به یاد نگارنده ع ش ق

لحظه هایی در زندگی هست که توی ذهن آدم حک می شود . مثل یک عکس و تصویر همیشه توی ذهن دست نخورده و ثابت می ماند و آدم که به گذشته بر می گردد ، درست به روشنی روز اول جلوی چشمش نقش می بندد . احساسهایی هست که گفتنی نیست . کلام و توصیف از بیانشان عاجز است . چون این حالت ها حس کردنی است نه گفتنی و شاید به همین دلیل آدم از بازگویی اش در می ماند . خدایا ! آن چشم ها چقدر زلال بود . اگر محبت رنگی داشته باشد و حس کردنی باشد ، اگر محبت را بتوان دید و حس کرد و چشید ، محبت ِ بی شائبه ، محبت توام با شوق و خواستن ، من رنگ محبت را زلالی بی نهایت عشق پاک را در چشمهای پاک او دیدم . خصلت آمیزاد این است ، آنچه دارد نمی بیند و به داشتنش مثل یک حق طبیعی عادت می کند مثل دستش ، مثل نفس کشیدن ، مثل چشمهایش و مثل همه واقعیتهای حیاتی زندگی که چون همراه ِ آدمند برایش عادی می شوند و بی ارزش ، مگر اینکه از دستشان بدهد !
( گزیده ای از کتاب دالان بهشت ) 

                                                         ***

* هر لحظه به هوای تو می خوانم و 
   در دل می گویم ، عزیزترین  ِ دو چشم عاشقم  
   جایت در میان شبهایم ، عجیب ، خالیست ..

*  " دل ِ من گرفته " اشتباه است 
    باید بگویم " دل ِ من تنگ است "
    یا شاید " دل ِ من ، عجیب ، تنگ است "

*  دریایی از کلمات نگفته ی معصوم   
    روزانه در سینه تاریکم ، غرق می شود   
    می شود خواهش کنم ، فقط خود ِ تو ،
    غریق نجات حروف ِ بی گناهم شوی ؟!

به یاد نگار نده ع ش ق



نمی دانم سر مهربانت را
بر کدامین بستر  ِ نامهربان نهاده ای ..
نمی دانم دل بزرگت 
طعمه ی کدامین دریای خروشان شده ..
نمی دانم اشکهای عزیزت را 
کدامین گونه ی تلخ ، بی رحمانه بلعیده ..
ای کاش می دانستم ..
ای کاش می فهمیدم ..
لعنت بر این غربت ِِ نفرین شده ..
لعنت بر روح ِ شوم  ِ تقدیر ..

***
معلم خواند و او نوشت ..
شاعر خواند و او گریست .. 
خدا خواند و او .. 

***
ترانه که شروع شد خندید
..
ترانه که تمام شد گریست 
و بر لحظه ها لعنت فرستاد
..
ولی هرگز ندانست 
الفبای عشق در گریه های او به ثمر نشست .. 

***
اگر دل من بگیرد 
ترانه بغض می کند 
غزل بی حوصله می شود 
و عشق قهر می کند 
ولی اگر نگیرد چه ؟!

***
 سوی کم تک بیتی هایم را 
فانوس فرداهایت می کنم 
تا ایمان بیاوری که
 خط به خط ذهن ملول و خسته ام
در حضور چشمان تو پر از شراره امید می شود 

***  
دوش در میان تاریکی لحظه هایم 
عطر بی کسی ، حاشیه نشین بود 
و عطر تو صدر نشین به تماشای حسرت تقدیر نشست ..    

به یاد نگارنده ع ش ق

                  

گاهی این دنیا ، مثل  ِ ما با خودش مسئله داره
میون ِ زمین و آفتاب ابر  ِ تیرگی میاره
رنگ ِ دریا بر می گرده از هوای ِ تلخ و تیره
همه ی چلچله ها رو وحشت ِ خزون می گیره
گم میشه روی ِ لب ِ گل رنگ ِ آفتابی ِ خنده
پر میشه زمین  ِ غربت از تهاجم  ِ پرنده 
اما ، تو می دونی پشت ِ این بارون ِ یک ریز 
روز  ِ خوش رنگی ِ دنیاست نوبته بدرود پاییز ..  
ما هنوزم پره  ِ آفتاب شب فروز و سایه سوزیم
روشنایی با دل ِ ماست چه بسوزیم ، چه نسوزیم 
نون و آب این زمین هم اگه خون ِ جگر  ِ ماست 
غم نخور که قصه ی ما حرف ِ عاشقای فرداست .. 

