" ب " مثل باران در آغوش باد
" آ " مثل آمد اما بازگشت
" شین " مثل شاعر بی شعر
و این است
الفبای لحظه های من .
هجای کلماتم ،
خواب آلوده تر از دارا ،
نان سارا را گاز می زند .
به استثقای حروف دچارم ، سکوت !
کم آورده است
خیال شاعرانه ات را ، فقط ،
بی قاعده و راحت !
مثل " شین " شب که به
" ب " ی برودت آبستن می شود .
بانو اجازه !
کپ کردن را ،
با کدامین " لام " بنویسم تا
" پ " ی پادزهر ،
نیش آقای منقد را از
" ر " ی ریشه بزداید و ت م ام !
.
.
.
.
بکر نیستی ،
پس مانده ات لای کاغذ
نجابت خیال را بی خیال می شود !
.
.
.
.
وقیح شده ای " ... " *
* وجود خارجی ندارد . تنها توهمات شاعر است به اضافه ی مقداری افاضات برای آزدمون قلم ، همین !
یک بار خواب دیدن تو ،
به تمامی عمر می ارزد ؛
پس نگو رویای دور از دسترس
خوش نیست ، قبول ندارم .
گر چه جسم خسته است
اما دل دریایی است .
تاب و توانش بیش از این هاست .
دوستت دارم و خواهم داشت .
توان آن هر چه باشد ، باشد .
باکی ندارم از هیچ کس و هر کس که
تو را دارم عزیز .
* من فقط یک بار توی زندگیم عاشق شدم و دیگه چیزی به نام عشق ، جز تو ، برای من وجود خارجی نداره . دوستت دارم با همه مهربونی ، غرور ، متانت و لجبازیت . پس تو رو به خدایی که می پرستی این قدر با حرفای ناامید کننده ، خودت و من رو عذاب نده . فکر کردی اگه این ها رو بگی من میگم خوب دیگه من فراموشت می کنم و می رم سر زندگی خودم ، تو هم .... آخه تا کی بگم من جز عشق چیزی از تو نمی خوام . تا کی بگم دوستت دارم ........ گناه من چیه که تو نمی خوای بپذیری من اگه دوستت دارم می خوام اجازه ندم تو زجر بکشی . می خوام نذارم این چنین در هم شکسته باشی . وقتی میگم بی انصافی ، حق دارم . هیچ وقت نفهمیدی با این حرفای نا امید کنندت هر لحظه از خودم متنفر می شم که چرا قبول کردم اینجوری شه . می خوای من عذاب نکشم ، من که از دیدن احوال پریشون تو بدترین عذاب ها رو می کشم . این فرارات ، نیومدنتات و عذاب کشیدنات ، داره از پا درم میاره . خوشبختی می خوام چیکار ، فردا می خوام چیکار ، دل خوش سیری چند ..... ! از یه طرف اتفاقاتی که داره می افته ، از یه طرف وضعیت نا معلوم خودم ، از یه طرف شرایط تو . خدایا تا کی ! مگه نمی گی پنچ شنبه ها می آیی جواب بنده هاتو می دی . خدا من هیچ وقت بی جواب از در خونه ت نرفتم . اون وقتی که تمام دنیا ازم رو برگردونده بودن . اون وقتی که هیچ راهی واسه زنده موندن یه آدم نبود ، من ازت جواب گرفتم . حالا دیگه جز تو کسی رو نمی شناسم که بهم کمک کنه . دیگه هیچ کی جز تو نیست که بفهمه ، عشق واقعی یعنی چی . نمی خوام اینجوری عذاب بکشه . من عذاب کشیدنشو می فهمم و توی خلوت خودم آروم آروم گریه می کنم . گریه می کنم که نمی تونم کمکش کنم که اینقدر کلافه نباشه . هر لحظه با منه . نمی تونم جز اون هیچ کسو ببینم . کی می تونه بفهمه چی میگم . کی می تونه حس کنه چه دردی می کشم وقتی سارا باهاته . اون موجودی که ازش متنفرم . ازش متنفرم . ازش متنفرم . منتفرم . تو رو خدا باورم کن ، فقط همین یک بار .
