به یاد نگارنده ع ش ق

در ذهنم می نویسم
نامربوط ها را خط می زنم
مربوط ها را می گذارم
تا بگوید احوال پریشان لحظاتم را ،
اما نــــــــــــه !
این هیاهو باید بی صدا بماند ، شاید !
چی بگم وقتی که ،
هیچکی من رو از من نمی فهمه
حرفهای نگفتنی رو
جز به گفتن نمی فهمه !
بعضی حرفا رو باید دید ،
بعضی حرفا گفتنی نیست !
کلمات هر چقدر هم طغیان کنند
به سفیدی کاغذ راهشان نمی دهم ،
بــــــاور کن ، قلم ِ سیاه !
* می خواهم به هر کسی توی زندگی ازم فرصت می خواد ، کمی بیشتر از قبل فرصت بدم ، آدم ها رو بیشتر از گذشته درک کنم . درست تر و خوشبینانه تر از همیشه حوادث رو تجزیه و تحلیل کنم ، صبور و بردبار بشم و هرچی شرایط زندگیم پیچیده تر و سخت تر شد ، من محکم تر بشم . شاید این طوری ، بهانه های پوچ ، به خودشون جرات بیش از حد وقیح بودن رو ندن !
هر کسی می پرسد از من
در چه حالی ، در چه کاری
تـــــــــو که اهــل روزگاری ،
خبر تازه چــــــــــه داری !
می بینند اما می پرسند ،
چه سوال خنده داری !
سلام
بلاک خوبی داری
برای همیشه تو زندگیت عاشق بمون زندگی بی عشق مثل ساز بدون نواست .
التماس دعا
سلام عزیزکم. مدت کوتاهیست که وبلاگتو می خونم ام انگاری تو منی یا من تو ام... خیلی شبیه هستیم... اما ای کاش آدم قبل از اینکه به کسی فرصت بده به خودش اول فرصت بده...
دلت گرم
سرت سبز
قلبت آتشکده ی مهر یزدان باد
خیلی از وبلاگت خوشم امد اگه دوست داشتی تبادل لینک کنیم در قسمت نظر خواهی وبلاگ من بگو ممنون