تو مسئول آن می شوی که اهلیش کرده ای ...

به یاد نگارنده ع ش ق
روباه گفت: سلام . شازده کوچولو مودبانه جواب داد: سلام.... شازده کوچولو به او پیشنهاد کرد:بیا با من بازی کن. من خیلی غمگینم .روباه گفت:نمیتوانم با تو بازی کنم، مرا اهلی
نکرده اند. شازده کوچولو آهی کشید و گفت :ببخش ‍‍‍‍‍‍. اما کمی فکر کرد و باز گفت:"اهلی کردن" یعنی چه؟روباه گفت:این چیزی است که تقریبا فراموش شده است.یعنی پیوند بستن...مثلا تو برای من هنوز پسر بچه ای بیشتر نیستی, مثل صد هزار پسر بچه دیگر. نه من به تو احتیاج دارم نه تو به من احتیاج داری.من هم برای تو روباهی بیشتر نیستم,مثل صد هزار روباه دیگر. ولی اگر تو مرا اهلی کنی, هر دو به هم احتیاج خواهیم داشت.تو برای من یگانه جهان خواهی شد و من برای تو یگانه جهان خواهم شد.شازده کوچولو گفت: کم کم دارم می فهمم.یک گل هست که گمانم مرا اهلی کرده باشد... روباه دنبال سخن پیشین خود را گرفت:زندگی من یکنواخت است.من مرغها را شکار میکنم و آدمها مرا شکار میکنند.همه مرغها شبیه همند و همه آدمها شبیه همند.این زندگی کمی کسلم میکند.ولی اگر تو مرا اهلی کنی, زندگیم مثل آفتاب روشن خواهد شدو آن وقت من صدای پای تو را خواهم شناخت واین صدای پا با همه صداهای دیگر فرق خواهد داشت.صدای پاهای دیگر مرا به سوراخم در زیر زمین میراند ولی صدای پای تو مثل نغمه موسیقی از لانه بیرونم میاورد.علاوه بر این، نگاه کن. آنجا آن گندمزارها را می بینی؟من نان نمیخورم.گندم برای من بیفایده است.پس گندمزارها چیزی به یاد من نمی آورند و این البته غم انگیز است ‍‍ولی تو موهای طلایی داری .پس وقتی که اهلیم کنی معجزه میشود.گندم که طلایی رنگ است یاد تو را برایم زنده میکندو من زمزمه باد را در گندمزار دوست خواهم داشت.روباه خاموش شد و مدتی به شازده کوچولو نگاه کرد و گفت :خواهش میکنم بیا و مرا اهلی کن.شازده کوچولو گفت:دلم میخواهد ولی خیلی وقت ندارم.باید دوستانی پیدا کنم و بسیار چیزها هست که باید بشناسم.روباه گفت :فقط چیزهایی را که اهلی کنی میتوانی بشناسی.آدمها دیگر وقت شناختن هیچ چیز را ندارند.همه چیزها را ساخته و آ ماده از فروشنده ها می خرند ولی چون کسی که دوست بفروشد در جایی نیست آدمها دیگر دوستی ندارند.تو اگر دوست می خواهی مرا اهلی کن!شازده کوچولو گفت:چه کار باید بکنم؟ روباه جواب داد :
باید خیلی حوصله کنی.اول کمی دور از من اینجور روی  علفها می نشینی .من از زیر چشم به تو نگاه می کنم و تو هیچ نمی گویی.زبان سرچشمه سوتفاهم هاست.اما تو هر روز کمی نزدیکترمی نشینی...شازده کوچولو روباه را اهلی کرد و چون ساعت جدایی نزدیک شد ،روباه گفت:آه ‍‍‍,من گریه خواهم کرد.شازده کوچولو گفت:تقصیر خودت است.من بد تو را نمی خواستم
,ولی خودت خواستی که اهلیت کنم.روباه گفت: درست است.شازده کوچولو گفت:ولی تو گریه خواهی کرد.روباه گفت:درست است.شازده کوچولو گفت:پس چیزی برای تو نمی ماند .
روباه گفت:چرا می ماند.رنگ گندمزارها.سپس گفت:برو دوباره گلها را ببین.این بار خواهی فهمید که گل خودت در جهان یکتاست.بعد برای خداحافظی پیش من برگردتا رازی به تو هدیه کنم....شازده کوچولو پیش روباه برگشت گفت:خداحافظ.روباه گفت:خداحافظ.راز من این است و بسیار ساده است:فقط با چشم دل میتوان خوب دید.اصل چیزها از چشم سر پنهان است...
همان مقدار وقتی که برای گلت صرف کرده ای باعث ارزش و اهمیت گلت شده است....آدمها این حقیقت را فراموش کرده اند.اما تو نباید فراموش کنی.تو مسئول آن می شوی که اهلیش کرده ای.تو مسئول گلت هستی. شازده کوچولو تکرار کرد تا در خاطرش بماند:من مسئول گلم هستم....
نظرات 7 + ارسال نظر

سلام....خوبی خانم.....از شعر ــ گر فاصله ای هست میان من و تو بر دار.....ـــــ خیلی خوشم مییاد اگر اشتباه نکنم برای آقای فرد منش است ....خوشحال می شوم متن کاملش رو برام بفرستی و اگر آهنگشو داشتی که دیگه ........بهاری باشی......

سارا 1382/09/15 ساعت 11:32 ق.ظ http://cottage.persianblog.com

سلام گلی ....خوبی ؟ ماه بود .....ماه بود ..ماه بود ...

سعید 1382/09/15 ساعت 02:49 ب.ظ http://nale.persianblog.com

سلام دوست مهربون ...
امید که ارزش گلها را بدانیم.
در فهرست دوستای مهربون ایاممون ثبت شدید .
ارادتمند

گلناز 1382/09/15 ساعت 09:58 ب.ظ http://girl.blogsky.com

سلام
خوبی؟خیلی وقته که صفحه ات هم پیجمه و حرفات لالاییم
منم وبلاگ دار شدم ولی دریغ از یه ذره استعداد...به وبلاگک نرو آبروم میره....فقط کسی رو می شناسی کمکم کنه؟؟؟
از مطالب قشنگت مرسی

سلام... از نوع خنده ندارش

امین 1382/09/17 ساعت 12:36 ق.ظ http://pilotkhaki.blogsky.com

سلام سلام زیبا و بامزه

ساقی 1382/09/21 ساعت 06:10 ب.ظ http://ghoghnoos30.persianblog.com

سلام
خوبی؟ میدونی درد من و تو مشترک! خیلی وقت که نوشته هات را می خونم . اما حالا می خوام یه چیزی را بگم خیلی بهت احساس آشنایی دارم انگار که قبلا با هم از هفت واری عشق گذشتیم. شاید برای اینکه من هم دختر هستم
یا اینکه من را هم یه نفر اهلی کرد و رفت ... برای همیشه
خیلی دلم گرفته بود این مطلب تو دوباره همه گذشته ها را جاو چشمم جلوه گر کرد به قول حافظ :
دل از من برد و روی از من نهان کرد
به من سر بزن خوشحال میشم بهتر بشناسمت وبیشتر آشنا بشیم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد