هوا که اینجوری دم می کنه .. آسمون که اینقدر سیاه می شه .. خورشید خانم که پشت دریا قایم می شه .. احساس می کنم باید قدم بزنم .. آروم ِ آروم .. بی سر و صدا .. تنهای تنها .. و فقط فکر کنم .. به همه چی .. همه ی آینده .. همه ی گذشته .. همه ی حال .. مثل همونی که توی مجله راه موفقیت خوندم .. اون وقته که آروم می شم .. بی دغدغه .. حال و هوام عوض می شه .. خانوم می شم .. بزرگ می شم .. دلم واسه خودم تنگ می شه .. واسه سادگی و بی غل و غشی خودم تنگ می شه .. و تازه می فهمم خدا من و تو رو به مویی آزمایش می کنه .. جایی که یه طرفش پرتگاهه .. یه طرفش بهشت .. آره .. حق با تواه .. من این روزا زیادی فکر می کنم و شبیه فیلسوف ها می شم .. گرچه گاهی هم بی هوا .. بی خیال همه چیز می شم .. و می زنم مستقیم جاده خاکی .. بعد از اون اتفاق .. اون اتفاقی که شاید همیشه اذیتم کنه .. تصمیم گرفتم  که خیلی چیزا رو توی زندگیم تغییر بدم .. حالا خوب می دونم که من هدف دارم .. یه هدف بزرگ .. هدفی که به خاطرش تلاش می کنم .. و زنده هستم .. دوست دارم .. دوباره عاشق بشم و محبت کنم .. و در ازای همه ی روزایی که زندگی نکردم .. زنده گی کنم ..


* انا انزلناه فی لیله القدر .. چقدر زود و هوس انگیز .. داریم کم کم به پاک شدن نزدیک می شیم ..

* تو موفق می شی .. می دونم .. !

* چشم ها را باید شست ، جور دیگر باید دید .. !

* بعد از دو سال ،‌ شاید خنده دار باشه ولی برگشت .. خندیدم .. نه به اون .. به کوچیکی ِ‌ دنیا که بعضیامون فکر میکنیم زیادی بزرگه و نیست .. لبخند زدم و اما دیوار اعتمادم چیزی نبود که بخواد با یه لبخند من دوباره ساخته شه .. دیوار ریخته بود و .. من .. فقط از حقم گذشتم و بخشیدم .. همین .. !

نظرات 2 + ارسال نظر
پسرک تنها 1388/05/31 ساعت 11:05 ب.ظ http://asemanesaf@gmail.com

...

سلام بعضی قسمتهاش قشنگ بود. به من هم سر بزن. موفق باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد