یا سریع الرضا ، اغفر لمن لا یملک الا دعا .. !

* آدما ،‌ توی اوج خوشحالی انگار یه غمی دارن که قلقکشون میده .. شاید به قول تو .. همون دلتنگی همیشگیی باشه که واسه دور شدن از اصلمون داریم .. نمی دونم .. این روزا .. با تمامی خوشی و خبرای بی نظیرش .. بازم دارم تلاش می کنم .. که غم ِ توی دلم رو پنهون کنم .. که فقط به موفقیت های چند روزم فکر کنم .. که شاکر بشم .. که .. .. ..
* خدایا .. داره تموم می شه .. کمکم کن با دست پر ازش جدا شم .. کمک م کن ،‌ خدا .. !
*‌ ویروس سکوت گرفتم ،‌ من !
*‌ واست دعا کردم .. ممنون از حرفات ، شاهزاده .. ممنون !
* آقا سلام ،‌ سلام آقا ، سلام آقای خوبی .. آقا بزرگ میگه می آیی تویی که غرق نوری .. !

تو می دمی و آفتاب می شود ..

هوا که اینجوری دم می کنه .. آسمون که اینقدر سیاه می شه .. خورشید خانم که پشت دریا قایم می شه .. احساس می کنم باید قدم بزنم .. آروم ِ آروم .. بی سر و صدا .. تنهای تنها .. و فقط فکر کنم .. به همه چی .. همه ی آینده .. همه ی گذشته .. همه ی حال .. مثل همونی که توی مجله راه موفقیت خوندم .. اون وقته که آروم می شم .. بی دغدغه .. حال و هوام عوض می شه .. خانوم می شم .. بزرگ می شم .. دلم واسه خودم تنگ می شه .. واسه سادگی و بی غل و غشی خودم تنگ می شه .. و تازه می فهمم خدا من و تو رو به مویی آزمایش می کنه .. جایی که یه طرفش پرتگاهه .. یه طرفش بهشت .. آره .. حق با تواه .. من این روزا زیادی فکر می کنم و شبیه فیلسوف ها می شم .. گرچه گاهی هم بی هوا .. بی خیال همه چیز می شم .. و می زنم مستقیم جاده خاکی .. بعد از اون اتفاق .. اون اتفاقی که شاید همیشه اذیتم کنه .. تصمیم گرفتم  که خیلی چیزا رو توی زندگیم تغییر بدم .. حالا خوب می دونم که من هدف دارم .. یه هدف بزرگ .. هدفی که به خاطرش تلاش می کنم .. و زنده هستم .. دوست دارم .. دوباره عاشق بشم و محبت کنم .. و در ازای همه ی روزایی که زندگی نکردم .. زنده گی کنم ..


* انا انزلناه فی لیله القدر .. چقدر زود و هوس انگیز .. داریم کم کم به پاک شدن نزدیک می شیم ..

* تو موفق می شی .. می دونم .. !

* چشم ها را باید شست ، جور دیگر باید دید .. !

* بعد از دو سال ،‌ شاید خنده دار باشه ولی برگشت .. خندیدم .. نه به اون .. به کوچیکی ِ‌ دنیا که بعضیامون فکر میکنیم زیادی بزرگه و نیست .. لبخند زدم و اما دیوار اعتمادم چیزی نبود که بخواد با یه لبخند من دوباره ساخته شه .. دیوار ریخته بود و .. من .. فقط از حقم گذشتم و بخشیدم .. همین .. !

دلم نمی خواد .. دلم هیچی نمی خواد .. بدم می آد .. متنفرم .. متنفرم .

وقتی بخوای از نو شروع کنی .. از نوی نو .. همه چی قشنگه .. همه چی آبیه .. دلت قنج می زنه .. چشات برق می زنه .. دستات یه نموره می لرزه .. و می فهمی که دوباره زنده شدی .. انگار که از نو .. دوباره .. دوباره .. متولد شدی .. !


* خوشحالم ..

* می شه بدونم تو کی هستی ؟ آره با توام .. با خود خودت .. ۱ .. دارم کنجکاو می شم .. در حالی که همیشه از پازل متنفر بودم .. نظرات بسته نیست .. فقط تاییدیه .. من همه رو می خونم .. فقط دیر به دیر تایید می شن .. و الا من هر روز نظرات رو چک می کنم ..

 

 

گاهی بساط عشق خود جور می شود  

گاهی هم به صد مقدمه ناجور می شود

 

 

* ش ی ر ا ز با همه ی زیبایاش ، با همه شیطنتاش ،‌ با همه ی شب بیداریاش و اخم و تخم هاش .. عالی بود ..  

 

* دوست داشتم این جوری نوشتمش .. ایراد گرفتن هم .. م م ن و ع .. !

 گازت می زنم ، با پوست .. ! 

 

خالیم .. خالی ِ خالی .. کاش می شد باور کنی .. باور کنی .. دیگه نه حسی هست .. نه حرفی هست .. نه عشقی هست .. نه معصومیتی هست .. نه احساسی هست .. من یه آدم کوکیم .. یه آدم کوکی ِ خالی از هر چیزی که کلمه می شه و دل رو می لرزونه .. حالا .. تو .. ازم می خوای که بنویسم .. چی رو .. چی رو باید من بنویسم و دیکته کنم که نکردم .. آخه مگه چیز دیگه ای هم مونده .. مونده ؟! .. نه .. دیگه حتی بغض هم نیست .. تنها یه ل خ ت ی ه .. یه ل خ ت ی ممتدد ..که  ک ر خ ت م کرده  ..باور نمی کنی .. آره .. آره .. من به زندگی عادیم ک ر خ ت شدم .. فکر نکنی عادته ها.. نه .. خودم می دونم که چیزی بالاتر از یه عادته  .. یه عادت ساده ی هر روزه ..  

