کمک کن ، بغض بشکن دونه دونه !

به یاد نگارنده ع ش ق 

                                            The people in this photo gives an awe-inspiring perspective on just how big St. Peter's Cathedral is. This image is from my series on <a href=http://www.danheller.com/rome.html<Rome</a<.

همیشه بهترین  ِ تنهاییام ،‌ سلام ...
نمی دونم الان که دارم اینا رو می نویسم تو کجا هستی و چیکار می کنی اما امیدوارم هر وقت می خونیشون لبخند روی لبهات بشینه . می دونی عزیز دلم ،‌ هر چهره ای ، همیشه ، حتی با یه لبخند کوچیک هم ، مهربونتر و صبورتر به نظر میاد . گاهی اوقات لبخند روی لب آدما از زیبایی ظاهریشون دلنشین تره . من مطمئنم که آرامش و طُمئنینه ای که توی یک چهره گشاده هست ، توی هیچ آرایش و یا زیبایی ظاهری و منصوعی پیدا نمیشه . پس شرط اول همیشه ، لبخند .

لبخند می زنم به همه دلتنگیهای دیرینه
شاید آشتی کنند
و دست رفاقت دهند به تمامی شادیهای دنیا ! 

                            ************************
دلم هوس یه شیطنت کامل با خنده مفصل کرده ! گاهی اوقات دوست دارم باز کوچیک شم و از ته دل بازی کنم و بخندم . دلم می خواد اونقدر شیطون باشم که هیچ نیرویی جلودارم نباشه .

                              ***********************
با خنده میگه " مگه دیوونه شدی دختر ! شمع ، اونم این وقت روز ؟! "
با یه لبخند شرمگین میگم  " یعنی اگه دیوونه باشم دیگه دوستم نداری ؟! "
میگه " اگه بگم من از تو دیوونه ترم قول میدی ، همیشه بخندی ؟! "
و من می خندم ... می خندم ... می خندم ... و باز هم می خندم ...

                            ************************
از من تا شعر ، 
یک احساس ناب فاصله است .
نمی دانم کدامین ترانه ،
کلمات لخت مرا پیرهن واژه می پوشاند .
شاید اگر روزی عاشق و شاعر شوم 
از عشقت مملی برای غزلهایم بدوزم   
و از مهربانی نگاهت حروف کهنه دلم را نونوار سازم . 

هق هق ِ بسیار از من !

به یاد نگارنده ع ش ق 

                                           Gina O'Leary, 6, hangs out in a newspaper box as she and her bother Robert, 13, wait for their mother to pick them up in front of Aspen Valley Hospital Monday afternoon May 20, 2002.
        
          
                                 
                                    گل سرخ و سفیدُم کی میایی ؟!
                                     بنفشه برگ بیدُم کی میایی ؟! 
                                      تو گفتی گل در آید من میایُم 
                                   گل عالم تموم شد کی میایی ؟!

سلام عزیزدلم

حالت چطوره ؟! خوبی ؟! نمی دونم حالا که من می نویسم تو کجایی یا حتی داری چیکار می کنی ... خیلی وقته ازت بی خبرم ، خیلی وقته ... اما دوست دارم هر جا هستی شاد و بی غصه باشی . دلم برات تنگ شده بود گفتم بیام و با تو درد و دل کنم . داری می بینی چقدر تنها شدم . منصوره هم رفت و منو تنها گذاشت . دلم خیلی گرفته . دوست دارم گریه کنم اما دوست ندارم مامان بابا رو ناراحت کنم به خاطر همین فقط بغض می کنم . دلم واسه تو هم تنگ شده نمی دونم چرا نمیایی ... آهان یادم نبود گفتی گرفتاری ! ... امیدوارم زودتر گرفتاریت حل شه . مراقب خودت باش . 

                                       **************************

می خواستم بگم ، یه آسمون دوستش دارم .
می خواستم بگم ، دوست ندارم با هیچکی قسمتش کنم .
می خواستم بگم ، هیچکی جز من حق نداره دوستش داشته باشه .
می خواستم بگم ، منم عطرشو حس می کنم .
می خواستم بگم ، نمی خوام حتی یه لحظه بی اون باشم .
می خواستم بگم ،‌ ...
می خواستم بگم ،‌ ...
می خواستم بگم ،‌ ...
می خواستم بگم ،‌ ...

اما بغض یهویی همه حرفامو خورد و اشک به جای کلمه هام روونه شد . باید خیلی قشنگ باشه لحظه ای که کسی می بینه معشوقش داره به خاطر اون و در برابر اون اشک می ریزه . مگه نه ؟!

