-
[ بدون عنوان ]
1386/09/20 22:19
خسته ام اما خوبم . هنوزم امید دارم . هنوزم ته دلم یه کور سویی روشنه که بالاخره .. یه روزی .. یه جایی .. همه خوشیای دنیا مال من می شه . انگار این روزا با تمامی نفس گیریشون ، ایمانم رو به خدا بیشتر می کنن . حضور خدا رو حس می کنم . پای همه مصیبتایی که برای به هم ریختن یه آدم کافیه . اما من دلم قرصه . دلم قرصه که خدا...
-
[ بدون عنوان ]
1386/09/18 01:07
مهر تو در دل نشسته نازنین حنان من تو همه عشق منی ، عمر منی دیان من موسم پاییز وُ شام وُ لحظه های زندگی جز تو می باید به که روی آورم منان من بنده ام ، بیچاره ام ، خارم ، گرفتارم ولی دست گیر من تویی مولای من ، سبحان من ای خدا راحم تویی ، رازق تویی ، فالق تویی بندگانت کی نهادند وقه ای بر خواه بی خواهان من من همه چشمم ،...
-
[ بدون عنوان ]
1386/09/16 11:32
بانو جان م سلام ! تا حالا خودتان را از پنچره ی چشمان من دیده اید .. تا حالا دقت کرده اید که این لبان صورتی و گونه ی ملوس چقدر به چشمان مشکی و براقتان می آید .. تا حالا ملودی مهربان صداتان را با تمامی وجودی که می شد حس کرد ، حس کرده اید .. آخ بانو .. بانوی من .. چقدر این چهره ی دل فریب ملموس این روزهاتان به دل می نشیند...
-
[ بدون عنوان ]
1386/09/02 14:42
آن ها ، تمام ساده لوحی یک قلب را با خود به قصر ِ قصه ها بردند وُ اکنون دیگر ، چگونه یک نفر به رقص بر خواهد خواست و گیسوان ِ کودکی اش را در آب های جاری خواهد ریخت وُ سیب را که سرانجام چیده ست ُ بوییده ست در زیر پا لگد خواهد کرد !
-
[ بدون عنوان ]
1386/03/13 14:05
چه مغرورانه اشک ریختیم چه مغرورانه سکوت کردیم چه مغرورانه التماس کردیم چه مغرورانه از هم گریختیم غرور هدیه شیطان بود وُ عشق هدیه خداوند . هدیه شیطان را به هم تقدیم کردیم وُ هدیه خداوند را از هم پنهان کردیم. * وای بر ما .. ! *
-
[ بدون عنوان ]
1386/03/03 14:12
بانو ، بانوی آبی م ، بانوم .. بوسه هات را بر می گرداندم ، بهت .. ! همین روزهای مثلا خاکستری . به جاش تو هم ، یک نوازش کوتاه وُ مُشتی عشق ِ تر و تازه ، بفرست برام .. برای وقتی که مال تمنام نباشی ، حتی . تا .. تمام نشود وُ همیشه ی همیشه بماند ، برام . پ.ن : من جنس تو رو خوب می شناسم . برای تو ، عشق یعنی هوس ، اندام و...
-
[ بدون عنوان ]
1386/02/22 22:24
می دونی .. ؟! دارم فکر می کنم . می پرسی به چی ؟ می گم به خیلی چیزا .. ! به خیلی چیزایی که این روزها آروم و قرار رو ازم گرفته . به خیلی چیزایی که دلم می خواست بود اما نیست . دوباره بعد از مدت ها ، دلم گرفت تا جایی که حوصله ی بیرون رفتن با م. رو هم نداشتم . خودمم نمی دونم باز چم شده ، فقط حس می کنم یه جای خالی هست که...
-
[ بدون عنوان ]
1386/02/18 23:35
خاله ، میشه کفش هات رو واکس بزنم . خاله ، یه دش ( دشت ) بهم بده . خاله ، من ده سالمه . خاله ، من سواد ندارم . خاله ، من عاشق مدرسه رفتنم . خاله ، پدرم بلوک درست می کنه . خاله ، اینجا من رو مدرسه راه نمی دن . خاله .. خالـه .. خالـــــه .. خالــــــه .. * * خدایا .. ! مگه تو همونی نیستی که هر کی روزی بی حساب می خواد می...
-
[ بدون عنوان ]
1385/10/09 20:31
بانو .. بانوی من .. بانوم .. هنوز هم منتظرم . هنوز هم دلم برای آمدن وُ نیامدنت تلاپ تلوپ می کند وُ پاهام می رود لب پنجره تا که ماه ببیند . هنوز هم ، همان احساس .. همان دغدغه های همیشگی .. همان نشانه ها اما تو ــ تنها تو ــ توی دل دل کردن کلمات ، توی گفتن آنچه می خواهم بگویم ، توی عشق ، ارجحی بر تمامی نا تمام هام ....
-
[ بدون عنوان ]
1385/10/06 17:08
" ناگهان چقدر زود دیر می شود ! " این پست نه لحن ادبی داره ، نه ادبی نوشته شده . این پست یه نامه ست از حرف های دل من . حرف دل کسی که تو بهتر از همه می شناختیش وُ امروز داره از عشق که نه ، از چیزایی می نویسه که یه روزی نهایت آرزوش بود . این من ، با اون منی که می شناختیش خیلی فرق کرده . این من حالا دیگه می تونه بگه یک...
-
[ بدون عنوان ]
1385/09/29 11:59
باران .. باران شدیم وُ اشک انگاشتندمان که از حسرت نبودنشان روی زمین ریختم وُ گل آفریدم . دریا .. دریا شدیم وُ غرّاق انگاشتندمان که می آییم و نفس می ستانیم از حلق هاشان به ناگاه . آینه .. آینه شدیم وُ صورتگر نقاب ها انگاشتندمان که حسد یاری دیگر را از چهره هامان جاروب می کنیم وُ پری می شویم وُ لباس عافیت می پوشیم . پ.ن...
-
[ بدون عنوان ]
1385/09/21 23:39
زندگی صحنه یکتای هنرمندی ماست هر کسی نغمه خود خواند و از صحنه رود صحنه پیوسته بجاست خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد کابوس های مداوم ، خاطره های تباه شده ، شاید این ها آخرین خاطرات من از سرزمین یخبندان تو باشد . هنوز از شوک پیغام تو بیرون نیامده ام می دانم که هنوز هم خواننده نوشته هایم هستی ! نوشته ای که دیگر اراجیف...
-
[ بدون عنوان ]
1385/09/17 16:09
دلم می لرزد ! دلم برای آوازه خوان شهرمان که این چنین زنده زنده جان می دهد ، می لزرد . انگار هنوز هم ، نوای " از صبا " ش می شیند توی گوش کودکی هام وُ " نقش جمال " ش گولم می زند ، بی هوا که هان ! " یا فاطمهَ بنت نبی " دیگری در راه است . پ.ن : هیچ !
-
[ بدون عنوان ]
1385/09/14 23:37
وقتی دلت آرومه وُ نگات ، هیچ ، منتظر کسی نیست ، " دریا " آبی وُ پاک وُ سربه راه ست . ۱۰/۹/۸۵ پ.ن: ساحل ، سکوی همیشگی ــ تنها ــ .
-
[ بدون عنوان ]
1385/09/12 20:44
بیا ، بیا واسه یک بار .. شاید اولین بار ، شاید هم آخرین بار .. دست هامون رو بالا ببریم وُ از ته دل ، با همه وجود ، با ذره ذره ی نفسمون ، داد بزنیم .. " خدایا شکرت .. خدایا شکرت .. خدایا شکرت " بیا .. بیا واسه یک بار هم که شده عطر نرگس وُ هوای گلاب وُ گریه ی کودک شش ماهه رو لمس کنیم وُ بگیم .. " خدایا بازم شکرت .. بازم...
