به یاد نگارنده ع ش ق 
گریستم برای تو
به وسعت تمامی دلتنگی های دنیا
گریستم برای تو
به وسعت تمامی فاصله های دنیا
گریستم برای تو
به وسعت تمامی احساسات دنیا
گریستم برای تو
به وسعت تمامی مهربانی های دنیا
گریستم برای تو
به وسعت تمامی برگ ریزان های دنیا
گریستم برای تو
به وسعت تمامی شبنم های دنیا
گریستم برای تو
به وسعت تمامی باران های دنیا
گریستم برای تو
به وسعت تمامی عاشقهای دنیا
اما تو ،
حتی به وسعت ِ هیچ ، هم ،
به پیشواز اشک هایم نیامدی !
آه ..
آه خدا ..
آه خدا ، دلم ..
آه دلـــــــــــم !
* دیشب با اینکه با یه آرام بخش قوی خوابیدم اما کابوس ِ خیلی بدی دیدم جوری که تا چند ساعت بغض کردم و اشک ریختم .. خدایا ! نمی دونم چه صلاح و حکمتی توی کارات هست که ولی اینو بدون که حق من این نبود ..
salam
ajab shere zibaii bood
bebakhshid dir behet sar zadam
dar zemn omidvaram ke dige kaboos nabini
Ya hagh
وقتی که رفتی حس کردم که تنها می مانم
وقتی که رفتی فهمیدم که دلم از دستم رفت
وقتی کهرفتی فهمیدم که سرم شانه نوازش گرش را از دست خواهد داد
وقتی که رفتی فهمیدم من هم رفتم
وقتی که برای آخریت بار از خم کوچه عبور کردی روحم من هم پر کشید
ولی به خودم امید دادم
به خودم وعده دادم که بر می گردی
ولی دلم چیزی را کم داشت که کاملا اونو حس کردم
خودم حس کردم که قصر آرزوهایم خراب شد
خودم حس کردم که دیگر کسی نمی تواند مثل او دوست داشته باشد
اری
واقعا دوست داشتنت بی ریا بود
بی ریا دوست داشت
بی ریا عاشق شد
بی ریا مهر ورزید و بی ریا هم رفت
درست مثل قاصدک
اری قاصدکم رفت و من هم هم تنها شدم
قاصدکم رفت و قصر آرزوهایم خراب شد
قاصدکم رفت و دلم به انتظار برگشت او ماند تا مرد
به راستی بعد تو چه باید می کردم
من هم مردم دلم هم به همراه تو مرد
نمی خواست کسی را دیگر مثل تو دوست بدارد
وقتیک هرفتی نمیدانم چرا دلم هم رفت
وقتی که رفتی نمی دانم چرا دستانم دیگر توان نوشتن کلمات شاد را نداشت
وقتی که رفتی بارها با چشمانم جنگیدم
که چرا باز هم توان دیدن را دارند
بارها با خودم جنگیدم که چرا من مانده ام
بارها با دستانم جنگیدم که چرا هنوز توان نوشتن را دارند
از وقتی که رفتی بارها دفتر شعرم با قطرات اشکم مزین می شد
از وقتی که رفتی دیگر توانم نوشتن را هم نداشتم
مگر اینکه دلم واقعا هوای تو را می کرد
تنها آن زمان بود که می نوشتم آن هم فقط برای تو
از وقتی که رفتی دیگر چشمانم نتونست غیر از تو رویاهاش تو رو ببینه
از وقتی که رفتی دلم معبد و معبودش را از دست داد
مدام بهانه تو رو می گرفت
به او می گفتم که رفته، برای همیشه از پیشم رفته
ولی ساده دل قبول نمی کرد
هجران تو را باور نداشت
می گفت که تمام وجودش بوی تو را می دهد
برای همین می گفت که تو هم هستی
از چشمانم متنفر بودم
که چرا از همان لحظه اول برایت اشک نریخت
می دونی دیگه نمی خواستم اونها رو باز کنم
ازشون متنفر بودم
آخه می دونی روزی که برای اخرین بار دستت رو روی اونها کشیدی
و گفتی که قطره اشکت بوی عشق می ده
فکر کردم چشمام از خودم عاشق تر هستند
نمی دونم شاید دوامشون تو عشق خیلی بیشتر از سیاوش بوده
شاید چون خیلی دوستت داشتن نتونستن باور کن
شاید هم عزیز معجزه دستهای تو بوده
اره مطمئنم که معجزه دستهای تو بوده
خواهر جون...واقعا توان ندارم که در جواب حرفهایی که زدی چیزی بگم...به شدت دارم با سرنوشتم می جنگم...فقط اگه اهل دعا و نمازی ازت خواهش می کنم برام دعا کن...دعا کن خدا نظری به من بیاندازه...می ترسم این دوشنبه بیاد و بگذره ولی من نتونم همپاش ادامه بدم...هیچ کس بهم نگفته ولی دلم گواهی می ده که آرزو همین دوشنبه می ره....خدا به دادم برسه اگه این طور باشه....موفق باشی و ممنون که سر زدی...در پناه خدا.