تنها محرم  ِ دل ِ کوچیکم ، سلام ..

امروز حدود  ۱۵ روزه که چشای مهربونتو بستی اما من دلم روشنه . می دونم یه روز از همین روزا چشای قشنگتو باز می کنی و واسه همیشه با هم می مونیم عزیزک ِ دلم . دیشب تولد ریحانه بود . یادت میاد پارسال ، شب تولد ریحانه اومدی ایران .. اون شب گفتی توی این چند ساعت کلی آدم ، اومدن دیدنم به جز تو .. گفتی تو هنوز هم شیطونیا و مطمئنم مغرور .. هر دومون اونقدر خوشحال بودیم که انگاری دنیا رو بهمون دادن .. بعد از ۲ ماه انتظار کُشنده ، تو پیش من بودی .. توی خاک خودت نفس می کشیدی .. دیشب سالگرد همون شب بود .. می دونی تنها بهترین زندگیم ، دلم واست تنگ شده .. اتاقم بوی تو رو می ده با اینکه هیچ وقت پاتو توی اتاق من نذاشتی .. عطرت همه وجودمو پر کرده .. تا دلم تنگ میشه و می خوام بغض کنم فوری میرم نماز می خوونم و توی سجده هام اونقدر به خدا التماس می کنم که .. همش میگم اگه خدا یه بار  ِ دیگه ، فقط یه بار  ِ دیگه ، تو رو به من برگردونه تا لحظه ای که نفس توی سینه ام هست ، کنیز  ِ خودش و فرستاده هاش میشم .. می بینی گل قشنگم ، می بینی چقدر دوست دارم .. عشق من و تو به هم یه عشق  ِ پاکه .. با اینکه فاصله دستامون خیلی زیاده اما دلامون با همه .. من و تو با دعا ، مناجات و عشق باهمیم .. یادته می گفتی چقدر قشنگه که همه دوستت داشته باشن و برات دعا کنن .. همیشه ازم می خواستی دعات کنم ولی نمی دونستی که اولین خط بودن من ، اسم پاک تواه .. چقدر صبوری کردن در اوج غم سخته .. چقدر دردناک توی سرزمین گریه از خنده بگی .. تو چطور تونستی توی اون غربت لعنتی اونقدر صبور باشی عشق قشنگم .. آخه من که می دونم تو چقدر قوی بودی و هستی .. من می دونم تو محکم ترین آیه ی خدایی .. من اینا رو ، خیلی خوب می دونم .. به خاطر همین دلم روشنه .. می دونم خدا امید هیچ بنده ای رو نا امید نمی کنه .. می دونم خدا ارحم راحمینه .. راستی گلاره میگه کسایی که توی کما هستن روحشون با کساییه که دوستش دارن .. میگه نباید گریه کنم چون تو غصه می خوری که نمی تونی آرومم کنی .. میگه باید آروم باشم ولی مگه میشه  .. خیلی نگرانم ، خیلی .. 

   * یا حیُ یا قیوم یا حیاً لا یموت یا حیاً لا اله الا انت یا ذالجلال و الاکرام یا ارحم الراحمین * 

نذر کردم تا وقتی خبر سلامتیتو بهم ندادن هر روز ، روزه بگیرم .. کلی نماز خوندم .. کلی نذر کردم .. می دونم مثل همیشه خدا نا امیدم نمی کنه ولی دلم برات تنگ شده .. دلم تنگ شده  .. وای اگه بدونی چی می کشم .. خدایا ! بازم توکل می کنم به خودت .. 

