نترس اگه ، 

دل تو از خواب کهنه پاشه ..

شاید خدا ، 

قصه ات رو از نو نوشته باشه .. 

 

* خوشحالم .. خیلی خوشحالم .. باورم نمیشه به همین زودی دعام مستجاب شه .. الهی خوشبخت شه .. الهی .. !

وای بر من .. گر تو آن گم کرده ام باشی .. گم کرده ام باشی ..

..  

 

دلم یه گره سبز می خواد .. 

بزنم به چشات ، حاجت روا شم ..

 

* اگه حتی خودت هم نخواسته باشی .. همیشه ی همیشه چیزی هست که بخواد تو رو برگردونه به گذشته ! 

 

* ت ب ر ی ک ِ ب->  نوشتم که یادم باشه - رضیت ُ بقضائک ! 

 

* به من نیومده شاد باشم .. تو راست می گفتی روشینا ، آره !

یه شب مهتاب ..  

ماه می آد ، توی خواب ..  

منو می بره ، کوچه به کوچه .. 

 

دوستای عزیزم سلام .. ! 

شادی .. نسیم .. روشینا .. محسن .. نیمرخ نازنین .. و تموم بچه هایی که اسمتونو توی دلم دارم .. روزای زیادی از آخرین باری که با هر کدومتون صحبت کردم ، می گذره .. دلم نمی خواد از گذشته صحبت کنم .. بخصوص حالا که همه چیز عوض شده و من .. شدم یه من دیگه ..

 

حالم خوبه - درسم رو تموم کردم - کارمند شدم - دارم دوباره دانشجو می شم ! 

 

نوشتن و شعر و عشق و ازدواج رو همگی گذاشتم کنار .. سرگرمی هام عوض شده .. رامش گوش می کنم و لذت می برم .. یه خورده سنتی شدم که اونم این روزا سرحالم می کنه و کیف می کنم ! 

 

ممنون از اونهایی که حال پاهام پرسیده بودن .. خوبه .. از گچ در آمده .. راه می رم اما لنگ لنگون .. که اونم با لذته .. 

 

- نسیم کوچولوی من .. بابت اون قضیه هم .. خ و ش ب خ ت ش ن ا ل ه ی ... ! 

- شادی جون جونی هم .. نگرانت کردم ببخش .. ولی باور کن ۵ ماه ، بابت پام استراحت مطلق بودم .

- محسن هم .. یه دنیا شرمنده .. بی معرفتیمو قبول دارم .. مرسی داداش کوچیکه مهربون من . 

- روشینا .. !‌ دختر کجایی تو آخه .. موبایلتو گم کردم .. سُری . 

 - نیم رخ عزیز .. برمگردوندی به گذشته .. ! هر جایی که هستی ، خوش باشی . 

 

پ.ن :  اللهم صل علی علی بن موسی الرضا المرتضی .. ! الصدیق الشهید ..

برمی گردم ..

 