پ.ن : کاش هیچ وقت یادت نره که ...

وقتی رفت ...

به یاد نگارنده ع ش ق 

وقتی رفت حاشیه درختامون طلایی بود
ماه توی آسمون بود و قحطی روشنایی بود
وقتی رفت غبار نشست رو رویاهای اطلسی
دیگه هیچ کسی نشد عاشق چشمای کسی
وقتی رفت دریا دیگه به ماهیا نگاه نکرد
ماه دیگه در نیومد ، ستاره ادعا نکرد
وقتی رفت لونه هیچ پرنده ای چراغ نداشت
واسه درد و دل ، دلم هیچ کسی رو سراغ نداشت
وقتی رفت پرنده های کوچه بی دونه شدن
عاقلا رفتنشو دیدن و دیوونه شدن
وقتی رفت یه قطره اشک از شهر چشماش جاری بود
همونو ازش گرفتم آخه یادگاری بود
وقتی رفت ...
وقتی رفت ...

                                           68810

بالاخره رفتی بی معرفت . صبر نکردی حتی یه خداحافظی خشک و خالی هم باهات بکنم . عجب سنگدلی تو . آخه فکر نکردی من خونه جدیدتو ببینم از قصه دق کنم . ای دوست بی معرفت . کجایی که اشکامو ببینی . رفتی اون بالا تا جزو فرشته ها شی . آخه تو خودت که فرشته کوچولو بودی پس دیگه چرا رفتی . دیروز وقتی عکس بزرگتو تو مسجد دیدم یهویی بغضم ترکید آخه بی انصاف چرا رفتی ؟ وای منصوره . به خدا باورم نمی شه . دیروز وقتی خواستم به بابات تسلیت بگم ، بخدا حرف توی دهنش خشک شد من که نتونستم وایسم . چقدر بابات شکسته شده بود . آخ منصوره همه به جای تو منو بو می کردن . چطور دلت اومد با کسایی که جونتم بیشتر دوستشون داشتی این کارو بکنی . ای بی وفا . خانوم بنجوریم بود . می گفت باورش نمیشه رفتی . وای خدا . هنوزم منتظرم زنگ بزنی و بگی من یه فصلم تموم شد . هنوزم منتظرم بگی اگه بابات نیست بابام می بره مدرسه و من بگم به خدا منصوره من دیگه رووم نمیشه بابات بره آخه زشته . وای خدا . می خواستم بیام خونه جدید ازت گله کنم و بگم  اینقدر بد بودیم که تنهامون گذاشتی و رفتی پیش داییت . ما که دوستت داشتیم بی معرفت . چرا تنهامون گذاشتی . آخه چرا . نذاشتن من بیام پیشت . نذاشتن . خواهرات گفتن حالت بد 
میشه . به مامانم گفتن منو ببرن خونه . هر چی گفتم کسی به حرفام گوش نکرد . وای منصوره  . وای ...

پیغام

به یاد نگارنده ع ش ق

                               

به شب و پنجره بسپار که بر می گردم
عشق را زنده نگهدار که بر می گردم
دو سه روزی هم اگر چه تحمل سخت است
تکیه کن بر تن دیوار که بر می گردم
بس کن این سرزنش " رفتی و بد کردی " را
دست از این خاطره بردار که بر می گردم
گفته بودی که به شب چشم به راهم بودی
به همان دیده بیدار که بر می گردم
بین ما پیشترک هر سخنی بود گذشت
راهیت می شوم این بار که بر می گردم
پرده تیره آن پنجره ها را بردار 
روی رف آینه بگذار که بر می گردم
پشت در را اگر انداخته ای حرفی نیست 
به شب و پنجره بسپار که بر می گردم ...
( امید مهدی نژاد )

این شعر رو توی مجله دیدم ، دوست داشتم بخونیش آخه به نظرم زیبا و پر محتوا اومد .  می دونی گاهی وقتا خیلی حرفا توی شعر هست که ناخودآگاه ، مثل یه آهن ربا جذبت می کند . جدیدا به این نتیجه رسیدم که دلم از سنگ شده و لطافت و رقت قبلی رو نداره . به همه چیز با لبخند تمسخر نگاه می کنم حتی مرگ یه دوست . مرگ کسی که ۵ سال از بهترین سالای عمرم با حرفا و کاراش پر شد . نمی دونم شُک بود یا بی تفاوتی یا سنگ دلی اما من حتی وقتی گفتن " دوستت مرد " من فقط به صفحه مانیتورم خیره شدم ، همین . امروز هم سومشه اما پای من اونقدر شله که نمی تونم بره خانوادشو توی اون وضع دردناک ببینه . قلبم اونقدر سرده که طاقت نداره منصوره رو با یه سنگ قبر و یه مشت خاک ببینه . هنوز صدای صحبتا و خنده هاش توی گوشمه . مامان میگه " آماده شو بریم مسجد " . خواهرش میگه " توی دفتر خاطراتش فقط اسم توه " اما انگار من جز روح خندون و آزاد منصوره نه چیزی می بینم و نه چیزی می شنوم ...  