چی شده نازنین دلم؟؟؟چی شده مامانی؟؟؟چرا باید با خوردن قرص بخوابی؟؟؟چرا کابوس دیدی؟؟؟من دارم الان از نگرانی میمیرم.تو رو خدا برام پی ام بده ببینم چه اتفاقی افتاده...منتظرم نذاریا...
خواب و بیداری من کابوس تو بود. بی شک مرگ من از کابوس تو بود. خیلی زیبا بود.
سلام گلروی نازنین...من همیشه میام پیشت.ولی گاهی اوقات نمی تونم برات کامنت بذارم..نمیدونم چی باید بگم.منم خیلی وقتها به خدا گفتم که این حق من نبود...خیلی وقتها همه وجودم از شک پر شد...اما بازم به خودم دلداری میدم که من از حکمت خدا خبر ندارم....شاید این تنها راه باشه که یه کم آرامش بگیریم....امیدوارم که آرامش بهت برگرده.بازم پیشم بیا.
سلام مهربان آری دیگه اون وبلاگ قبلی برا همیشه بسته شد و این به جاش اومد اون هیچوقت باز نمیشه و دیگه اینوهیچوقت نمیبندم بیا تا اولین کسی باشی که به من سر میزنی ضمنا لینک آخر قصه عشق ر و هم عوض کن اگه زحمتی نیست
سلام دوست خوبم. نمی دونم چه بلایی سر دل مهربونت اومده اما خدا هیچ وقت دوست نداره بنده هاش اذیت بشن. پس بدون توی این کارهاش صلاحی هست. مواظب خودت باش
سلام گلرو جون . آره حق این نبود پس عدالت خدا کو ؟ مارو نمی بینه ؟ اما بعضی وقتنا با این فکر احمقونه خودمو آروم میکنم که شاید واسه اون این بهترین کار بود . گلرو جون چی شدده ؟ تمومش کردی ؟
به جُستوجوی ِ تو
بر درگاه ِ کوه میگریم،
در آستانهی ِ دریا و علف.
به جُستوجوی ِ تو
در معبر ِ بادها میگریم
در چارراه ِ فصول،
در چارچوب ِ شکستهی ِ پنجرهئی
که آسمان ِ ابرآلوده را
قابی کهنه میگیرد.
. . . . . . . . . .
به انتظار ِ تصویر ِ تو
این دفتر ِ خالی
تا چند
تا چند
ورق خواهد خورد؟
□
جریان ِ باد را پذیرفتن
و عشق را
که خواهر ِ مرگ است. ــ
و جاودانهگی
رازش را
با تو در میان نهاد.
پس به هیئت ِ گنجی درآمدی:
بایسته و آزانگیز
گنجی از آندست
که تملک ِ خاک را و دیاران را
از اینسان
دلپذیر کرده است!
نامات سپیدهدمیست که بر پیشانیی ِ آسمان میگذرد
ــ متبرک باد نام ِ تو! ــ
سلام عزیز ..........باز هم به تو که تونستی بغضت رو بترکونی و اشکی بریزی ....ولی من چی ........از وقتی یادم میاد یه خواب درست نرفتم .....همش کابوس میدیدم ..........چند وقتی میشه شبی یک ساعت هم خواب ندارم .....ایا حق من از زندگی اینه ؟؟؟؟؟ .......یه پسر ۱۸ ساله چرا این طوری باید باشه ؟؟؟؟؟؟ .......زیاد حرف زدم معذرت .........موفق و شاد باشی