چند مدتیه ، رفتم توی حال و هوای سکوت وُ حرف های دلم رو ، فقط توی دلم نگه می دارم . تنها هستم اما سعی می کنم تنهاییم رو با کسی قسمت نکنم . دنیام رو محدود کردم . اونقدر محدود که داداشی هم فهمید و گفت .. هُدا ! خیلی عوض شدی .. . می دونستم ولی .. لبخند زدم و هیچی نگفتم . این روزا ، بیشتر از گذشته ، توی عمق زندگی فرو می رم وُ سعی می کنم آروم آروم ، ازش رد شم .. . موسیقی زیاد گوش می دم و این ، یعنی شروع بحرانی که می دونم وارد شدن بهش به چیزی می رسم که زیاد خوشایند نیست . گاهی اوقات ، اگه توی عمق زندگی دقیق شی و سخت بگیری .. یادت می ره که خدایی هست .. خدایی که از تو به تو نزدیکتره .. خدایی که تو رو به اینجای زندگی رسونده .. خدایی که جز اون خدایی نبوده و نیست .. خیلی وقت ها تصمیم می گیرم بنویسم .. مثل گذشته .. روون و با احساس .. اما می دونم نمی شه .. نمی شه چون چیزی توی هُدا شکسته که برگردوندنش خیلی سخته .. شاید هیچ وقت برنگرده .. شاید برگرده و من ندیده اش بگیرم .. شاید هم برگرده و همه چیز بشه مثل روز اول و روز از نو ، روزی از نو .. اما می دونم نمی شه .. دیگه هیچ وقت من نمی شم هُدای مهربون و عاشق .. الان می دونم .. می دونم عشق هم مثل تموم بازیای زندگی ، قُماره . یه قمار تلخ و نابرابر . دیگه باورم نمی شه اگه کسی بگه دوستم داره .. این روزا دیگه عشقی وجود نداره .. دیگه محبتی وجود نداره .. همه چیز پوشالیه .. این روزا هیچ کسی تو رو به خاطر خودت نمی خواد .. که کاش اینجوری نبود و آدما سعی می کردن ، به هم فرصت بدن .. فرصت دوست داشته شدن .. خسته ام .. خسته ام از دنیایی که همه اش رنگه .. همه اش بایده .. همه اش پوله .. همه اش به رخ کشیدن و تظاهر کردن .. مگه زندگی چند ساله .. مگه ارزش یه آدم چقدره .. کاش می فهمیدی .. نوشتن اینجا .. با همون مخاطب همیشگی .. چه معنایی داره .. کاش اون روزیی که خواستی تصمیم بگیری .. یه لحظه .. فقط یه لحظه .. به من و احساسات صادقانه ام فکر می کردی .. حالا که کلی .. کلی .. از اون روزا گذشته و من موندم و حوضم .. و مخاطب پنهون نوشته هام .. دیگه چه حرمتی داره که بگم .. عشق له شده ی من ، یه آتیشه .. یه آتیش زیر خاکستر .. که .. متنظر یه جرقه کوچکه که شعله ور بشه و من دارم سعی می کنم .. نذارم که حس کنه .. تو یه روزیی .. یه جایی .. بالاخره یادت میاد .. من .. با همه وجودم برات نوشتم و منتظرت موندم و تمامی حسادت های زنانه ام رو .. فقط و فقط .. به خاطر تو .. توی خودم کشتم و عذاب کشیدم .. می بینی .. چقدر بزرگ شدم .. چقدر خانوم شدم .. اونقدر بزرگ شدم که یادم بمونه .. وقتی با توام نباید وانمود کنم .. بدون تو .. حسی وجود نداره .. اونقدر بزرگ شدم که .. حالا می دونم .. با تو .. باید همون هُدای خیالی باشم که از غرور و بدون تو بودن .. هیچی کم نداره .. ! می بینی .. می بینی .. من چقدر بزرگ شدم .. تو هم همین رو می خواستی .. یادته .. می گفتی باید بزرگ شم و از زندگیم لذت ببرم .. ولی نمی دونم چرا .. بزرگ شدم و هیچ لذتی توش ندیدم ..

*‌ خدایا .. به حق محمد و خانواده ی عزیزش .. قشنگی ها و نورای زندگیمون رو ازمون نگیر .. آمین یا رب العالمین .. !

 

burned ace of 
hearts. fotosearch 
- search stock 
photos, pictures, 
images, and photo 
clipart

نازک آرای تن ساق گلی
که به جان اش کشتم وُ
به جان دادم اش آب .
ای دریغا !
به برم می شکند.
دست ها می سایم تا دری بگشایم .
بر عبث می پایم که به در کس آید .
در و دیوار به هم ریخته شان بر سرم می شکند .

