دختروونه جا مونده بود و می خواست که گم بشه . به هر چیزی سر می زدم وُ با هر کسی صحبت می کردم ، آخرش می خواستم به تو برسم . تویی که اصلا وجود نداشتی واسه من . تویی که .. تویی که .. تویی که حتی نخواستی ببینی بعد از رفتنت چه بالایی سر من می آد . خیلی بی انصافی .. خیلی بی انصافی . همه سرزنشم کردن . همه گفتن لیاقت نداشتی . همه گفتن بگذار بره ، به درک ولی من ، فقط سوختم و سکوت کردم . چی باید می گفتم .. چی می گفتم من .. می گفتم بعد از اون همه عشق اونجوری باهام تا کرد و رفت . می گفتم اون همه محبتم رو با این تحول مسخره اش ، جواب داد و رفت . می گفتم با همه بی اعتنایی حرفامو ول کرد و مثل یه زباله ی با کلاس ، با حرف های قلنبه سلمبه ی مسخره ، منو توی بهتربن سطل آشغالی دنیا انداخت . نه عزیز من .. نه . موندم . نوشتم و بغض خوردم و ساکت شدم . خیلی بده .. خیلی بده . من حتی بیشتر از تمام کسایی که دور و برت بودن و ادعای دوست داشتنت رو داشتن ، دوستت داشتم . هیچی ازت نمی خواستم . همیشه از خودم می گذشتم تا تو ناراحت نشی . از زندگیم می گذاشتم که تو توی غربت هوای ایران به سرت زد ، دلتنگ نمونی . ساعت ها انتظار می کشیدم تا بیایی اون وقت تو یا کار داشتی ، یا نازنینت مریض بود یا فاخره ت اذیت می شد . من فقط سکوت می کردم . هیچ وقت به روت نمی آوردم . چون دلم نمیومد ناراحتت کنم . چون فکر می کردم باید در جایی که حق خودمه باید حق رو به تو بدم . بارها شده بود ساعت ها نگران می موندم برات اما وقتی میومدید به خودتون زحمت یه سلام خشک و خالی هم نمی دادید . له می شدم . کسی که توی دنیای واقعی از گل بهم نازکتر نگفته بودند ، شما تا می تونستین خوردش می کردین اما من باز صبر می کردم و حق بهت می دادم . این ها حرف نیست . این حرف ها ساعت های زیادی زندگی من بوده که همیشه پنهان می موند . حرف که نه درد بود . درد هایی که هیچ وقت به روت نیاوردم . چون عاشقت بودم . چون خام بودم . چون فکر می کردم گناه داری . چون فکر می کردم همیشه تو محقی . فکر نکن با گفتن این حرف ها می خوام دوباره برگردم به گذشته ، نه . چون گذشته حداقل برای من دیگه هیچ وقت برنمی گرده . دیگه نه من هدای سابق م و نه تو ، اون نهایت قله ی آرزهای من . امروز تو تنها برای من نماد عشقی . یه عشق پاک و بی غل و غش . یه نماد که هرگز واقعیت پیدا نمی کنه . می دونم .. من خودم خوب می دونم اگه نوشته ای اینجا نوشته می شه و توش بارقه ای از عشق وجود داره به خاطر گذشته های زیبای منه . من اگه برگشتم ، اگه این خونه حذف نشد تنها به خاطر احترامی بود که برای آرش آرزوهام قائل بوده و هستم . احترامی که از جانب تو ، فقط در حد حرف بود . بذار صادقانه بگم ، تو برای من اونقدر عزیز بودی که به حرمت همه چیزای خوبی که ازت دیدم و یاد گرفتم ، تمامی نا مهربونی هاتو بخشیدم . من امروز ، هیچ کینه ای ازت به دل ندارم چون تو یه عابر از هزاران عابری بودی که خدا برای امتحانم از روی پل زندگی من رد کرد . تنها فرقش این بود که من این عابرم رو با پاکی کامل بدون ذره ای هوس می پرستیدم . اگه امروز این نامه رو برات نوشتم واسه این بود که بگم می دونم دیگه نه من می تونم در آینده ی تو نقشی داشته باشم و نه تو توی آینده ی من . قصه ی من و تو از همون وقتی تموم شد که باید می شد . شاید باور نکنی اما با این همه دلیل برای تنفر از یه آدم ، هر روز وقت اذان ، اولین دعای من ، دعا در حق تواه . قول می دم اینجا همیشه بمونه . به خاطر من ، به خاطر تو ، به خاطر عاشقانه هام که باعث شد خیلی از عشاق بهم برسن و من به شادی هاشون قانع باشم . امیدوارم توی زندگیت همیشه آرامش داشته باشی و خوشبخت باشی . خدانگهدارت . *
* این متن نه ویرایش شده ، نه سامان اولیه و آخرش مشخصه . دلم می خواست حرفای دلم بدون ترتیب باشه . اگه اشکال داشت وُ خوانا نبود مهم نیست . شاکی نشید .
* آدم متن بنویسه ، آهنگ ِ " جزیره ، کی اشک هاتو پاک می کنه ، پرسه ، شب مرد تنها " رو هم شافل کنه مطمئن ً خیلی خیلی دلش دریاست .
* حس الانم ، یه حسیه بین خوشحالی ، سبک شدن از درون و خودشیفتگی زیاد زیاد .
* چند روز پیش به رویا گفتم دوست دارم یه اتفاق خیلی شاد که شادیش قلمبه باشه واسم بیفته که فقط مربوط به خودم باشه . خدا رو شکر که بالاخره بعد از این همه انتظار ، توی کوچه ی ما هم عروسی شد !! عابر ِ مسافر بودن هم خودش کلی هنره .