دمی در محضر استاد !

به یاد نگارنده ع ش ق

من اینجا بس دلم تنگ است
و هر سازی که میسازم ، بد آهنگ است
بیا ره توشه برداریم ، قدم در راه بی برگشت بگذاریم
ببینیم آسمان هر کجا آیا همین رنگ است ؟!

گاهی وقتا احساس می کنی کلی حرف توی دلت زندونی شده اما وقتی می خوای آزادشون کنی غصه می خوری " عمریه غم تو دلم زندونیه ـ دل من زندون داره ـ تو می دونی ! " نمی دونم چرا این روزا قفل دلم محکمتر از همیشه ست جوری که نمی ذاره ... گفتن برام سخته و بغض نگفتن دوست داره خفه ام کنه ... خنده داره ، مگه نه ؟! ... عجب روزایی داره میشه ! یکی از یکی ، تاریک تر و سکوت و کورتر ! 

ای آرزوی من
تو آن همای بخت منی کز دیار دور ـ
پرپرزنان به کلبه من پر کشیده ای
بر بامم ای پرنده عرشی خوش آمدی
در کلبه ام بمان ، ای آنکه چون من ـ
یک آشیان گرم محبت ندیده ای
با من بمان که من ـ یک عمر ، بی امید ـ 
همراه هر نسیم ، به گلزار عشق ها ـ
در جستجوی یک گل خوشبو شتافتم
می خواستم گلی که دهد بوی آرزو ـ
اما ، نیافتم .
شبهای بس دراز ـ با دیدگان مات ـ 
بر مرکب خیال ، نشستم امیدوار
دنبال یک ستاره ، فضا را شکافتم
می خواستم ستاره امید خویش را ـ
اما ، نیافتم .
بس روزهای تلخ ـ غمگین و نامراد ـ
همراه موجهای خروشان و بی امان ـ 
تا عمق بی کرانه دریا شتافتم
شاید بیابم آن گهری که می خواستم
اما ، نیافتم .
امروز یافتم ،
گمگشته ای که در طلبش عمر من گذشت ـ
اما کنون نشسته مرا روبرو ، تویی ـ
آنکس که بود همره باد سحر ، منم
و آن گل که داشت بوی خوش آرزو ، تویی
دیگر شبان تیره نپویم در آسمان
تو ، آن ستاره ای که نشستی به دامانم
همراه موج در دل دریا نمی روم
تک گوهرم تویی که شدی زیب گردنم
نوشین لبی که جان به تنم می دمد تویی
عمر منی که تاب و توان داده ای به من
با من بمان که روشنی بخت من ز توست
آری تویی که بخت جوان داده ای به من ...

مهدی سهیلی ( اشک مهتاب ) 

روز و شب چه بیقرار ، می مونم به انتظار

به یاد نگارنده ع ش ق

غروبی سرخ در راه است
و نوای غم زده مرغ حق ،
گوش جان را آرام آرام می گدازد ...
زیبا و سوزناک ، چونان همیشه ها !
اشکهایش را می بینم ولی  
قدرت پاک کردنش را در خود نمی یابم !
حیف از این چهره پر اشک و احساس که
خودخواهی من  ِ نوعی کم رنگ و  بی روحش کند !
باید خیلی سنگدل باشم که
با شنیدن ِ نوای غمناکش
هوس اشکی تازه به سرم نزد !
" آه ! ای الهه ناز ! با دل من بساز ،
 کین غم جان گداز برود ز برم ! "

سلامی با بوی خوش ِ دلتنگی !

به یاد نگارنده ع ش ق

                           خوب تنگه دیگه ...

دریای دلم ، بی تاب و بی قرار ، 
مروایدهای دلتنگیش را می شمارد ، هنوز ! 
امتداد نگاه منتظرم ،
در امتداد جاده ای که می رفت
تمامی هستیم را از خاطره هایم دور کند 
خیره مانده است ، هنوز !
آه ، ای باران وصل !
وقت آن نیست که رنگ فراق را
از پیشانی عاشقم پاک کنی ، هنوز ! 