دلم برات تنگ شده جونم
می خوام ببینمت نمی تونم
بین ما دیوارای سنگی
فاصله یک عمره می دونم
بغض ترانه مو شکستم
می خوام بگم عاشقت هستم
تو عین ناباوری یک شب
خالی گذاشتی هر دو دستم
تو بودی تمام هستی و مستی و
راستی و تمام قصه ی من
تو بودی سنگ صبورم و نگاه دورم و
لبهای بسته ی من
نیمه شب از خوابم پا می شم
نیستی پیشم باز دیوونه می شم
دوری تو تیشه زد به ریشه م
نیستی پیشم ...... نیستی پیشم
بی صدا از من خالی می شم
هم صدا با بی بالی می شم
گونه هام خیس از شبنم غم
نیستی پیشم ..... نیستی پیشم
* من در برابر تو و نوشته هام گریه می کنم . مگه همیشه دوست نداشتی چشمای گریونم رو ببینی . ایناهاش پس چرا حالا که باید ببینیشون چشاتو بستی ! من اصلا خجالت نمی کشم که جلوت گریه کنم . من نمی خوام جلوت ادای آدمای خوشبخت رو در بیارم چون می دونم بی تو ، من و خوشبختی مثل جن و بسم الله هستیم . می خوام جلوی تو ، همون هدایی باشم که به خاطر کارای بچه گانه اش بهش میگی خانوم کوچولو . می خوام همون هدایی تو باشم . بگذار اعتراف کنم وقتی پیشته ، می خوام ........... اون حق نداره نگات کنه . حق نداره پیشت باشه . حق نداره فکر کنه مال اونی . ازش متنفرم . متنفرم با همه وجود .
هم وزن غزلم می چرخی
ــ بچرخ !
نیمکره ی آفتابی را ،
به سوی قطب بگردان .
از رودها دریغم مکن ،
از دریاهای ته نشین شده .
چقدر چشم های تو حسودند و
حسود چشم هایت نیست .
بچرخ !
تا انگور به سماع ام حسادت کند
ــ بچرخ !
صنایع خوانده و میهمان آن ور آبی ست . خانه داری بلد نیست اما بسیار لطیف و مهربان است . با دیدنم جیغی از سر شوق می کشد و می گوید " بچه ها چه زود بزرگ میشن ، خیلی خانوم شدی هُدا جون ... ! " مامان حرفش را بی جواب نمی گذارد " از قدیم گفتن دختر همسایه زود بزرگ می شه ... ! " و این من هستم که جدا از این وادی به معجزه ی تکنولوژی و زمان فکر می کنم .
متانت و وقار بهترین خصلتی است که در وجودش می بینم با اینکه زنان فامیل خوششان می آید به خاطر پوشش فقط در گوش هم پچ پچ کنند . استاد زبان است و فارق التحصیل از شریف . محکم می بوسمش و می گویم " خوش اومدی ، گرما که اذیتت نمی کنه ! " آرام و ملیح جوری که آدم احساس کند دلش دارد قی قاج می زند ، پاسخ می دهد " خوبی ! دلم برات خیلی تنگ شده بود . "
مهندس کامپیوتر است و یکی از معدود کسانی که هیچ وقت نتوانستم رفتار سیاستمدارانه اش را با جمع شوهر هضم کنم . انگار چیزی نچسب در نگاهش است که اعتمادم را می گیرد . قرار است فردا برسد و من به لبخند به ظاهر مهربان و رفتار سبکسرانه اش با شوهرش در جمع فکر می کنم . احتمالا باز هم می خواهد لباس زنانه با جوراب بپوشد و ادای خانه دار ترین (!) را در بیاورد . یادم باشد یک روزی حالیش کنم حالم از این تیپ مهر اعظمی اش بهم می خورد .
* خدا به داد تلفیق این سه قشر برسد ، فردا .
* سکوت را پای حیای درونی فرد می گذارم و الا هر کس بهتر از دیگری ، در پرخاش کردن توانا ست . گاهی اوقات شرایط تربیتی افراد اجازه همه نوع رفتاری را نمی دهد . وقتی در آرامش بزرگ شده باشی و ملاحظه کار ، نمی توانی جز این عمل کنی . پس سعی نکن سکوتم را به ضعف و ناتوانی تعبیر کنی .
* زمان زیادی برای ماندن ندارم . چیزی حدود کل انگشتان دست ، شاید . باید تنها بروم و تجربه ی زندگی دیگری را پیدا کنم . ترس ندارم . فقط باید عادت کنم به شرایط تازه و این که حتی با رفتن تو هم ، هنوز هم زندگی جریان دارد . دقیقا مثل تو که بی حضور من ، زندگی برایت ادامه پیدا کرده است . دوست ندارم احساساتی شوم . احساساتی ها همیشه می بازند ، بد جور . مهم نیست که کسی بگوید خودخواهی (!) چون نمی توانم اجازه دهم حرف دلش را بزند . مهم نیست که عاشقانه هایش را روانه ی زباله دان می کنم . مهم این است که دیگر دوست ندارم احساساتی باشم ، فقط همین !