 

ای دریغ از من 

که بی خود مثل تو  

گم شدم توی ظلمت تن

ای دریغ از تو 

که مثل عکس عشق  

هنوزم داد می زنی توی آینه ی من 

 

* شادی عروسکم .. مامان شدی ، نه ؟! .. خیلی خوشحالم .. خیلی .. مبارکت باشه .. 

* خدایا .. چرا نمی تونم ببخشمشون .. چرا .. کاش اشکام نگیردشون .. کاش .. !  

* به کارم که قکر می کنم .. غرق شادی می شم .. سر و کله زدن با رانژه و سوئیچ محشره .. آخ جون کلاس هفته ی بعد .. آخ جون .. ! 

* می نویسم ایران م ، مام قلندر .. گریه ات رو نبینه این دنیای بی رحم .. تو به هر حال و هوایی که باشی .. عاشقم .. تا همیشه عاشق تو ..

حرف دلت را مزه مزه می کنی .. می جویی .. می خوری اما غده ، غده است .. سرباز می کند .. چرک هایش کهنه نمی شود .. به گند می کشد .. می میراند .. بانو .. می میراند .. !  

 

بازم یه سلام  ِ دیگه ..  

 

خوبی ؟! 

 

من میگم دلم تنگ نشده اما تو این بارو لطفاْ باور کن .. آخه دیگه من حتی به دلتنگی هم فکر نمی کنم .. آخه من این روزا اصلا فکر نمی کنم .. راستش خودم نمی ذارم که فکر کنم .. شدم مثل یه ماشین .. یه ماشین که احساس داره .. گریه می کنه اما نه واسه خودش .. واسه اون کسایی که داداشی میگه آخر دنیا زندگی می کنن .. کوچولوهایی که به جای بهونه های جور وا جور باید سطل آبشون رو ببرن نمی دونم کجا و آب بگیرن .. اون جایی که همه مردم با سالی هشتاد هزار تومان ،‌احساس غنی بودن بهشون دست می ده و از ته دل خوشحالی می کنن .. چقدر دلم می خواست می تونستم برم بینشون و از ته دل اون چیزایی رو که دارم و ندارم باهاشون تقسیم کنم .. چقدر دلم می خواست بین مردمی بودم که به نداشته هاشون شکرگزارن و نمی دونن خوشی های کاذب رنگارنگ چه طعم و مزه ای داره .. اونجایی که سینما همونقدر براشون غریبه است که اینجا و بین ماها ، خدا غریبه ست .. اما من میگم خوشبختی رو باید از اونا پرسید و فهمید .. کسی چه می دونه .. شاید آرامشی که ما اینجا همیشه دنبالش می گردیم و کمتر پیداش می کنیم .. اونجا ، با هیچی اونا بدست بیاد .. آره ، داداشی راست می گفت ، دغدغه های اونا به اندازه خودشون بزرگ نیست .. اونجایی که لبخند و الهی شکر ،‌ جای تموم حرف ها رو می بنده .. کاش می شد رفت .. کاش می شد اینجا نبود .. 

 

* حالم خوبه فقط دارم بلند بلند فکر می کنم ، ‌همین .. 

* بعضی ها ،‌جدیداْ دلشون مثل دنیای من کوچیک شده .. اما باور کنید من دغدغه هام با خودمه .. این کارو سخت می کنه .. می خوام برگردم عقب .. می خوام اما سخته .. چون .. .. .. ازم نرنجید .. من هنوز هم اونقدر قوی نشدم که یا شجاعت توی خاطرات گذشتم ، قدم بزنم و از یادآوریشون دلم قنج بزنه .. پس بهم حق بدید .. 

* آقای طاهری .. آهنگ با من بمون تون محشره .. ممنون که حرف دلم رو به قشنگ ترین شکل می خونید .. غافل مب  َ تو از م  ِ تا یَرو خبر بیارِن ، بُدو تا حجله بُبَندیم که صبا شوو هیش یار ِن .. 

* دیدی .. بازم نتونستی حرف دلت رو بزنی .. دیدی .. !

 * دلم گرفت ، ای هم نفس .. !

باد می آمد ، 

بادبادک قِلی می خورد ،  

گِرد و رنگی . 

آسمان آبی بود ،  

خواهر و دریا . 

سر می خوردیم سمت خورشید ، 

من و خنده و نگاه . 

ابر پناهنده ای بود کوچی  

لای چشمهام ،  

غریب ، بی پناه و گرم .

کودکی اما به شبنمی می مانست  

گُم و گور ،  

لای لحظه ای به نام اکنون* . 

 

* نا هماهنگه می دونم .. یه ایده ی لحظه ای بود ، به دلیل نگیرید ! 

* هر چی تنهاتر بشی ، دنیا تو رو کمتر می خواد .. خودت اون وقت می بینی چقدر فراوون با توام .. 

* ع س ل م .. تولدت مبارک !