به یاد نگارنده ع ش ق 
وقتی سایه آدمها را به خود نزدیک می بینم ، تنها لبخند میزنم ... با خود می گویم این دیگر چند صباحی آمده که بماند ؟! تا چند طلوع دیگر همراز من می شود ؟! یعنی اگر بیاید دیگر تنها نمی مانم ؟! و ناخودآگاه اسرین جای لبخندم را می گیرد ... بسیار زیبا ! هیچ گله ای نیست ، چون همیشه ... دنیا تا بوده همین بوده ... سایگان فقط چند نفس با تو اند و پس آن همیشه تنهایی ... هنوز حرفهای پیر دیر از یادم نرفته وقتی می گفت " ... " خیلی هم خوب ! عالی ! هی هیوا ! باید سایه آدمها را درک کرد تا بتوانی خودشان را راحت تر باور کنی ! باید یاد بگیری همیشه نباید خود تو باشی که تنهایی بقیه را پر کنی ، سایه های زیادی هستند که می توانن خیلی بهتر و زیباتر از تو ، جای تو را نزد همگان پر کنند ! فرقی نمی کند هیوایی باشد یا نه ... هیوا هم یک آدمک تنها و غمگینی شبیه همه البته با یک فرق که آن هم دیگر مهم نیست !
نازنین ! من اگه تاریکم ، غمی نیست
تو به فرداها به روشنی بیاندیش !
همه پنجره ها ارزونی تو ،
به جهانی خوب و دیدنی بیاندیش ...
سلام خانومی..میدونی؟من همیشه از اینکه وجودم برای یکی فقط یه سایه باشه...بیزار بودم...مطمئنم تو با قلب پاکت فقط یه سایه نیستی...یه وجودی...که باید بمونی
در نیست
راه نیست
شب نیست
ماه نیست
نه روز و
نه آفتاب
ما
بیرون زمان
ایستاده ایم
با دشنه تلخی
در گرده های مان
هیچ کس
با هیچ کس...