به یاد نگارنده ع ش ق 
            
                 Giovanni ANGELS LOVE SCIENCE RELIGION  DREAMS MAGIC wizards GOD BEAUTY WOMEN dragons fairies. Mountains 3d art animals cats

عزیزترین  ِ دلم ، سلام ..
این نوشته فقط و فقط مال خودته .. هر جای این دنیا که باشی ..
عشق قشنگم ، نازنینم ..
انگار از دیشب بهم الهام شده که تو چشماتو وا می کنی و از آسمان به زمین میایی .. دیشب کنار دریا بودم همون جایی که تو عاشقی .. همون جایی که فقط انعکاس صورت مهربون تواه .. وقتی اونجا بودم آروم بودم .. چون بوی تو رو می داد .. الان هم آروم  ِ آرومم .. این چند روزه خیلی فکر کردم .. دیدم اگه همش گریه کنم تو از دستم ناراحت میشی ، غصه می خوری .. می خوام محکم باشم ، دعا کنم تا خدا تورو شفا بده .. می دونم خدا می دونم من تورو از جون ِ خودم هم بیشتر دوست دارم ولی چه کنم که هیچ کاری از دستم بر نمی آید .. ابالفضل ، سید مظفر همه حامی منن .. می خوان تورو شفا بدن .. من می دونم تو هم از کما در میایی .. چون می دونی من بدون تو هیچی نیستم .. می بینی هنوزم مثل بچه ها بغض می کنم .. هنوزم یاد نگرفتم جلوی تو اشک نریزم .. هنوزم ..

ما تکیه داده نرم به بازوی یکدگر
در روحمان طراوت مهتاب عشق بود
سرهایمان چو شاخه سنگین ز بار و برگ
خامش ، بر آستانه محراب عشق بود
من همچو موج ابر سپیدی کنار تو
بر گیسویم نشسته گل مریم سپید
هر لحظه می چکد زمژگان نازکم
بر برگ دست های تو آن شبنم سپید
گویی فرشتگان خدا در کنار ما
با دست های کوچکش چنگ می زدند
در عطر عود و ناله اسپند و ابر دود
محراب را ز پاکی خود رنگ می زدند
پیشانی بلند تو در نور شمع ها
آرام و رام بود چو دریای روشنی
با ساق های نقره نشانش نشسته بود
در زیر پلکهای تو ، رویای روشنی
من تشنه صدای تو بودم که می سرود
در گوشم آن کلام خوش دلنواز را
چون کودکان که رفته ز خود گوش می کنند
افسانه های کهنه لبریز راز را
آنگه در آسمان نگاهت گشوده گشت
بال بلور قوس قزح هی رنگ رنگ
در سینه قلب روشن محراب می تپید
من شعله ور در آتش آن لحظه درنگ
گفتم خموش " آری " و همچون نیسم صبح
لرزان و بیقرار وزیدم به سوی تو 

به چشات قسم که همیشه دوستت دارم ، اونقدر که همه به عشقم حسادت کنن .. آخه فقط من و توایم که می دونیم عشق ما پاک ِ پاکه .. عشق ما خیلی قشنگه مثل خودمون مگه نه ؟! .. من که می دونم من و تو همیشه با هم و متلق به همیم .. خود ِ تو اینو گفتی " کس فقط به اونی تعلق داره که خودش دوست داره حتی اگه در ظاهر اینجوری نباشه " .. من تو تا ابد همدیگر دوست داریم .. من مطمئنم تو داری حرفامو می شنوی ، لبخند می زنی و خوشحالی  .. خدا به من مژده داده که تو رو بهم برمی گردونه " دل قوی دار سحر نزدیک است " 

    * یا حی یا قیوم یا حیاً لا یموت یا حیاً لا اله الا انت یا ذالجال والاکرام یا ارحم الراحمین *  

                              پس به امید اون روز زیبا ، همه وجود ِ من
                                               .. هیوایی ِ تو  ..