کاش بازم .. بازم مثل همیشه .. حس هام رو توی دلم کُشته بودم و .. .. . احساس می کنم کوچیک شدم .. حالا می فهمم که خودخواه ترین آدم دنیایی و این خودخواهیت چقدر اذیتم کرد .. .. دیشب . اشتباه کردم .. اشتباه کردم که فکر کردم باید خوشحالت کنم .. اشتباه کردم که نشستم یه روز ِ کامل رو با عشق برای تو نوشتم وُ آخر واسه این که نشون ندم چقدر غرورم شکسته .. با بی اهمیتی کامل ، اول بودن و هُل هُلی نوشتن رو بهانه کردم .. خورد شدم .. همه اشتیاقم رو از دست دادم .. از خودم بیشتر بدم اومد که .. فهمیدم .. دارم روی شن دریا ، یادگاری می نویسم .. . چرا فکر نکردی منم مثل ِ تو .. مثل تو که نه .. خیلی کمتر از تو .. محبت می خوام .. توجه می خوام .. .. . همش تقصیره خودمه .. آره مقصر منم .. .. . چرا باور نمی شه ! .. چرا باورم نمی شه .. این تراژدی کژدار مریض .. مدت هاست تموم شده .. مدت هاست تموم شده .. تموم شده ..

 

* ای دل احمق .. چرا حالیت نمیشه تو آخه .. هان !!!!!!!!!!!!

این روزا .. این روزایی که هیچ فاصله نیست بین ما .. این روزایی که تو پیشم هستی وُ من تنها دلخوشی م تویی .. احساس می کنم خدا یه باره دیگه .. یه جای دیگه .. تو رو به من بخشیده .. کاش بدونی این روزا .. با تمام دغدغه هاشون .. با تمام سختی هاشون .. پر از تو و قشنگیه .. آخه تو عشق منی .. همه زندگی و روح من ..  همه سهم من از قشنگیای زندگی .. آخه مگه تو کی هستی .. مگه تو کی هستی که مالک تمام منی .. تو کی هستی که حتی فکر کردن بهت هم برام لطیف و پر خاطره ست .. تو کی هستی که وقتی ازت می نویسم .. هنوز که هنوزه .. اشک هام دونه دونه سرازیر می شن .. تو کی هستی که لحظه لحظه ی زندگیت از من جدا نمی شه .. تو با اون همه ی غرور و مهربونی و خودخواهی و خنده های دوست داشتنی و قشنگت .. من تو رو با همه ی وجودت .. با همه ی خوبیا و بدیا .. با همون حس مالکیت و آرامش درونیت دوست دارم .. حتی خودخواهی هات هم برام لذت بخشه .. از شنیدنشون لذت می برم .. فقط حیف که .. حیف که تا عمر دارم .. نمی تونم .. نمی شه که باهات باشم .. آخ که چقدر سخته .. خدا می دونه چقدر سخته که روز تولد عزیزترین موجود زندگیت یادت باشه و دل دل کنی که .. .. .. . سخته اما قشنگه .. چون تو اینجایی .. چون بین همه ی نوشته هام .. فقط تویی که حق وجود داری و می خوام که باشی .. گاهی اوقات به خودم میگم .. خوش به حال ف .. حداقل تونست بگه وُ ثابت کنه وُ پیشت باشه .. می خواستم تبریک بگم .. تولدت رو .. اما راستش .. منم مثل تو .. دقیقا مثل تو .. جسارت ش رو نداشتم .. جسارت غرق شدن توی گذشته و به واقعیت رسیدن .. تو که نمی دونی چقدر سخته .. سخته .. می دونم .. می دونم .. تمام وُ کمال داشتن تو .. برای من .. محاله .. چون خیلی وقت ها .. خودم رو قانع کردم که فقط شاهد خوشبختی هات باشم .. از دور .. مثل یه سایه که مدام مراقبت بوده و نخواسته که دیده شه .. نخواسته که بدونی مراقبته .. خواسته حس کنی .. اگه تو نباشی ، بازم میشه ادامه داد .. اما می دونه .. می دونه .. همه ی دنیا رو بگرده .. عشق برای اون فقط و فقط توی تو خلاصه می شه و بس .. تو با همه خنده ها و غرورت .. کاش بدونی .. اونقدر برام عزیزی که حتی امروز وقتی گفتی .. کادوی س .. مثل بچه ها .. دونه دونه .. .. .  حسودیم شد ، نه ! .. آره .. امروز بازم .. دوباره .. به هر دوشون حسادت کردم .. به بودنشون با تو .. اما نخواستم که بدونی .. سکوت کردم .. اما دلتنگت شدم .. دلتنگ اون روزایی که تو فقط و فقط مال من بودی .. دلتنگ روزایی که من تو رو با هیچکی قسمت نمی کردم .. دلتنگ روزایی که من بودم وُ تو وُ جزیره ی قمیشی وُ مرد تنهای شب ِ ابی .. آهنگ پرسه رو یادت می یاد .. من شیراز بودم .. خونه ی عموم .. تو ازم خواستی و من همه ی تابستونم رو با اون آهنگ پر کردم .. به یاد تو وُ به عشق تو که مال من بودی و نبودی ..