-
[ بدون عنوان ]
1385/09/09 23:38
و تو انگار کن که هرگز نبودهای و من هرگز به نبودن تو بودن را ، چنین حقیر نینگاشتهام . با سرانگشت لبهام را ببوس بگذار بین پرستش و عشقبازی آونگ شوم در خاطره ی بشر چون زنگ کلیسا در بلندای هستی. من به گریه التماس میکنم یا گریه به من ؟ و تو انگار کن از آغاز بودهای مثل خدا وُ مرا آفریدهای مثل نگاهت یا خندههات . "...
-
[ بدون عنوان ]
1385/08/28 01:48
ترانه ها ، در دل ِ شب زاده می شوند چون تو که ، توی بحبوحه ی تاریکی لامپ ها در عمق چشم هام جوانه زدی ، پیچک شدی وُ دورم تار تنیدی آنقدر کرم وار که پیله ها آیینه ای شد برام تا به پروانه گی برسم اما .. نگاه آبی آسمان وُ عشق پرنده بودن وُ این همه کوچکی زمین دیروز پیله گی م را از یادم برد ، ناگاه ، نازنین . * می دانی .....
-
[ بدون عنوان ]
1385/08/21 23:35
اگه بارون بزنه ، رو دل عاشق و حیروون بزنه .. تو مثل بارون می شی ، از راه می آی .. آخرش خسته می شی ، من رو می خوای . پ.ن : تو می فهمی ، دلم قد یه دنیا گرفته ، یعنی چی ..
-
[ بدون عنوان ]
1385/07/23 22:57
یک نفس یَه بند جُنُم ، آتِشُم که با تو بُنُم ای تمام فصل خوبی ، بوی تو نام وُ نِشُنُم هلهَلوکِن بی تو خُنَم ، بی تو دنبال بَهُنَم توی خیالُم رو به رومی ، ذَرَه ذَرَه دُنَه دُنَه یاد اُن شهر نگاهت ، چلچراغُنُ روی ماهت یاد اُن وعده ی شیرین که مَنِشتَه سر راهت قامتِت کوه گِنُوِن ، دست و پاهُنم وا خُووِن کی اَتی که دل...
-
[ بدون عنوان ]
1385/07/17 22:00
کاش ؛ همیشه کسی بود که می شد صداش کرد .. دریا ! ۱۸/۸/۸۴ پ.ن : آشتی ؟!
-
[ بدون عنوان ]
1385/07/15 21:47
من خواب دیده ام کسی می آید وُ پلک چشمم هی می پرد وُ کفشهایم هی جفت می شوند وُ کور شوم ، اگر دروغ بگویم . کسی که مثل هیچکس نیست وُ اسمش آنچنان که مادر در اول نماز و در آخر نماز صداش می کند قاضی القضات و حاجت الحاجات است آخ .... چقدر روشنی خوبست وُ من چقدر از همه ی چیزهای خوب خوشم می آید . چرا من این همه کوچک هستم که...
-
[ بدون عنوان ]
1385/06/29 00:53
عشقم به تو خارج از تحمل خداست بگو چه کنم؟ آقای من! حسرت دستهات مانده به چشمهام به خوابهام در حسرت دستهات پرپر میزنم. چقدر برات قصه بگویم چقدر ببوسمت ، نوازشت کنم موهات را نفس بکشم تا خوابت ببرد؟ چقدر نگاهت کنم نگاهت کنم تا خوابم ببرد ؟ " عباس معروفی " * حالم خوب است . پاییز در راه است ، دوباره برگ های زرد لور ،...
-
[ بدون عنوان ]
1385/06/23 02:08
" ! .. Are You Ready To Move " شاید بهترین کار ، در لحظاتی که می دانی باید نباشی (!) سکوت باشد وُ سکوت وُ سکوت . گمان مکن ، اگر غرور و اشک های چندین و چند ساله ام را به بهای یک شانه بالا انداختن تو ، لای خودخواهیت لِه کردم دلتنگی های ساده ی احمقانه ی گذشته بود که راه بر تو می گشود وُ من ، می ماندم وُ تو وُ یک دنیا عشق...