                      

نمی دونم چرا اینجام ..
نمی دونم کجا باید باشم ..
هیچی نمی دونم 
گیج شدم
دیوونه شدم
اینجا بوی تو رو میده
گوشه گوشه ش بوی خنده هات
بوی دلتنگیات بوی غربتات
وای خدااااااااااااااااااا بگو چه کنم
خیلی سخته خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
خیلی سخته
..
..

باید چشاشو باز کنه
باید ببینه من بدون اون می میرم
باید بفهمه من بی اون هیچم
خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
بهم برشگردون خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
وای من دیگه نمی دونم چه کنم
دیوونه شدم
اصلا نمی دونم چرا اینجام
وای خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
..
..

وای عزیز دلم ..
وای عشق قشنگم ..
وایییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی

وای عزیز دلم ..
الهی قربون اون چشای مهربونت برم ..
وای نازنینم ..
توروخدا چشاتو وا کن ..
ببین من اومدم ..
الهی فدات شم پاشو ..
حیف چشای قشنگ توه که بسته بمونه ..
وای عزیز دلم ، پاشو ..
خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا ..
چرا داری ازم می گیریش
آی خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا ..
الهی دورت بگردم
پاشو ببین من اومدم ..
وای خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا ..
* براش دعا کنید اگه نمونه منم نمی مونم .. براش دعا کنید .. واییییییییییییییییییی 

به یاد نگارنده ع ش ق

                                         

در ذهنم می نویسم
نامربوط ها را خط می زنم
مربوط ها را می گذارم
تا بگوید احوال پریشان لحظاتم را ،
اما نــــــــــــه !
این هیاهو باید بی صدا بماند ، شاید !
چی بگم وقتی که ،
هیچکی من رو از من نمی فهمه 
حرفهای نگفتنی رو 
جز به گفتن نمی فهمه !
بعضی حرفا رو باید دید ،
بعضی حرفا گفتنی نیست !
کلمات هر چقدر هم طغیان کنند
به سفیدی کاغذ راهشان نمی دهم ،
بــــــاور کن ، قلم  ِ سیاه !

* می خواهم به هر کسی توی زندگی ازم فرصت می خواد ، کمی بیشتر از قبل فرصت بدم ، آدم ها رو بیشتر از گذشته درک کنم . درست تر و خوشبینانه تر از همیشه حوادث رو تجزیه و تحلیل کنم ، صبور و بردبار بشم و هرچی شرایط زندگیم پیچیده تر و سخت تر شد ، من محکم تر بشم . شاید این طوری ، بهانه های پوچ ، به خودشون جرات بیش از حد وقیح بودن رو ندن !

هر کسی می پرسد از من 
در چه حالی ، در چه کاری
تـــــــــو که اهــل روزگاری ، 
خبر تازه چــــــــــه داری !
می بینند اما می پرسند ،
چه سوال خنده داری ! 

به یاد نگارنده ع ش ق 

                          

ای دلت خورشید خندان ،
سینه ی تاریک من ،
سنگ  ِ قبر آرزو بود
..

لحظه لحظه ی دقایقم با نوایی از آرتوش مرطوب و بارونی می شود ، خو گرفته ام با این غم اما
به قول یک دوست " گر خو نگیری چه کنی ! " .. اگر بگویم دلم از این همه سردی گرفته ، جواب می دهند " ناشکری مکن " اگر بگویم خسته شده ام از این زندگی ، جواب می دهند " برو خدا را شکر گو که سالم و سلامتی " اگر بگویم دلتنگم ، جواب می دهند " این اطوراها دیگر چیست " اگر بگویم دلم مرده ، جواب می دهند " گرسنگی نکشیده ای که عاشقی از یادت برود  " پس من چه بگویم دیگر ، هان ! چه بگویم !

