حرفای حاصل از شیرین زدگی !!!

 به یاد نگارنده ع ش ق
   دلم هوس بارون کرده ... نم نم های ریز و درشت بارون ... اگه بارون بیاد بغض 
   منم می ترکه ... پس بذار این بارون روزدتر بیاد آخه می ترسم این بغض ...
   امروز از صبح ذل زدم به دریا و زیر لب با خدا حرف می زنم ... نمی دونم چقدر
   آروم شدم اما خب باید روزام یه جورایی بگذرن دیگه پس این بهترین راهه ...
   این چند روزه به خیلی چیزا فکر کردم به خودم ،‌ تو ،‌ آدما و تنهاییشون و به ...
   می دونی چیه ؟ به نظر من آدما همیشه تنهان ، خیلیا با وجود همه تنهان مثل 
   من که با وجود همه تنهام ... راستی خدا وقتی تنهاست چیکار میکنه ؟ حوصلش  
   سر نمیره ؟ دلش نمی گیره ؟ گریه نمی کنه ؟ به نظر تو خدا تا حالا عاشق شده؟   
   نمی دونم شاید آره شایدم نه ... چقدر این چند روزه قاطی پاتی حرف می زنم !
   این چند روزه یه آدمه دیگه ای شدم ! سر به هوا ، ‌بی حوصله ،‌ عصبی ساکت و
    گیجو ویج و ... ! یعنی این منم ؟! راستی راستی خودمم ؟! پس من چم شده ؟! 
    
من از نهایت شب حرف می زنم
    من از نهایت تاریکی
    و از نهایت شب حرف می زنم
    اگر به خانه من آمدی برای من ای مهربان چرغ بیار
    و یک دریچه که از آن
    به ازدحام کوچه خوشبخت بنگرم
    ببینم کی میدونه تعریف خوشبختی چیه ؟!
    اصلا خوشبخت کیه ؟!
    راه رسیدن به خوشبختی چیه ؟!
نظرات 3 + ارسال نظر
سارا 1382/09/13 ساعت 02:03 ب.ظ http://cottage.persianblog.com

سلام گلم ..خوبی ؟ ممنون به خاطر اون همه حرف قشنگ

سلام گلرو جون یه مدت نبودم چی شد با خدا تونستی اشتی کنی ؟

مهدی 1382/09/25 ساعت 05:02 ب.ظ

سلام .....من یکبار خودم رو خوشبخت احساس کردم و اون زمانی بود که پیشش بودم همانجا ......کنار معشوق...در اوج آرامش ....در اوج لذت ....همانند یک پرنده گویی در آسمانها پرواز می کردم .بای

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد