به یاد نگارنده ع ش ق
یه روز دیگه هم گذشت ...
پس چرا نیومدی ؟!
دل گلای اقاقی باغچه بودن واست تنگ شده
مگه نمیخوای بیای ؟!
من وسط کوچه غربت و تنهایی
محکم و استوار وایسادم ...
اما تو نیستی ...
ولی تو به من قول داده بودی برام سیب بیاری
سیب سرخ حوا ، یادته ؟؟
اما رفتی با دل من ...
و من توی این کوچه های سرد و تاریک
منتظر طلوع خورشید دوستی هستم ...
درگوشی
:
من می خوام موهامو دو گوشی ببندم بعدشم ببافم مثل بچه گیام ... تازه حنانه،
اون عروسک توپلیه رو هم که خاله فاطمه بهم داده ، بغل کنم و بوسش کنم،
واسش لالایی بخونم ... دلم می خواد بابا بزرگ دوباره از در بیاد تو و بهم شکلات
گاوی بده ... میخوام مثل قبلنا بدون روسری با بلوز و بلرسود ( مامان جون بهش
می گفت شلوار پیش سینه ای ) برم فوتبال بازی با احد ، مجتبی، مسعود ، آذین ،
آبتین ، ابی و عاطفه و ... میخوام بپرم، داد بزنم، الکی واسه این که خودمو پیش
مامان و بابام لوس کنم گریه کنم ... دلم می خواد باز با منا و مهرنوش برم توی
جنگلای خوابگاه خلیلی تاب بازی کنم ... من می خوام برم سر کلاسای ریاضی
خانوم روستا و خانوم شریف نصب تا ازم درس بپرسن و هول هولی جواب بدم ...
دوست دارم بارون بیاد ، برم زیر بارون ، خیس شم ... با همون چکمه سبزام که
بابایی واسم از دبی خریده بود و کلی دوستش داشتم، چلپ چلپ پاهامو بکوبم
توی آبای بارون جم شده توی گودال مدرسه و همه بهم بگن دیوونه بیا تو کلاس
سرما می خوری منم به همشون بخندم و بگم مگه من مثل شماها ترسوام ...
دوست دارم چهارشنبه سوری بشه ... سید ممد با ارگش بیاد و پسرا با جعبه
میوهاشون ...من، عاطفه و آذین علیرغم داد و فریاد مامانامون از روی آتیش
بلندا بپریم تازه موهامونم بسوزه ... یا که اون پسر کوتولهه که اسمشو یادم
نیست بیاد سیم ظرفشوییا رو بچرخونه و کوچه بشه پر از شهاب های آسمونی ...
یعنی میشه یه بار دیگه اون روزا بیاد ؟؟؟
اینم یه حرف خصوصی البته با اجازه بزرگترااااااااااااااااا :
خلوت بی تو معنا نداره
اینجا بدون تو، نازنیم صفا نداره
بی تو نوایی ندارم، سوز صدایی ندارم
بیا تا توی لحظه بغض سر روی شونه ات بذارم
من که کسی رو ندارم جز تو که یاورم باشه
توی این هیاهوی زمون امید آخرم باشه
همه تنم شوق تو و شور نگاه تو داره
نپرس چرا خیسه چشام دست خودم نیست می باره
بی تو نوایی ندارم، سوز صدایی ندارم
بیا تا توی لحظه بغض سر روی شونه ات بذارم ...
سر روی شونه ات بذارم ...
گلروی تو
من رو هم یاد اون موقع ها انداختی
کاش اون روزا میومد کاش باز هم میشد اونایی که رفتن برگردن کاش میشد اونایی که دوسشون داشتیم بیان پیشمون کاش میشد.... ولی حیف که زندگی دکمه بازگشت نداره...
یادش بخیر بچگیا .. اتاق اسباب بازیا ...