ای ستاره ها چه شد که در نگاه من
دیگر آن نشاط و نغمه و ترانه مرد
ای ستاره ها چه شد که بر لبان او
آخر آن نوای گرم عاشقانه مرد
جام باده سرنگون و بسترم تهی
سر نهاده ام به روی نامه های او
سر نهاده ام که در میان این سطور
جستجو کنم نشانی از وفای او
ای ستاره ها ، ستاره های خوب و پاک
من که پشت پا زدم به هر چه هست و نیست
تا که کام او ز عشق خود روا کنم
ای ستاره های که همچو قطره های اشک
سر به دامن سیاه شب نهاده اید
ای ستاره ها کز آن جهان جاودان
روزنی به سوی این جهان گشاده اید
رفته است و مهرش از دلم نمی رود
ای ستاره ها ، چه شد که او مرا نخواست
ای ستاره ها ، ستاره ها ، ستاره ها
پس دیار عاشقان جاودان کجاست
وقتی دیگر چاره ای نیست . وقتی می بینی باید بروی . ماندن چقدر سخت می شود . امید داشتن به آبهای چرکین فردا هم ، بدتر از بد است . وقتی نمی توانی بگویی تو را چه شده که اینچین گستاخ به حریم قلم تجاوز می کنی و خفقان و خفقان و خفقان ، ماندن چقدر سخت می شود . شاید به قول تو در وجود همه مان هوای سفر شعله می کشد جوریکه وسوسه ی رفتن لحظه به لحظه پاهای خسته مان را قلقلک می دهد . نمی دانستم روزی می رسد که بودن برایم این گونه سخت باشد . کاش کسی بود که می فهمید چه می گویم . کاش کسی بود که می دانست تظاهر به خوشحالی در ازای ویرانی دیروز یعنی چه . وقتی همه ی وجودت را به سکوت بکشی ، وقتی سرخورده تر از همیشه ببینی به صداقت حتی باخته ای ، می سوزی به بهای تک تک عاشقانه هایت ، به بهای تک تک لحظه هایی که انتظار را بر دیوار زمان خط زدی . چقدر سخت می شود ماندن برایت وقتی مهره سوخته شطرنج عشق تو باشی .بی هیچ جرم و گناهی . ماندن سخت است و سخت تر هم می شود روزی که تازه واردی غریب ، بی پروا لگد کند قلم شکسته ات را . آن وقت است که سوگوارانه به مرگ داشته هایت می نشینی . چقدر ماندن این روزها سخت است . چقدر سخت است ، برایم .
گر حال تو ،
همچون من ِ آشفته خراب است .
گر خواهش دل های من و تو ،
بی حساب است .
ای وای به حال هر دوی ما
ای وای به حال هر دوی ما
ای وای به حال هر دوی ما
ای وای به حال هر دوی ما
.
.
.
.
.
.
می گردم ..
کجایی ناپیدای آشکاره ؟!
نیستی برایم ..
شاید اصلا نبوده ای و
بود انگاشتمت من ......
کارنامه ی چرکین دیروزم ،
پر از خبط است ، پر از عصیان ،
پر از چیزهایی که
نمی گنجد در باور کس ....
من تیره ، قلب تیره ،
آیه و آینه همه و همه تیره ی تیره ..
خط خطی شدم ات ،
خط خطی ِ خط خطی ....
اولین بغضم جلوش شکست . خیلی تلاش کردم از خیسی نگام پی به خیسی دلم نبره اما ... فقط مهربون با هم حرف زد و نگام کرد . توی اون لحظه دلم یه آغوش محکم می خواست که بتونه دلواپسی هامو ازم بگیره ، ترس هامو جدا کنه و تا هست پشتم باشه اما اون فقط مهربون نگاه کردن و با آرامش و امید صحبت کردن رو یاد گرفته و من هنوز که هنوزه در حسرت پنهون کردن آغوشبی دریغش هستم . بابایی کاش بدونی خیلی وقته دلم هوای قدیما رو کرده . هوای من مرد تنهای شبم ِ تو و اون ضبط صوت قدیمی ... باور کن این روزا دیگه هیچی مثل تو ، ساده و مهربون نیست . تمام پناه منی حتی اگه آغوش خسته ات هم سال ها به روم بسته بمونه .
یه نامه بی اسم و امضا از ...........
*نمی دونم کی هستی که میای اینجا و نوشته های منو می خونی . فقط تنها خواهشی که ازت دارم این ِ که برام دعا کنی و مثل من زیر لب زمزمه کنی * رب الشرح لی صدری و یسرلی امری * شاید هیچ وقت ندونم کی هستی که واسه جبران برات انجامش بدم اما دعاتو می سپارم به کسی که میگن از حال دل همه آگاهه تا روز حساب که با هم بی حساب می شیم .
کسی که توی آسمون خدا حتی یه ستاره هم نداره ......