* دلم واسه تو ، این خونه ، کلمه هام، حتی اشکام هم تنگ شده بود . خوشحالم که برگشتم تا باز هم برای تو عشق و دلتنگی رو زمزمه کنم .

خداحافظ ، تخت جمشید !

به یاد نگارنده ع ش ق

در اتاق کوچکم پا می نهد
بعد  ِ من با یاد من بیگانه ای 
در بر آیینه می ماند بجای 
تار مویی ، نقش دستی ،‌ شانه ای !

* همه چیز رو نادیده می گیرم حتی گریه های پنجره رو ! اگه قرار چشمام صبح به صبح به دریام صبح بخیر نگن دیگه غم و تنفر دیوارا ، هم ، برام مهم نیست اما نـــه ! من همه چیز اتاقو دوست  دارم حتی شیشه خودخواه تراسمو . 

حالا این منم که بی تو ، پر ِ پروازم شکسته !

به یاد نگارنده ع ش ق 

قمری ، ای مسافر همیشگی
همدم روزای خوب سادگی
پر  ِ تو یه سایبون بود واسه من
توی جهنم بزرگ زندگی
ای صمیمی تر از آسمون و باد
باز داره صدای خوندنت میاد
قفس تنگ دلم تو رو می خواد
تویی که نقش امیدو توی چشم من کاشتی
تویی که عطر تنت رو روی شاخه ها می ذاشتی
...
...
حالا این منم که بی تو ،  پر  ِ پروازم شکسته  
قمری ، ای مسافر همیشگی
همدم روزای خوب سادگی

...

صدای آهنگو تا آخرین حد زیاد می کنم ، بلند بلند باهاش می خونم ، انگار می خوام با این کار به اشکام اجازه پایین اومدن ، ندم ... ولی مگه میشه ؟!  سوزی که توی آهنگ هست غلظت اشکامو بیشتر می کنن ، فکر کنم خواننده این آهنگ هم نذر کرده منو به هق هق بندازه !!! حالا قسمت جالبه قضیه اینه که وضعیت من ، با این موزیک همخونی خیلی کمی داره ( فقط دلتنگی ) اما باید به آهنگساز و خوانندش آفرین گفت که اینقدر قدرت اثر گذاریشون روی بقیه زیاده " قفس تنگ دلم تو رو می خواد " ! نه ! این اشکا آروم بشو نیستن ! خدااااااااااااااااا ! امشب شدم مثل تو ، مثل همون شبایی که دلت می گیره ...  دلم بدجور گرفته ، خیلی زیاد ! دلم واست تنگ شده ... مریم هم نیست که باهاش درد و دل کنم ... امروز رفت ! جاش توی تک تک اتاقا خالیه ... هنوزم صداش زندست ... خاله مریم ، کاش بدونی چقدر جات خالیه ... کاش بدونی خونه باز سوت و کوره ... خونه ای که یه لختیه ساده ازش یادگار مونده ... خداااااااااااااا ... روزای خوبمو گرفتی گله نکردم ! عزیزمو ازم دور کردی سکوت کردم گفتم حتما مصلحتته ، اما  ... خداااااااااااا ... دلم عجیب تنگه واست...    

می شتابد از پی هم بی شکیب 
روزها و هفته ها و ماه ها 
چشم تو در انتظار نامه ای 
خیره می ماند به چشم راه ها    

بوی مهر

به یاد نگارنده ع ش ق

              

                                             به یاد داری خزان آن سال را ؟! 
                                                         
 مهرماه ۸۱ 
                      
  مهری که بوی مهر تو را می داد، بوی خوب تو، عزیز تنهاییهام 
                                
 و من پر شدم از روح بزرگوار تو تنها بهترنیم ...
                                  
 به یاد داری که چگونه دل به مهرت باختم ؟!
                         
خداوندا ! چقدر دوست داشتنی بودی و هستی هنوز هم
                             
تو تنها قاصدک مهربان من، دل انگیزترین محبوب من
                                
بار الها ! می شود روزی تمامی امواج محبتم را 
                                   
در ساحل معصوم چشمانش اسکان دهم ؟!
                                     
خداوندگارا ! کمک کن فقط و فقط یک بار
                              
بوسه ای از مهر بر پیشانی خستگیهایش بزنم  ...

* من از جایگاه خودم پیش تو خبر دارم اما گاهی اوقات ... قول میدم دیگه زود رنج نباشم . حق با تواه دین تو نسبت به یه نفر در حقیقت تعهد منم هست چون من و تو یکی هستیم . مگه نه ؟!