به یاد نگارنده ع ش ق
پنجره احساسم رو باز میکنم و به مهتاب طلایی آسمان خیالم چشم می دوزم. ستاره
آرزوهایم چقدر باشکوه و رویاییند و چه آتشین رنگ است افق پهناور افکارم.........دریای
احساسم آرام و مهربان است...انگار امشب طغیانی در کار نیست، میدانی چرا؟؟؟ چون
در ساحلش من و تو همگام و همراه پیش میرویم..........من غرق تماشای چهره دلنشینت
گوش جانم را به حرفای تو سپرده ام که از خوبی پاکی سخن میگویی و تو غرق در پاکی
رازقی و عشق شقایق....... چه لذتی دارد با تو بودن و در تو غرق شدن..... آنقدر در مسیر
بی انتهای خیال قدم میزنیم که امتداد خط سرنوشت از با هم بودن ما خجول می شود....
کاش میشد همیشه اینطور بود باهم.......درکنار هم...
ـ گلرو جان پاشو مامان جون مگه نمیخوای بری دانشگاه دیرت میشه ها عزیزم..
..... سلام مامان
نمیخواهم باور کنم که رویاهایم عمرشان از گل هم کمتر است پس پنجره احساس را می بندم
تا از خزان بی موسم تقدیر در امان باشد شاید که رویاهایم مهر واقعیت به پیشانیشان بخورد
و من و تو................
........ باشه مامان جان اومدم........
اولللللللللللللل
سلام!
خسته نباشی!
نمی دونم چی باید بگم .....فقط موفق باشی
سلام خیلی زیبا و قشنگ بود. موفق باشی. فعلا بای بای خدا صبر بده :(
باز کن پنجره را... در پس پنجره غوغائی هست...