قصه ی دلتنگی ات را
خوب ِ من بگذار و بگذر !
گریه ی دریاچه ها را
کاش به دامانت نبینم
..

می دانم اگر به همین سکوت ادامه دهم ، روح عاشقم تکه تکه می شود . من باید ، برای تو بگویم .. تو باید بدانی بی خبر رفتن تو دارد داغانم می کند .. دارم از درون خورده می شوم ، می فهمی ! .. شک دارم بدانی ، شک دارم ! مگر تو نبودی که می گفتی من همه چیز را حس می کنم ! پس چرا پرپر شدنم را حس نمی کنی ، هان !  نازنین دلم ، مهربانم ، تنها عشق من دلم تنگ مهربانی هایت شده .. چرا نامهربان شدی ؟ .. چرا دور شدی از من ؟! من که دوستت دارم بیشتر از گذشته ، کمتر از آینده .. قاصدکمان کجاست ، نکند گمش کرده باشی .. ماه من چرا گم شد ، ماه حزین و سر به زیر من .. مگر نخواندیم " اگه یه روز بری سفر ، بری ز پیشم بی خبر .. " ، مگر نگفتیم " اگه تا روز قیامت داشتنت نباشه قسمت .. " پس چه شد ؟! من نگاه مهربانت قسم بگو .. بگو تا بدانم رهایم نکردی .. بگو تا بدانم باید صبور باشم .. بگو تا بدانم می مانی .. بگو تا به طعنه های دیگران بخندم .. بگو تا بمانم و نمی میرم .. اینجا بی تو جهنم است .. من با تو شروع کردم ، زندگی را ، عشق را .. نگذار این چنین بی تو بشکنم .. همه زندگی من تو هستی ، هستی ام را از من نگیر ..

امان از راه بی عابر
امان از شهر بی شاعر
امان از روز بی روزن
امان از این همه رهزن
امان از باد بی باده
امان از سرو افتاده
امان از سایه بی سر
بر این درگاه درد آور
امان از نا تمام تو
امان از ناتمام من
..
..

پ.ن : با این که این بلاگ حق کپی رایت داره اما متاسفانه بعضی افراد کم لطفی می کنند و از این مطالب بدون ذکر نام کپی برداری می کنند . از تک تک شما دوستان تقاضا دارم مطلبی از این بلاگ ، کپی برداری نکنید  چون نوشته های این بلاگ متعلق به کسی هست که دوست نداره کسی به جز خودش مالک این نوشته های خصوصی باشه .   

به یاد نگارنده ع ش ق 
 
                                      

خداى عزیز ، آنجا هستى ؟!
آیا صدایم را مى شنوى ؟!
آیا به آن اهمیتى مى دهى ؟!
خداى عزیز، این ما هستیم !
کمتر از حد کمال .. 
ما به آن چه به دست مى آوریم قانع ایم
و بیش از آن نمی خواهیم
ولى گاهی فراموش می کنیم که
براى چه ما را آفریدى
خداى عزیز ، اکنون زمان معهود فرا رسیده
اگر گوش مى کنى نشانه اى نشان بده
خداى عزیز ، به تمناى من گوش فرا دار
ما را با نیازمان تنها نگذار 
خداى عزیز ، دستى بده
آیا این واقعاً همان چیزى است که تو طرح کردى؟
خداى عزیز ، به تو ایمان داریم
گرچه ما نا امیدت کرده ایم ، نا امیدمان نکن
امیدوارم و دعا مى کنم
ما را به روزى درخشان تر هدایت کنى
به بیرون از تاریکی
و راهمان را روشنی بخشى ، خداى عزیز
امیدوارم و دعا مى کنم
ما را به راهى بهتر هدایت کنى
عشق پاسخ است پس راهمان را روشنى بخش ،
خـــداى عزیــــــــز !
                         
                                    *  ! .. heavenly father save me  *

به یاد نگارنده ع ش ق 

                              

                    * چه کسی تو را از مهربان شدن با من مایوس می کند ؟! *