 

بذار خیال کنم هنوز ترانه هامو می شنوی

هنوز هوامو داری و هنوز صدامو می شنوی

بذار خیال کنم هنوز یه لحظه از نیازتم

اگه تمومه قصه مون هنوز ترانه سازتم

بذار خیال کنم هنوز پر از تپ و تاپ منی

روزا به فکر دیدنم شبا پر از خواب منی

بذار خیال کنم تو دلتنگیات

غروب که میشه یاد من می افتی

 تویی که قصه ی طلوع عشق رو

گفتی و دوستت دارم و نگفتی

بذار خیال کنم منم اون که دلت تنگه براش

اونی که وقتی تنهایی

پر می شی از خاطره هاش

اون که هنوز دوستش داری

اون که هنوز هم نفسه

بذار خیال کنم منم اونی که بودنش بسه

 

این روزا .. روزایی که این آهنگ رو با خودم زمزمه می کنم وُ دلتنگت می شم وُ می دونم که هیچ وقت نمی تونم باهات باشم وُ دلم از عشق لبریز می شه وُ توی آدم های قصه ام تو هستی وُ انگار که نیستی .. دلم می خواد هیچ کدوم نباشن و تو باشی .. باهات حرف بزنم .. شادی کنم .. آروم باشم .. شیطنت کنم ..اما بازم تو نیستی .. تویی که برای من قشنگ ترین صدا و تصویر دنیایی .. با اینکه نمی بینمت .. اما با دلم می بینمت .. خوبی هات رو .. غرورت رو .. ایمانت رو .. مناعت طبعت رو .. تو واسه من همون حس شیرینی هستی که لذت خنکای یه نسیم رو بهم می ده .. لذت یه علاقه ی پاک و بی هوس .. لذت یه عشق بدون گناه .. لذت اوج عشق بدون شعله ی خانمانسوز هوس .. واسه همینه که دلم می گیره .. واسه همینه که همیشه حسرت نبودت رو دارم .. واسه همین پاکیی که بود و من از دست دادمش .. واسه همین علاقه ی فوق العاده منحصر به فرد .. عشق .. عشق .. امان از عشق .. امان از این نبودن تو .. نه اینکه نباشی نه .. هستی .. همیشه هستی .. با من .. توی دلم .. توی قلبم .. انگار که هیچ وقت ازم جدا نمی شی .. من به عشق تو می نویسم ..می خوونم .. زندگی می کنم .. توی تک تک لحظه هام فقط تویی که مظهر عشقی .. علاقه یعنی تو .. حالا می فهمم .. چرا ف اون کارو می کنه .. چون عاشقته .. با همه وجودش .. مثل من .. که تو شدی جزیی از من .. می دونم امشب .. یه جایی .. یه وقتی .. بین همه ی این نوشته ها .. می آیی .. می بینمت و با عشق بازم .. دونه دونه .. .. . خوش اومدی عزیز ِ همیشه .. اون جا نمی تونم این ها رو بگم .. اما اینجا که .. اینجا که تو مال منی و من مال تو .. می تونم .. می تونم احساس کنم .. هیچ فاصله نیست .. اینجا دیگه.. نه س هست و نه ف .. اینجا عشق و بودن هیچ کسی بر من ارجح نیست و من مالک این قصرم .. اینجا من مالک تو ام و تو .. مالک همیشگی من .. که همیشه اگه باشم .. اگه باشی .. اگه باشیم .. عشقه که غوغا می کنه وُ دریا وُ دونه دونه اشک .. که می دونم .. فقط و فقط .. از حرمت عشق پاکه ..

 

* بی صدا نرو .. باشه ؟! .. نمی تونم .. نمی تونم .. نمی تونم .. جز تو .. نمی تونم ..  

 

* امروز بازم .. با همون لحن .. همون لحن آروم و پر از عشق .. صدام کردی .. پر شدم از احساس غرور .. ممنونم .. ممنونم که لا به لای همه حرف هات ، علاقه ایی پنهون و روشنه .. بابت تموم این علاقه ی قشنگت ممنون ..

 

دلم برات تنگ شد . مسخره ست اما من دلتنگتم . دلتنگ همه لحظه های خوبی که باهات داشتم . دلتنگ عشق تموم نشدنی م . دلتنگ اون هدای شاد و مغرور و خوش . نه این هدایی که الان اینجاست و .. .. .. . مسخره و بی معنی ه اما من هنوز با تو ، با گذشته ام ، با احساسم به تو ، با آدم های قصه ام زندگی می کنم . چرا هیچکی تو نمی شه . چرا هیچکی نمی تونه برای من منادی خنده باشه . چرا نمی شه .. چرا نمی تونم .. دلتنگیت داره خفه ام می کنه اما می دونم که مسخره ست . حتی علاقه ام به تو مسخره ست . دلتنگیم مسخره ست . اما بازم فقط تویی که .. .. تویی که الان مال یکی دیگه ای .. تویی که بزرگترین معمای زندگی منه .. منی که ترسو ترین و احمق ترین و عاشق ترین کسی ام که می دونم دوستت داشته و داره .. کاش این کار رو با من و زندگیم نکرده بودی .. کاش این کارو نکرده بودی که من حالا از هر احساسی بترسم و وحشت کنم و ندونم که آیا می تونم امیدوار باشم که یه روزی .. .. .  کاش این کار نکردی بودی .. کاش .

پ.ن : بارون امشب توی ایوون .. مثل آزادی تو زندون .. بی صفا بی تحرک بی ریا بود .. توی زندون می کَنه جون .. مرد با همت میدون .. توی فکر رای فرجام امیره .. بی سرانجام ، نداره حتی رفیقی که بگه دردشو .. درد دیدن و نگفتن .. بی سرانجام توی فکر آسمونه .. که بباره بلکه تو قطره ی بارون .. بتونه اشک خدا رو هم ببینه .. نمی دونه حتی اشک هم .. دیگه فایده ای نداره  ..

من از تو حرف می زنم
شب عاشقانه می شود
تو را ادامه می دهم
همین ترانه می شود

دارم ابی گوش می کنم .. آهنگ مورد علاقه ی تو .. آهنگ مورد علاقه ی خودم .. سکوت کردم .. نه قدرت حرف زدن ، نه دلم می خواد حرف بزنم .. فقط توی سکوت گوش می کنم و فکر می کنم .. به حرف های .. .. . داشت از شماها می گفت .. از همتون .. می گفت مرفه بی دردید .. می گفت .. یه عده اینجا .. یه عده خارج .. انگار می شناختون .. اما من فقط توی حرف هاش خواستم به تو برسه .. که نرسید .. کشش ندادم .. از لحن صحبتش خوشم نیومد .. یا شایدم دلم نیومد از تو اونجوری بگه .. درباره برگشتم به تو .. به چهارراه حیبی و استادان و عباس آباد و .. .. . دلم گرفت .. نه از این که تو نیستی .. نه از اینکه الان حالم از همه ی مردای دنیا بهم می خوره .. نه از این که حس اعتمادم رو به همه از دست دادم .. نه از اینکه چیزی شدم که هیچ وقت فکرش رو هم نمی کردم .. از اینکه .. احساس ِ نازنینم رو دو دستی تقدیم کسی کردم که راحت و آسوده شده بود .. همه ی کس تو . به همین راحتی .. نه سختیی کشیده بود .. نه حتی هیچ شبی منتظرت مونده بود .. نه حتی به خاطرت تحقیر شده بود .. ولش کن .. بگذریم .. خسته شدم از غرق شدن ..