-
[ بدون عنوان ]
1385/05/27 15:18
برای تویی که .. .. آدم ها می آیند ، نمی مانند و می روند .. همه مان آدمیم ، یکی آدم و دیگری آدم تر ، اما ، در تمامی مان بُن آدمیت هست و تَرش گاهی هست ، گاهی هم نیست . همه مان کوچکیم ، یکی کوچک و دیگری کوچک تر ، اما ، در تمامی مان بُن کوچکی هست و تَرش گاهی هست ، گاهی هم نیست . همه مان ناصبوریم ، یکی ناصبور و دیگری...
-
[ بدون عنوان ]
1385/05/24 16:01
" ه مثل هجرت ، خ مثل خدا " .. تمام شد دیگر همه چیز تمام شد ، بانو ! خدام شده بودی ، میون گریه هام ــ همه وقت ــ اما ، از حالا تا به .. .. .. شاید ، ــ دیگر ــ نه شعری ، نگاهی وُ نه چتر کهنه ای ــ حتی ـ لب هام را نمی گشاید ، برات . نه ، نه .. گلایه مکن ! ببین .. ! ببین ترانه ، قلم وُ اتاق هم وزن پنهان شدن ِ دستات...
-
[ بدون عنوان ]
1385/05/13 02:10
.. سین سر آغاز سکوت است توی چشم های نگران تو وُ من ، هیچ وقت به بهانه هات نمی خندم دیگر ، بانوم . همیشه عاشقشان بوده ام . همیشه بی تابشان بوده ام . تو را به خدا نگو که نمی دانستی . سنگ هم که باشم با هر نگاه ملیح تو می میرم و زنده می شوم ، بارها وُ بارها وُ بارها . مگر می شود نخواستت ؟! تو ماهی ، مهربانی ، سپیدی وُ...
-
[ بدون عنوان ]
1385/04/28 00:47
برای همان حوالی گریه (۱) .. نمی خوام منت بکشم . نمی خوام پیمان شکنی کنم . نمی خوام مظلومانه سرم رو کج کنم و بگم " تورو خدا این دفعه از پیشم نرو " نمی خوام دوستم داشته باشی اما .. چه جوری بگم آخه .. آخه .. یه تیکه ی بزرگ وجودم کنده شده و جاش اونقدر می سوزه که وادارم می کنه از صفحه ی زندگیم پاکت کنم اما مگه پاک شدنت به...
-
[ بدون عنوان ]
1385/04/20 00:40
بانو ! عاشقانه هام تمامی ندارند وقتی لب هات برقصند زیر نور مهتاب ، برام . می لزرد نگام و توی دلم ، وای ، فقط خدا دانسته و می داند که .. .. .. .. . پنهان نمی کنم ، حرف هام را ازت ولی دیگر بانو روم نمی شود بگویم زندگی بی تو دست کمی از جهنم ندارد ، برام . راستی ! زیبا و تب دار شده ای امشب ، زیباتر از خنده هات حتی حالا...
-
[ بدون عنوان ]
1385/04/19 01:40
" آخر غربت دنیاست ، مگه نه ؟! " وقتی می خواهی صحبت کنی .. وقتی می خواهی حرف هات را بدون فلسفه بزنی بی آنکه چشمی نگات کند .. وقتی می خواهی دلت را باور کنی .. وقتی می خواهی در زنجیر دست هات نباشی .. وقتی بخواهی حرف دلت را بزنی و نتوانی .. وقتی بخواهی بغض کنی و باز چشم باز بگریی .. خدا چرا همه چیز کم می آید اینجور وقت...
-
[ بدون عنوان ]
1385/04/17 02:24
" نگه ت می دارم ، پیاده ام شو .. ! " به اتمام رساندمت ، خون آبه ی گناه ، بد جور وُ تو ، هنوز هم ، سمجـ..انه خواهی که وجود باشی ، در من چونان قارچک های باکره گی وُ اکسیژن مسموم لجنزارک های وحشی لیکن خط خطیت کرد ، بوی تعفن جوانه گی هام ــ تو ــ را ، هنگامی که تیغ های برنده ی هوست تکه های روحم را درید ، بی رحم . * و...